تبیان، دستیار زندگی
رضا امیرخانی ده فرمان از آداب نوشتن را چون: با پای جامه ننویسیم، کافه ی پاریسی با کافه‌ی تهرانی کمی فرق می کند، قطعا تایپ کنید، با بیل و کلنگِ پلاستیکی کار نکنید و .... بیان می کند و در انتها متذکر می شود که تنها از آداب نوشتن سخن گفته نه هیچ چیزدیگر.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ده فرمان از آداب نوشتن / رضا امیرخانی


رضا امیرخانی ده فرمان از آداب نوشتن را چون: با پای جامه ننویسیم، کافه ی پاریسی با کافه‌ی تهرانی کمی فرق می کند، قطعا تایپ کنید، با بیل و کلنگِ پلاستیکی کار نکنید و .... بیان می کند و در انتها متذکر می شود که تنها از آداب نوشتن سخن گفته نه هیچ چیزدیگر.

ده فرمان از آداب نوشتن / رضا امیرخانی

1- با پای‌جامه ننویسیم

دقیقا منظورم همان پیژاما است. نوشتن، کاری است به شدت حرفه‌ای. حالا که نمی‌توان به همه توصیه کرد که محل کار داشته باشند برای کاری به اسمِ نوشتن، دستِ کم می‌توان توصیه کرد که لباسِ کار داشته باشند! صبح کمی جابه‌جا شوند و لباسِ کار بپوشند و بعد در محلی مخصوصِ نوشتن، ولو حمامِ آپارتمان، بنویسد...

2- کافه‌ی پاریسی با کافه‌ی تهرانی کمی فرق می‌کند

شنیده‌ایم که بسیاری از نویسندگانِ مشهور کافه‌نشین بوده‌اند و بعد همین را به کافه نادری دی‌روز و مثلا کافه تیاترِ ام‌روز ترجمه‌اش کرده‌ایم که مثلا دورِ هم بنشینیم و روزنامه‌ای حرف بزنیم و بعد هم از توش رمان در بیاوریم... آن‌جور که من از پاریس،  در جشنِ بی‌کرانِ همینگوی به خاطر دارم و اهلِ فن، از هم‌نفس‌هاش در کی‌وست پرس و جو کرده‌اند، همینگوی، کافه‌نشین -به معنای تهرانی‌ش- نبوده است. از میز و پذیراییِ کافه‌ی پاریسی در ساعاتِ خلوت، مثلِ ساعاتِ صبح، به عنوانِ محل کار استفاده می‌کرده است. خودش می‌گوید صبح‌ها نصفِ قیمت بودند کافه‌ها و لیوانی شیرِ گرم، نه برای رفعِ عطش که برای سدِ جوع، هم ناهار را به تعویق می‌انداخت و هم بهانه‌ای بود برای زیاد ماندن و زیاد نوشتن... من یکی دو تا کافه‌ی تهرانیِ مناسب برای نوشتن –خاصه پیش از ظهر- می‌شناسم، که موقعی که محلِ کارم مشکل داشته باشد، می‌توانم به آن‌ها پناه ببرم و البته برای این که حکم‌ش نرود، قطعا از آن‌ها نام نخواهم برد! تفاوتِ دیگری هم دارد ایران با فرانسه، آن‌هم یحتمل سرک کشیدنِ مشتریِ میزِ کناری است روی صفحه‌ی نمایشِ لپ‌تاپ!

3- قطعا تایپ کنید

با خودکار و مداد نوشتن، در نوشتنِ حرفه‌ای سنتی منسوخ است. گوستاو فلوبر صد سالِ پیش مادام بواری را با ماشینِ تحریر تایپ می‌کرده است... دیده‌ام بعضی‌ها خیلی با آب و تاب خرده می‌گیرند که پس تکلیفِ رقصِ قلم بر کاغذ چه می‌شود و... من هم خیلی وقت‌ها هوسِ بوی روغنِ حیوانیِ خالصی می‌کنم که توی دبه‌های رویی از کرمان‌شاه می‌آوردند و می‌گذاشتند در صندوق‌خانه‌ی هشتیِ خانه‌ی مادربزرگ... تایپ کردن، فشار روی انگشت‌ها را تنظیم می‌کند حال آن که با دست نوشتن، در ساعاتِ طولانی باعثِ آرتروزِ گردن و دست می‌شود. از تشعشعِ مانیتورهای جدید هم نهراسید. من پانزده سالِ پیش وقتی با مانیتورهای قدیمی غیرِ مسطح، مشغولِ نوشتنِ "من او" بودم، بعد از چند روز نوشتنِ مداوم، مجبور شدم از کرمِ ضدِآفتاب استفاده کنم برای درمانِ ضایعاتِ پوستی حاصل از تشعشع. صورت‌م شده بود مثلِ صورت اسکی‌بازان و کوه‌نوردانِ حرفه‌ای. این را نوشتم تا توضیح دهم، با این که پوستِ صورت‌م غلفتی درآمده بود، چشم‌م هیچ آسیبی ندیده بود... چرا؟ چون حروفِ نرم‌افزارِ نگارش را درشت می‌گرفتم! یعنی متن را با حروفِ تیتر می‌نوشتم.

نوشتن، کاری است به شدت حرفه‌ای. حالا که نمی‌توان به همه توصیه کرد که محل کار داشته باشند برای کاری به اسمِ نوشتن، دستِ کم می‌توان توصیه کرد که لباسِ کار داشته باشند!

