تبیان، دستیار زندگی
دارم تبیان را می‌بینم که از آن دور دورها می‌آید. بگذار ببینم... انگاری چیزی هم دستش دارد. چه می‌گوید؟ بگذار کمی نزدیکتر بیاید ببینم چه می‌گوید... (صدای تبیان که از دور به سختی شنیده می‌شود) : خونه دار و بچه دار ، بیاین که براتون...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اطلاعیه شماره 3

دوشنبه ؛ 26 اردیبهشت 1390

گاهی وقتها جرقه‌ای در ذهنت می‌زند و بی اختیار حس اینشتین بودن تمام وجودت را می‌گیرد از این کشفی که کردی، آن وقت است که نمی‌دانی معادله‌ات را کجا حل کنی و جوابش را کجا ثبت کنی. این طرف و آن طرف می‌دوی اما کسی هم نیست که به فکر علم و دانش باشد و یک تکه کاغذ به دستت دهد.

اینشتین

گاهی هم که خیلی لطیف می‌شوی، آتشفشان شعرت فوران می‌کند و همینجور گدازه‌های داغ واژه هاست که از دهان و زبانت سرازیر می‌شود. اینجاست که باز هم این طرف و آن طرف می‌دوی و باز هم کسی نیست که این همه حرارت را درک کند و کمکی کند برای جمع کردن این کلمات پر احساس که نریزد کف اتاق و حیف و میل شود.

شعر

گاهی هم که خیلی کار کرده‌ای، درس خوانده‌ای، یا پدر و مادرت حسابی ازت کار کشیده‌اند، طوری که دیگر نای راه رفتن هم نداری، دوست داری تفریحی بکنی تا کمی حالت جا بیاید، اما حال هیچ کاری نیست. اینجاست که می‌چسبد کمی گشت بزنی و بچرخی و گعده کنی. اما کجا؟!

دانشجوی خسته

بالاخره آنقدر از این مسائل برایت در طی روز پیش می‌آید که نه خودت می‌دانی باید چه کارشان کنی و کسی هست که شما را درک کند، تا چه برسد به کمک! حرف حق را باید گفت دیگر، گناه ما چیست که تلخ است؟

به نظر شما کاری جز فریاد کشیدن باقی می‌ماند؟

بابا یکی به داد من برسهههههه

فریاد

خبر خوش

دارم تبیان را می‌بینم که از آن دور دورها می‌آید.

بگذار ببینم...

انگاری چیزی هم دستش دارد.

چه می‌گوید؟

بگذار کمی نزدیکتر بیاید ببینم چه می‌گوید...

(صدای تبیان که از دور به سختی شنیده می‌شود) : خونه دار و  بچه دار ، بیاین که براتون...

چی گفت؟ براتون چی آوردم؟...

صدات نمیاددددد

بلندتررر...

نه فایده ندارد. انگار باید منتظر اطلاعیه بعدی بمانیم، منتظر بمانیم تا تبیان از راه برسد ببینیم چه چیزی به همراه دارد.

اطلاعیه شماره  یک  ؛  دو


باشگاه کاربران تبیان