تبیان، دستیار زندگی
برای همه روشن است که ادبیات یک ریشه در درون انسان دارد. چرا که ادبیات به باور برخی، نوعی از هنر است وهنر با روح انسان سرو کار دارد. بنابراین ادبیات نیز یک امر روحانی تلقی می گردد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ادبیات؛ از کارگاه تا دانشگاه


برای همه روشن است که ادبیات یک ریشه در درون انسان دارد. چرا که ادبیات به باور برخی، نوعی از هنر است وهنر با روح انسان سرو کار دارد. بنابراین ادبیات نیز یک امر روحانی تلقی می گردد.


ادبیات؛ از کارگاه تا دانشگاه

زبان و ادبیات جلوه گاه اندیشه ، آرمان ، فرهنگ و تجارب و روحیات یک جامعه است . انسان ها در گذر زمان از زبان برای در انتقال بهتر ، بایسته تر و مؤثرتر اندیشه خود استفاده کرده اند . ادبیات ، در تلطیف احساسات ، پرورش ذوق و ماندگار کردن ارزش ها و اندیشه ها سهمی بزرگ و عمده بر دوش داشته است . به همین دلیل هر اندیشه ای که در قالب مناسب خویش ریخته شود پایا و مانا خواهد بود .

برای آفرینش آثار ادبی هم، زبان را به عنوان مادّه خام به کار می‌برند، و با آن مفاهیمی والاتر و فراتر از آن چه در کاربرد معمولی و ساده خود دارد، بیان می‌دارند. موضوع ادبیات مطالب معمولی روزمرّه یا مباحث علمی و تاریخی نیست، بلکه اندیشه‌ای است والا که هر چند از طبیعت و زندگی الهام گرفته ولی با جادوی خیال به صورت شعری زیبا یا داستانی دل انگیز در آمده و چنان طراحی و ساخته و پرداخته شده، و چنان از روانی و وحدت و هماهنگی و تناسب و شیوایی و درخشش برخوردار گشته که از هر واقعیتی زیباتر و مؤثّرتر و دلفریب تر شده است.

برای همه روشن است که ادبیات یک ریشه در درون انسان دارد. چرا که ادبیات به باور برخی، نوعی از هنر است وهنر با روح انسان سرو کار دارد. بنابراین ادبیات نیز یک امر روحانی تلقی می گردد. همان گونه هر موجود زنده ای دارای دوبعد فزیکی ومعنوی است، ادبیات خاصتاً شعر نیز این دو بعد را در خود دارد؛ بعد فزیکی  وبعد معنوی. بعد معنوی ادبیات وشعر همان چیزی است که می توان آن را در جان نویسنده وشاعر جست وجو کرد. شاعر و نویسنده یک انسان است و از جانبی هم یک آفریننده. از این رو وقتی اثری هم از او متولد می شود این دو بعد را در خود دارد. استعداد در نویسنده و شاعر به بعد معنوی اثر قوت وقدرت می بخشد. او را از عدم به وجود می آورد . بعد هم در تکامل و بالندگی آن سهم می گیرد. بنابر این نقش شاعر ونویسنده دراین میان هستی بخشیدن به معنا و دمیدن روح به کالبد است. این، امری است که هیچ کس نمی تواند آن را منکر شود، اما چیزی که لازم است این است که این معنا  و کالبد چگونه راه تکامل ورشد خود را می پیماید؟

این سوال اصلی است که این نوشتار مختصراً به آن اشاره می کند ومی کوشد در یک واکاوی ذهنی برای آن پاسخ هایی را جست وجو نماید.

جوشش و کوشش دو اصطلاحی اند که در ادبیات جدید معمول است. نویسندگان وشاعران با مفهوم آن آشنایند. برای روشن شدن موضوع لازم است جایگاه این دو اصطلاح در تکامل و رشد ادبیات  نیز مشخص گردد.

جوشش به بخشی از وجود انسان و آفریننده اشاره دارد. جوشش نیروی درونی است که به اثر هستی می بخشد. به عبارت دیگر جوشش همان عشقی است که در وجود شاعر ونویسنده لانه دارد. او را ترغیب می کند تا خلقِ اثر کند. پس انسان با این نیروی ذاتی به سراغ شعر، داستان و ... می رود.

یک اثر هنری وقتی به بالندگی می رسد که حرکت در آن دیده شود. بنابراین تلاش وحرکت جزو ضروریات تکامل به شمار می آید.

اما در کنار عشق چیز دیگری هم لازم است که به آن "کوشش" می گویند. کوشش چیست؟ تلاش برای تکامل و تکامل بخشی. به عبارت دیگر عشق به آفرینش وقتی معنا پیدا می کند که شور تلاش نیز با او همراه گردد. در شعر نیز این چنین است. در داستان و دیگر انواع ادبی نیز این حرکت باید وجود داشته باشد. حرکت مبنای تکامل به حساب می آید. یک اثر هنری وقتی به بالندگی می رسد که حرکت در آن دیده شود. بنابراین تلاش وحرکت جزو ضروریات تکامل به شمار می آید.

