تبیان، دستیار زندگی
نسبت ما با حافظ در فضای آن الفت دیرینه چنان نبود که ما فاعل شناخت باشیم و او موضوع شناخت؛ بلکه چنین بود که ما موضوع شناخت بودیم؛ و او تعیین کننده‌ی نوع شناختی بود که ما می‌خواستیم نسبت به خود به دست آوریم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نسبت دیروز و امروز ما با حافظ


نسبت ما با حافظ در فضای آن الفت دیرینه چنان نبود که ما فاعل شناخت باشیم و او موضوع شناخت؛ بلکه چنین بود که ما موضوع شناخت بودیم؛ و او تعیین کننده‌ی نوع شناختی بود که ما می‌خواستیم نسبت به خود به دست آوریم.


نسبت دیروز و امروز ما با حافظ

طرح مسئله

بازار حافظ و حافظ‌شناسی همچنان رونقی دیگر دارد، و این رونق روز به روز بیشتر هم می‌شود. در این بازار هنوز هم هر روزه متاعی تازه با جلوه و جلایی دیگر به مشتریان عرضه می‌کنند: با جلوه‌ی نسخه‌ای منقحتر از دیوان او، یا شرحی متوفی‌تر بر اشعار آن دیوان، یا واژگانی جامع‌تر برای خوانندگان اشعار، و یا هر چیز دیگر از این دست که مشتریان طلب کنند. طرفه‌تر آن که در این بازار هر متاعی را به جان می‌خرند و چنان روی دست می‌برند که نان تازه را.

این اقبال تازه و به حق و بی‌نظیر در نخستین نظر با انس و الفتی که ما از دیرباز به حافظ و شعر او داشته‌ایم چندان شباهت دارد که انگار این یکی دنباله‌ی آن دیگری است؛ و شاید به همین دلیل هم باشد که ما بدین اقبال تازه چندان توجهی نکرده‌ایم و در چند و چون آن باریک نشده‌ایم. و حال آن که لختی درنگ می‌خواهد و اندکی تامل و نگرش در کنه ویژگی‌های این اقبال و آن الفت تا آشکارا ببینیم که میان آن دو فرق بسیار است، گو آن که هر دو به ظاهر یکسان هم بنمایند. از جمله فرق‌های فراوانی که میان این دو به چشم می‌خورد، یکی نیز در نسبتی است که ما در هر یک از این دو اقبال و الفت با حافظ پیدا می‌کنیم؛ و دیگری در نسبتی است که حافظ و شعرش در همین دو دوره با کل فرهنگ و ادب فارسی پیدا می کنند. باری، همین یک فرق اخیر و پیامدهای آن است که محور اصلی بحث ما را در این مختصر تشکیل می‌دهد.

نسبت امروزه‌ی ما با حافظ

ما در این اقبال تازه بیش از هر چیز در پی شناخت حافظ و شعر او با دیدی علمی و به شیوه‌ای تحلیلی هستیم؛ و هدفمان در این سودای نه چندان پرسود-نیز نه چندان هنری- همانا آن است که سر از کار حافظ و رمز و راز او درآوریم. ما-تو گویی-کارد تشریح برگرفته‌ایم و به جان عروس طبع حافظ درافتاده‌ایم و داریم او را تکه‌تکه می‌کنیم تا ببینیم در درون این زیبای پرده‌نشین چیست که او را تا این اندازه جادویی و جذاب و زاهدفریب می‌کند. پر پیداست که ما از این رهگذر سرانجام به هدف خود خواهیم رسید؛ یعنی به شناخت علمی و تحلیلی شعر حافظ و رمز و راز آن حتما راه خواهیم برد؛ اما تا بدانجا برسیم این را نیز خواهیم دید که در این ماجرا، جان آن عروس را کابین این شناخت کرده‌ایم؛ سهل است که پیکر سراپا سحر و افسون او را هم قطعه قطعه کرده‌ایم و روی میز تشریحمان پراکنده‌ایم.

ما-تو گویی-کارد تشریح برگرفته‌ایم و به جان عروس طبع حافظ درافتاده‌ایم و داریم او را تکه‌تکه می‌کنیم تا ببینیم در درون این زیبای پرده‌نشین چیست که او را تا این اندازه جادویی و جذاب و زاهدفریب می‌کند.

و این درست همان بهایی است که برای هر نوع شناخت علمی و تحلیلی نسبت به هر چیز به ضرورت می‌باید بپردازیم؛ خواه آن چیز شعر حافظ باشد و خواه موضوعی دیگر؛ چه این نوع شناخت حاصل نمی‌شود مگر از راه دخالت و دستکاری در موضوع آن، گو آن که این دخالت و دستکاری به قیمت قربانی شدن عین موضوع تمام شود.

شک نیست که سعی در کسب چنین شناختی عواقب و عوارضی هم دارد که همگی از لوازم آن به شمار می‌آیند و ناچار پرهیز از آن‌ها میسر نمی‌شود. از جمله نخست آن که هم حافظ هم شعر او در این ماجرا تا حد موضوع شناخت تقلیل می‌یابند. در اینجا فاعل شناخت ماییم؛ و این ماییم که با شناخت حافظ و شعر او آن دو را مقهور و مسخر خود می‌گردانیم تا بعدها هر بهره‌ای که خود می‌خواهیم از آن‌ها بکشیم. دوم آنکه در این اقبال تازه ما هر چه در کار شناخت حافظ و شعرش پیشتر برویم و در این راه موفقتر گردیم، به همان اندازه نیز از هر دو آن‌ها دورتر و مهجورتر می‌افتیم. چرا که شرط اول قدم در راه کسب شناخت علمی و تحلیلی جدایی عالم و معلوم از یکدیگر است.

نسبت دیروز و امروز ما با حافظ

پس این نوع شناخت به خصوص به ذات خود و از بیخ و بن جدایی‌افکن است؛ و ما به هیچ روی نمی‌توانیم امیدوار باشیم که از طریق آن به حافظ و شعرش حتی نزدیکتر از آن گردیم که از پیش بوده‌ایم، تا چه رسد به اینکه بخواهیم از رهگذر آن با آن‌ها یکی و یگانه نیز بشویم. سوم آنکه این اقبال تازه به حافظ با چنان عرض اندامی در برابر او و چنان گستاخی ای نسبت به او همراه است که در چارچوب آن الفت دیرینه نه هرگز سابقه داشته و نه در آنجا بخشودنی می بوده است. چه صرف این واقعیت که ما، در مقام فاعل شناخت، هم حافظ و هم شعرش را به مثابه‌ی موضوع شناخت برمی‌گزینیم، خود متضمن این مدعاست که ما در این ماجرا خود را محیط بر او و ناگزیر برتر از او می‌دانیم؛ و این البته مدعایی است که همواره با شناخت علمی همراه بوده است و همواره نیز همراه خواهد بود. بالاخره، چهارم آن که این اقبال تازه دیگر اساسا نمی‌تواند منشا هیچ گونه تجربه‌ی هنری در ساحت شعر حافظ و لذا هیچگونه لذت ادبی از آن شعر باشد؛ زیرا که در این اقبال، چنان که دیده‌ایم، کار شناخت با تحلیل و تشریح آثار حافظ آغاز می‌شود؛ پس پیش از آن که ما به تجربه‌ی هنری و لذت ادبی برسیم آن آثار به صورت اجزایی پراکنده و شرحه‌شرحه درآمده است؛ و پیداست که آن اجزا پراکنده و شرحه‌شرحه دیگر از اصل نمی‌توانند چنان فضایی را در اختیار ما بگذارند که شرط لازم و واجب نیل به تجربه و لذت هنری و ادبی است.

همین جا بیفزاییم که قصد ما از طرح این مسایل به هیچ روی آن نیست که بگوییم این نوع حافظ‌شناسی بد است و جلو آن را می‌باید گرفت. چه، چنان چیزی از اصل نه درست است نه شدنی و نه حتی خواستنی. بلکه قصد ما فقط این است که بگوییم در این اقبال تازه، نسبت ما با حافظ و شعرش به کلی عوض شده و اینک به صورت نسبت فاعل شناخت با موضوع شناخت در عرصه‌ی پرصلایت شناخت علمی و تحلیلی درآمده است. و حال آنکه نسبت ما با او در دوره‌ی آن انس و الفت دیرینه چیزی دیگر بود؛ زیرا که آن نسبت بر عهد و میثاقی دیگر استوار بود.

نسبت دیرینه‌ی ما با حافظ

نسبت ما با حافظ در فضای آن الفت دیرینه همانا نسبت شخص با آیینه‌ای بود که روبروی آن ایستاده باشد. پیداست که شخص چون در آینه می‌نگرد، شناخت آیینه را طلب نمی‌کند، بلکه شناخت خود را از صفای آیینه می‌طلبد. نیز پیداست که در این شناخت آیینگی اگر قهر و شکست و جدایی و هجرانی هم هست، یا اگر جلوه‌ای هم هست و عرض‌اندامی، باری آن همه متوجه خود شخص می‌شود که موضوع شناخت است، و نه متوجه آیینه که مظهر و مجلای چنان شناختی است.

