تبیان، دستیار زندگی
جلسه که تمام شد، لباس های کردی را آوردند درست پوشیدن این لباس ها کار ساده ای نبود. لباس ها سایزهای مختلف بودند. خیلی هم گشاد بودند. مخصوصاً شلوارها . یک شال پارچه ای حدود دو نیم تا سه متری هم بود که باید به دور کمرمان می پیچیدیم و پارچه هایی هم بود که
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بی سیم عملیات کرکوک

نگاهی به کتاب «بی سیم عملیات کرکوک»

دفاع مقدس


کتاب «بی سیم عملیات کرکوک» روایتی است از یکی از این عملیات ها. روایتی که از زبان یکی از بی سیم چی های این عملیات نقل می شود و از این جهت فقط دربردارنده یک زاویه دید محدود است.

راوی با زبانی ساده و لحنی صمیمی از عملیات «فتح یک» می گوید. «فتح یک» اولین عملیات چریکی ایران در جنگ با رژیم صدام بود که در پاییز سال 65 در عمق 150 کیلومتری خاک عراق انجام شد


عملیات کرکوک : عملیات چریکی در عمق 150 کیلومتری

علی رغم تمام نوشته ها و اطلاعاتی که درباره جنگ منتشر شده اما هنوز هم ابعاد و زوایای ناگفته بسیاری باقی است. جوانان امروز این سرزمین چقدر از نبرد مستقیم رزمندگان ما با نیروهای آمریکایی در خلیج فارس می دانند؟ تقریباً روزی نبود که تأسیسات نفتی بمباران نشوند، پس نفت - محور درآمد کشور و اداره جنگ- چگونه استخراج و صادر می شد؟ وقتی خارجی ها حتی اجازه ورود سیم خاردار را به ایران نمی دادند، ادوات و تجهیزات جنگی چطور تأمین می شد؟

یکی از این هزاران ناگفته قصه عملیات های برون مرزی است. از این گونه حملات چه می دانید؟ کتاب «بی سیم عملیات کرکوک» روایتی است از یکی از این عملیات ها. روایتی که از زبان یکی از بی سیم چی های این عملیات نقل می شود و از این جهت فقط دربردارنده یک زاویه دید محدود است.

راوی با زبانی ساده و لحنی صمیمی از عملیات «فتح یک» می گوید. «فتح یک» اولین عملیات چریکی ایران در جنگ با رژیم صدام بود که در پاییز سال 65 در عمق 150 کیلومتری خاک عراق انجام شد. این کتاب را انتشارات روایت فتح به قلم یحیی نیازی در 100 صفحه و با قیمت 1800 تومان عرضه کرده است. آنچه می خوانید دو برش از این روایت است:

رفتیم کبابی. بچه ها ناهارشان را خوردند و رفتیم توی شهر دوری زدیم و برگشتیم به مقر. وقتی رسیدیم بچه ها گفتند «عبداللهی اومده و گفته بعد از شام هم بیاین واحد مخابرات قرارگاه؛ جلسه توجیهی.»

ساعت هشت شب جلسه شروع شد. عبداللهی شروع کرد. گفت: «می خواهیم توی خاک عراق با همکاری کردهای عراقی یه عملیات چریکی کنیم و شما که برای این عملیات انتخاب شدین باید خیلی تلاش کنین تا این کار خوب انجام بگیره.

عملیات، پارتیزانی و نامنظمه و با عملیاتی که شما قبلاً دیدین فرق داره. اون مسائلی رو که راجع به اصل عملیات و نحوه کاره، توی جلسه فردا، برادر ذوالقدر، فرمانده محترم قرارگاه دقیق تر به شما می گه و من بیشتر راجع به مخابرات مطالبی رو خدمتتون عرض می کنم. شما باید خیلی تلاش کنین که ارتباط ایران با نیروهای داخل عراق و دسته های چریکی و عملیاتی برقرار باشه. اگه برای برقراری ارتباط مشکل ایجاد شه و شما نتونین پیام رو به موقع بگیرین و دستورات رو به نیروها برسونید. کل عملیات می خوابه. مسیرهایی که می رید هم خیلی طولانیه و هم کوهستانی و صعب العبور و باید در زمان های استراحت میون حرکتتون با ایران ارتباط برقرار کنین. پیامتون رو بفرستین، پیام های ایران رو بگیرین و سریع وسایل را جمع کنین و با بقیه حرکت کنین. وقتی بقیه نیروها راه می رن شما هم باید راه برید و وقتی بقیه می ایستند که استراحت کنن، شما باید ارتباط برقرار کنین. بعد از جلسه به شما لباس کردی می دن. باید از این به بعد لباس کردی بپوشین و خودتان را مثل کردها کنین. باید با قاچاق چی ها برین. بعد از جلسه، همه وسایل مخابراتی رو که باید به داخل عراق ببرین، همان طوری که بلدچی ها به شما می گن، بسته بندی کنین که بشه با قاطر برد.» بعد از حرف های عبداللهی، هرکس سؤالی داشت پرسید و او جواب داد. افچنگی هم آمد با همان رویه سبک قلمش حرف بزند، اما هربار خواست چیزی بگوید، همه زدند زیر خنده.

جلسه که تمام شد، لباس های کردی را آوردند و تقسیم کردند. درست پوشیدن این لباس ها کار ساده ای نبود.

لباس ها سایزهای مختلف بودند. خیلی هم گشاد بودند. مخصوصاً شلوارها که شاید دو برابر شلوار کردی هایی که ما قبلاً دیده بودیم، پارچه برده بودند.

یک شال پارچه ای حدود دو نیم تا سه متری هم بود که باید به دور کمرمان می پیچیدیم و پارچه هایی هم بود که به سرشان می بستند. همه مشغول لباس ها بودند. به هم نگاه می کردند و می خندیدند. دستشویی رفتن هم مکافاتی شده بود. باید یک پارچه ای دو سه متری را از کمرمان باز می کردیم. جمع و جور کردن شلوارها هم که حکایت دیگری بود. لابد مردم کرد چون خودشان از بچگی این لباس ها را می پوشیدند عادت دارند و گرنه پوشیدنشان سخت است.

قرار شد فردا که می رویم جلسه توجیهی، همه لباس کردی بپوشیم. شب هم با همان لباس ها بخوابیم.

جلسه که تمام شد، لباس های کردی را آوردند  درست پوشیدن این لباس ها کار ساده ای نبود. لباس ها سایزهای مختلف بودند. خیلی هم گشاد بودند. مخصوصاً شلوارها . یک شال پارچه ای حدود دو نیم تا سه متری هم بود که باید به دور کمرمان می پیچیدیم و پارچه هایی هم بود که به سرشان می بستند. همه مشغول لباس ها بودند. به هم نگاه می کردند و می خندیدند. دستشویی رفتن هم مکافاتی شده بود

*****

حوالی نیمه شب سروصدا بلند شد. بچه ها در منطقه جمبور و جبل بر روی تأسیسات نفتی آتش کرده بودند. فکر کنم کمی زودتر شروع کرده بودند.

ازصحبت های فرمانده، محور یکم با کاک صالح، فرمانده قرارگاه تاکتیکی فهمیدم که آنها زودتر شروع کرده اند تا دشمن غافلگیر شود. چند دقیقه بعد کاک صالح تماس گرفت و به حاج اصغر گفت: «زودتر شروع کنین عقب نمونین. هر چی گلوله بردین، بریزین روی هدف ها.» حاج اصغر گفت: «قرار بود همه با هم شروع کنن، ما هنوز کاملاً آماده نیستیم.» بعد با گودرزی و بچه های اطلاعات تماس گرفت و ازشان وضعیت را پرسید. گفتند: «آماده ایم، داریم گلوله هارو می آریم پای قبضه ها.»

عملیات کرکوک

ساعت یک نیمه شب، محور دو هم شروع کرد. دود و آتش و صدای انفجارهایشان روی سقزلی و دارامان می آمد.

بچه های ما هنوز شروع نکرده بودند. حاج اصغر خیلی نگران بود. شفق یکسره با بی سیم حرف می زد، گاهی هم داد و فریاد می کرد. به گودرزی می گفت: «زود باشین. شروع کنین. اگه بچه های محورهای دیگه کارشون تموم بشه و برگردن عقب. شما محاصره می شین.»

ده پانزده دقیقه بعد بچه ها با صدای الله اکبر کارشان را شروع کردند. درگیری شدیدی در پایگاه های عراقی شروع شده بود. بعد مینی کاتیوشاها شروع کردند و بعدش خمپاره های صد و بیست. خیلی جالب و هیجان انگیز بود. با همه ترس و اضطرابی که داشتم، احساس غرور می کردم که تا اینجا آمده بودیم.

انفجارها یک لحظه هم قطع نمی شد. یک هواپیما را توی پایگاه هوایی کرکوک زده بودند. آتش گرفته بود و منطقه زیادی را روشن کرده بود. تأسیسات نفتی باباگرگر هم می سوخت. دود و آتش همه جا را گرفته بود. پشت سر هم صدای انفجار می آمد.

عراقی ها حدود نیم ساعت با ضدهوایی به آسمان تیراندازی می کردند. فکر کرده بودند حمله هوایی است. حدود یک ساعت و نیم درگیری شدیدی بود. عراقی ها وقتی فهمیدند که زمینی به شان حمله شده است، سراسیمه ضدهوایی ها را آوردند پایین و می زدند طرف بچه ها.

ساعت از دو نیمه شب گذشته بود. دستور دادند هرچه گلوله خمپاره و مینی کاتیوشا مانده زود بریزید روی هدف ها و بچه ها برگردند توی مقرهایی که از قبل معلوم کرده بودند. بچه ها درگیر بودند و جواب بی سیم ها را نمی دادند. کمی که آرام تر شد، پیام قرارگاه را به شان گفتیم. پرسیدیم شهید یا مجروح دارند؟ خیلی نگران بودیم. گفتند «نه.» خیالمان راحت شد.

بچه ها به سرعت برمی گشتند توی مقر. نیروهای عراقی خیلی به هم ریخته بودند نمی دانستند چه کار کنند. پشت سر هم تیراندازی می کردند. صدای آمبولانس ها و ماشین های آتش نشانی یک لحظه قطع نمی شد. ساعت چهار-پنج صبح بود که گفتند همه برگشتند توی مقر. تلفاتی نداشتیم. فکر کنم فقط چند نفر از پیشمرگ ها و نیروهای ما در محورهای دیگر مجروح شده بودند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

روزنامه کیهان