هنگامی که از تکامل هنر سخن گفته می شود این دو فرضیه در ذهن متبادر می گردد:

یک. این که هر اثر هنری و ادبی دارای مدارج و مراحلی است. سیر تدریجی دارد. حرکت آنی و دفعی در آن وجود ندارد بلکه حرکت آن به سمت مقصد ( تکامل) تدریجی است.

دو. این که حرکت طبیعی نیست بلکه تصنعی است. یعنی وابسته به شرایط و فرامین بیرونی است. هرگونه که از سوی شاعر ونویسنده با او برخورد گردد، به همان سان رو به جلو می رود. به همین خاطر است که ادبیات و آثار ادبی وهنری را نیز به خوب، متوسط وبد تقسیم بندی کرده اند.

حال پرسش دیگری که به میان می آید این است که این شرایط رشد چگونه مهیا می شود؟ شاعر است که باید زمینه رشد را فراهم کند یا عوامل دیگر نیز در آن راه دارد؟

طبیعی است که وقتی سخن از هنر وادبیات به میان می آید، اثر، مؤلف و مخاطب نیز مطرح می گردد چرا که هرکدام نقش وجایگاه خاص خود را دارد.

شعر که خود یک اثر از آثار خالق محسوب می گردد، جایگاهش وابسته به برخورد شاعر ومخاطب است.

مخاطب نیز چون واحد نیست، شکل های گوناگون – از جهت صحت وسقم – بدان می بخشد.

اما شاعر ویا نویسنده چون آفریننده اثر است باید نقش بیشتری در تکامل اثر خود داشته باشد. آن کسی که شعر وداستان را به "احسن تقویم" آفریده به صورت طبیعی در تکامل آن نیز نقش دارد.

ادبیات؛ از کارگاه تا دانشگاه

حال با توجه به این که نقش شاعر در تکامل یک شعر  یا نقش نویسنده در تکامل یک اثر مشخص شد، باید توضیح داده شود که چگونه اثر کمال خود را از آفریننده خود می گیرد؟

چنانچه اشاره شد جوشش وکوشش در تکامل اثر نقش بسیاربارزی دارند. جوشش چون یک امر درونی است وقابل مشاهده نمی باشد، اندازه گیری آن نیز دشوار است. اما کوشش حرکتی است که از سوی شاعر ونویسنده انجام می گیرد. هرچه این کوشش افزایش یابد، سیر صعودی آن اثر نیز سریع تر می شود. روی این ملحوظ است که در کنار استعداد، کوشش را نهاده اند. تا انسان از طریق کوشش به کسب ظرایف فنون و هنر بپردازد. فن بدیع و بیان به همین دلیل در دانشگاه ها تدریس می گردد. تدریس ظرایف و دقایق صنعت شعری وادبی برای این است که دانش آموز با شناخت بیشتر، دست به سرایش بزند و اثر بهتری را بیافریند چرا که تکامل یک اثر بدون شناخت، امکان پذیر نیست. یعنی هر تولیدی باید با شناخت توأم گردد تا اثر بهتری به وجود آید.

از این جهت به نظر می رسد که ایجاد کارگاه های ادبی یک امر ضروری است. امروزه در افغانستان کارگاه های ادبی کمتری را سراغ داریم که شعر وداستان و انواع دیگر ادبی را به صورت تجربی آموزش بدهند. چه بسا تعدادی از استادان با این عمل سرمخالفت بلند کرده اند. حتی در دانشگاه های ما نیز کوشش می شود تا از کارگاهی کردن ادبیات جلوگیری به عمل آید؛ در حالی که تجربه نشان داده است که این امر می تواند به بالندگی ورشد ادبیات کمک چشمگیری نماید. در سایر ممالک کارگاه های متعدد وغیر قابل احسایی برای آموزش داستان وشعر وجود دارد اما در کشور ما هنوز بسیاری را عقیده بر ضد آن است.

ایجاد کارگاه های ادبی اثرات مطلوبی بر ادبیات کشور دارد. تجربه به خوبی این مطلب را به اثبات رسانده است. بسیاری از شاعران ونویسندگان جوان ما دست پروردگان همین کارگاه هایی اند که در بیرون از افغانستان مثل مشهد و... آموزش دیده اند. این کارگاه ها اغلب توسط شخص خصوصی و یا دفتر اداره شده است لیکن چیزی ضروری تر این است که این کارگاه ها در دانشگاه های ما ایجاد گردد. تا محصلین به خوبی بتوانند ضمن آموختن نظریه ها وتیوری ها، به شکل عملی نیز داستان وشعر را بیاموزند. با چنین فرضی است که می توان به فرض دیگری نایل آمد و آن که شعر و داستان هرکدام به رشته خاص در دانشگاه ها توسعه یابد. محصلین در سطح دانشگاه، فقط به تحصیل در همین رشته ها بپردازند و مضامین مربوطه آن را فراگیرند. نگارنده با ضرس قاطع می تواند براین امر تاکید ورزد که هریک از شعر وداستان ظرفیت آن را دارند تا یک دانشکده را به خود اختصاص دهند. و بدین وسیله در سال های دورتر موجبات غنامندی و توسعه ادبیات فراهم سازند.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان