تبیان، دستیار زندگی
آنجا که «هورالعظیم» باشد، تعظیم، کار ماست. آنجا که «جزیره مجنون» باشد، جنون، کار ماست. آنجا که «قایق عاشورا» باشد، نقش شقایق را بازی می کنیم. همت، کجا سر از بدنش جدا شد؟ همان جا سجاده ماست...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوکوهه پایتخت بسیجی ها


آنجا که «هورالعظیم» باشد، تعظیم، کار ماست. آنجا که «جزیره مجنون» باشد، جنون، کار ماست. آنجا که «قایق عاشورا» باشد، نقش شقایق را بازی می کنیم. همت، کجا سر از بدنش جدا شد؟ همان جا سجاده ماست...

دوکوهه پایتخت بسیجی ها

بهاریه : بهار امسال، چراغ دو کوهه با «مصطفای شهید» روشن شد

دو کوهه بهار جبهه بود و بسیجی ها در دو کوهه خودشان را بازسازی می کردند. انسی دارد دوکوهه با بهار. در آستانه بهار، بسیجی ها باز هم به خط شده اند تا «راهیان نور» شوند. مگر می توان در بهار، تنها گذاشت دوکوهه را؟ مگر می توان در آستانه بهار، از عشق بسیجی ها به حاج همت و حسینیه حاج همت، ننوشت؟

بسیجی امروز، آنقدر معرفت دارد که بهارش جز با شهدا نگذرد. چشم بسیجی، آنقدر معرفت دارد که وقتی برای بار اول، از دور، چشمش به ساختمان های پادگان دوکوهه می افتد، گرم گریه شود. اشک، بهاری ترین باران ممکن است بر گونه عشق. عشق به دوکوهه، عشق به شهداست.

دوکوهه تمثیلی از عاشقی است. اولین پله نردبان شهادت. دوکوهه، سرخ ترین سربند، بر پیشانی همه خاک جبهه است. دوکوهه، پلاک خانه ساده بسیج است. در بهار، دوکوهه از غم و غربت درمی آید، با همت بسیجی ها.

دوکوهه فقط یک پادگان، همراه با چند ساختمان نیست؛ دوکوهه ام القرای بهار است. پایتخت بسیجی های دیروز و امروز و فردا. آشیانه پرستوها.دوکوهه، خاکی است پر از ستاره. پر از دستواره. بهار امسال، چراغ دوکوهه، با «مصطفای شهید» روشن می شود.

در این مرز و بوم، تا خون بسیجی هست، حسینیه حاج همت، مظلوم نمی ماند. بسیجی واقعی، همان بسیجی است که همت را با وصیت نامه اش دوست دارد.

دوکوهه با ما سخن بگو از روزگار دل تنگی ها. از خاطره ها. از زمین صبحگاه. از مقر فرماندهی. از آن همه قبر که بچه های گردان تخریب در مجاورت تو کنده بودند، تا پیش از آنکه بمیرند، بمیرند! دوکوهه! از نمازشب بسیجی ها برای ما بگو. می دانم! دل حسینیه ات، هوای «همت» کرده است که انگار خدا برای چشمانش «سرمه شهادت» کشیده بود

بسیجی واقعی در زمان غیبت، اطاعت محض از ولی فقیه دارد. بسیجی واقعی، خود، آنقدر همت و باکری را دوست دارد که بهارش جز در دوکوهه نمی گذرد. کجا خون حاج همت ریخته شده؟ همان جا «مجنون» است بسیج. کجا خون باکری ها ریخته شده؟ همان جا «فرهاد» است بسیج. «لیلا»ی ما «شیرین»تر از آن است که مصادره شود.

چه باک اگر به اسم همت و باکری، روزگاری بر فرق ما زدند؟! ما «همت اولی» و «باکری اولی» نیستیم که نام شهدا را ببریم، اما مرام شهدا را فراموش کنیم. ما از بس همت و باکری را دوست داریم که حتی اگر از نام این شهدا، بر فرق مرام ما، چماق بلند کنند، در قضاوت، دچار اشتباه نمی شویم و بازهم می گوییم: زنده باد همت، زنده باد باکری.

بسیجی واقعی، «جبهه دوکوهه» را به این راحتی ها خالی نمی کند. اصلاً فرق سر ما، سرتاسر ما، فدای شهدا. آنجا که «هورالعظیم» باشد، تعظیم، کار ماست. آنجا که «جزیره مجنون» باشد، جنون، کار ماست. آنجا که «قایق عاشورا» باشد، نقش شقایق را بازی می کنیم. همت، کجا سر از بدنش جدا شد؟ همان جا سجاده ماست، و ما همچنان انس داریم با خاک «طلائیه».

****

دوکوهه پایتخت بسیجی ها

دوکوهه! امسال بهار، با «مصطفای شهید» چه روشن آمده ایم. دوکوهه! کی و کجا بهار بوده که بسیجی،تو را تنها گذاشته باشد؟!دوکوهه! بسیجی، عید، خانه و خانواده اش را رها می کند و می آید نزد تو، بلکه آرام گیرد، زمانی که سر بر سینه تو می گذارد و غم قرن ها را زار می گرید.

دوکوهه! باز هم می خواهم با اشک، سخن بگویم با تو. دوکوهه! مگر می توان سالگرد خیبر و بدر بود و از همت و باکری ننوشت؟! دوکوهه! یادت هست؛ به عباس کریمی می گفتند: بسیجی واقعی، همت بود! به همت می گفتند؛ بسیجی واقعی، حاج احمد بود! به حاج احمد می گفتند؛ بسیجی واقعی، بروجردی بود! دوکوهه! «مصطفای شهید» روشن ترین سند بسیجی بودن نسل جوان امروز است. دوکوهه! ما مظلومیت تو را شاهدیم، تو مظلومیت ما راشاهد باش.

دوکوهه با ما سخن بگو از روزگار دل تنگی ها. از خاطره ها. از زمین صبحگاه. از مقر فرماندهی. از آن همه قبر که بچه های گردان تخریب در مجاورت تو کنده بودند، تا پیش از آنکه بمیرند، بمیرند! دوکوهه! از نمازشب بسیجی ها برای ما بگو. می دانم! دل حسینیه ات، هوای «همت» کرده است که انگار خدا برای چشمانش «سرمه شهادت» کشیده بود.

می دانم! دل ساختمان گردان حبیب تو، هوای «امن یجیب» بسیجی ها کرده است. دوکوهه! تاریخ نخواهد نوشت که بسیجی ها تو را تنها گذاشته باشند؛ دیروز و امروز و فردا، سال بسیج، کنار تو تحویل می شود.

*****

دوکوهه! می خواهم جمع کنم کوله بارم را. می خواهم «راهی نور» شوم. می خواهم اول بار که چشمم از دور، به جمال ساختمان هایت «روشن» شد، به یاد «مصطفای شهید» بخوانم. کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی.

دوکوهه! «مصطفای شهید» روشن ترین سند بسیجی بودن نسل جوان امروز است. دوکوهه! ما مظلومیت تو را شاهدیم، تو مظلومیت ما راشاهد باش

دوکوهه! چقدر دوست دارم آن لحظه را که اول بار، چشمم به تو می افتد. دوکوهه! به شهدا بگو خانه باشند. یک نسل بسیجی، مهمان دارند. بچه هایی که بهار را فقط با شهدا دوست دارند. فقط با تو. با تو که انیس شهدا بودی و عطر شهادت می دهی.

دوکوهه! عروس خاک جبهه ای تو. هم ناز داری و هم رمز و راز. دوکوهه! یادت هست؛ شب حنابندان شهدا را؟! چه شبی بود، شب های شهادت نامه با امضای سیدالشهدا.

دوکوهه! تا خون دررگ بسیجی می جوشد، تا «مصطفای شهید» هست، اجازه نمی دهیم روزگار، خاموش کند چراغت را. دوکوهه! امسال بهار، «روشن»تر از قبل آمده ایم... با «سیدالشهدای جنگ روزگار»

*****

دوکوهه! «آن سوی هستی»، جای دوری نیست... فقط چند کیلومتر فاصله دارد با اندیمشک! دوکوهه! السلام ای خانه عشق...

کلیپ تصویری زیبا از دوکوهه :

دو کوهه! کو یگان ذوالفقارت...

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: روزنامه کیهان

حسین قدیانی