کافی بود تا دست دراز کنیم و برداریمش و نیت کرده یا نکرده بگشاییمش و بخوانیم؛ و بخوانیم که ما کیستیم، و ببینیم که ما درست همانیم که می‌خوانیم؛ و آنگه در شور و سرمستی این خودشناسی-این حضور خود با خود و درخود-مستغرق شویم؛ بی‌آنکه نیازی به نسخه بدلهای حافظ پیدا کنیم؛ یا به شرح سخن او، یا به معنای واژگان او، و یا به هر چه از این دست است.

ما نیز در چارچوب آن الفت دیرین، شناخت حافظ و شعرش را طلب نمی‌کردیم؛ بلکه حضور خود را در صفای آینه‌ی شعر او می‌جستیم؛ و تا این حضور فراهم می‌بود، ما عین حافظ می‌بودیم و حافظ عین ما؛ و ما در این معامله، یا معاینه، حافظ را نمی‌شناختیم؛ خود را در آینه‌ی او می‌شناختیم؛ نه که خود را در آن زلال باز می‌یافتیم؛ و ما درست همان چیزی می‌بودیم که حافظ بر ما می‌نمود، بی‌هیچ کم و کاستی. پس در فضای آن الفت دیرین دیگر حافظ موضوع شناخت ما نبود که مقهور و مسخر ما گردد؛ بلکه سزچشمه‌ی آن شناخت بود و عین آن بود؛ شناسنامه‌ی ما نیز بود؛ و او بود که تعیین هویت ما می‌کرد و می‌گفت ما کیستیم و کی نیستیم. و این پیداست که عین تجربه‌ی هنری و ذات لذت ادبی نیز هست؛ زیرا که سراپا محض وصال است و وصال محض و دیگر هیچ.

نسبت دیروز و امروز ما با حافظ

و این بود که ما در صفای آن الفت دیرین به هر کلبه و کاخی که پا می‌نهادیم دیوان حافظی را در آنجا می‌یافتیم که روی بخاری یا لبه‌ تاقچه و درست در کنار قرآن گذاشته‌بودند؛ و کافی بود تا دست دراز کنیم و برداریمش و نیت کرده یا نکرده بگشاییمش و بخوانیم؛ و بخوانیم که ما کیستیم، و ببینیم که ما درست همانیم که می‌خوانیم؛ و آنگه در شور و سرمستی این خودشناسی-این حضور خود با خود و درخود-مستغرق شویم؛ بی‌آنکه نیازی به نسخه بدلهای حافظ پیدا کنیم؛ یا به شرح سخن او، یا به معنای واژگان او، و یا به هر چه از این دست است؛ که خود همگی ابزار شناخت حافظ البته می‌توانند بود، اما ابزار شناخت آدمی در چشمه‌سار زلال سخن حافظ هرگز نه. و این بود که در آن فضای مالوف ما به هیچ جا نمی‌رفتیم که در آنجا شرحی بر حافظ بیبیم، یا نقدی بر نقاد او –الا البته در آنجا که محققی بود یا دانشمندی؛ که او نیز از حافظ خودشناسی نمی‌خواست؛ بلکه درست همان را می‌خواست که ما اینک در این اقبال تازه از حافظ می‌خواهیم.

باز بیفزاییم که منظور ما از شرح این نکته نیز به هیچ روی آن نیست که بگوییم این درست همان نسبتی است که می‌باید با حافظ داشته باشیم. چه، این یکی هم نه شدنی است و نه آموختنی؛ حال خواه خواستنی باشد و خواه نباشد. بلکه منظور ما تنها این است که بگوییم نسبت ما با حافظ در فضای آن الفت دیرینه چنان نبود که ما فاعل شناخت باشیم و او موضوع شناخت؛ بلکه چنین بود که ما موضوع شناخت بودیم؛ و او تعیین کننده‌ی نوع شناختی بود که ما می‌خواستیم نسبت به خود به دست آوریم؛ و نیز فراهم آورنده‌ی راه و روشی که از آن رهگذر آن شناخت می‌باسیت به ما القا شود.

باری می‌بینیم که نسبت ما با حافظ در این اقبال تازه به کلی با نسبت ما با او در آن انس و الفت دیرینه فرق کرده است. تازه این تمام تفاوت‌ها نیست؛ بلکه همانگونه که در آغاز گفتیم، نسبت حافظ با کل فرهنگ و ادب فارسی نیز در این اقبال تازه یکسر عوض شده است.

بخش ادبیات تبیان


منبع: جن و پری/ علی‌محمد حقشناس