4- با بیل و کلنگِ پلاستیکی کار نکنید

نمی‌دانم کنارِ ساحل کودکان را دیده‌اید که چه‌گونه با بیل و کلنگِ پلاستیکی بازی می‌کنند و قلعه می‌سازند و... دور از جانِ شما، اما من همیشه خودم را تصور می‌کنم در قامتِ یک فعله‌ی اریجینال که با فرغون آن کنار ایستاده‌ام و به این بچه‌های تی‌تیش نگاه می‌کنم، در حالی که نگران‌م که هر لحظه معمار صدایم بزند... من به جلساتِ ادبی، نشست‌های نقد، جوایزِ دولتی و غیرِدولتی، صفحه‌های ادبیِ مطبوعات، طرح‌های کمیسیونِ فرهنگیِ مجلس و کلِ وزارتِ ارشاد و... -دور از جانِ شما- همین‌جوری نگاه می‌کنم.

5- راننده‌ی تاکسی حقوق نگیرد

اگر راننده‌ی تاکسی بابتِ رانندگی، حقوق بگیرد و از مسافر کرایه نگیرد، دیگر دنبالِ مسافر سوار کردن نخواهد بود. توی تاکسیِ نوشتن، مخاطب باید سوار شود، مخاطبِ واقعی. این را به تفصیل در "نفحات نفت" توضیح داده‌ام.

6- حینِ نوشتن، نفس نکشید

شنیده‌ام بعضی‌ها می‌گویند ما موقعِ نوشتن، موسیقی گوش می‌کنیم یا قرآن و مداحی می‌شنویم. گوش دادن، خود یک کار است، نوشتن هم کاری دیگر! به قولِ فضلا و علمای علمِ رایانه، من آن‌قدرها هم "مالتی تسکینگ" و چند وظیفه‌ای بلد نیستم کار کنم. اگر می‌شد توصیه می‌کردم که حتی اعمالِ غیرارادی مثلِ تنفس را هم حینِ نوشتن، تعطیل کنید. حالا که نمی‌شود بایستی اقرار کنم که من علاوه بر نفس کشیدن، حتما فنجانِ بزرگی از قهوه -و جدیدترها چایِ سبز- جلوِ دست‌م هست تا گاهی به صورتِ غیرارادی لبی تر کنم!

7- متاسفانه به من و شما وحی نمی‌شود

وحی و الهام و سایرِ تجربیاتِ معنوی، حینِ نگارش به کار نمی‌آیند. بنابراین به جای این که حین نوشتن، به این موضوعات بیاندیشید، سعی کنید در زند‌گی‌تان آدمِ خوبی باشید؛ در نوشتن، خودتان را و تجاربِ معنوی‌تان را خواهید نمایاند!

8- دفترچه‌ی یادداشت و مداد، دیگر به کارِ نویسنده‌‌ی ا‌مروزی نمی‌آید

چرا؟ چون به جای آن می‌توانید از ضبطِ صوت‌های کوچک و بهتر از آن از پرونده‌ی اجراییِ ضبطِ صوتِ داخلِ تلفنِ هم‌را‌هتان استفاده کنید. این وسیله را همیشه بایستی هم‌راه داشته باشید. حسنِ ضبطِ صوت این است که می‌توانید در حینِ صخره‌نوردی هم از آن استفاده کنید، به خلافِ دفترچه‌ی یادداشت! قبلا به جای صخره‌نوردی، رانندگی را نوشته بودم که بیش‌تر مبتلابه است، اما از ترسِ راهنمایی و رانند‌گی جابه‌جاش کردم!

9- شما هم مثلِ دستگاه‌های فتوکپی، زمانی برای گرم شدن لازم دارید

اتومبیل‌های قدیمی، دستگاه‌های زیراکسِ قدیمی و خیلی چیزهای قدیمیِ دیگر، زمانی لازم دارند برای وارم‌آپ و بعد می‌توانند راه بیافتند. من هم به عنوانِ نویسنده‌ای نه چندان قدیمی، چنینِ زمانی لازم دارم برای نوشتن. معمولا دو تا چهار ساعت، زمانِ گرم شدنِ من است. در این مدت، کمی به هر چیزی که بعدتر می‌تواند مرا از نوشتن دور کند، ور می‌روم. مثلا ای‌میل‌هام را چک می‌کنم. اخبارِ روز را دنبال می‌کنم. به تلفن‌های واجب رسیدگی می‌کنم. نامه‌ها را جواب می‌دهم. حتی کمی در جا می‌دوم... و بعد می‌بینم دیگر هیچ کاری ندارم به جز نوشتن! پس از آن حدودِ یک ساعت هم مطالبِ قبلی و روزهای پیش را می‌بینم و بعد نیم ساعت تا یک ساعت می‌نویسم... اگر روزی کم‌تر از چهارساعت زمان داشته باشم، اصلا به نوشتن فکر نمی‌کنم. چون می‌دانم راه انداختنِ چیزهای قدیمی بدونِ گرم شدن چه‌قدر می‌تواند زیان‌بار باشد! از آن سو یادتان باشد که باید هر روز بهتر از دیروز باشید! هیچ کسی از شما نمی‌پرسد که چرا کتابِ جدیدتان منتشر نشده است. شما –به قولِ بیمه‌گرها- خویش‌فرما هستید. نه کارگرید و نه کارمند و نه کارفرما. پس مجبورید خودتان، خودتان را ارزیابی کنید. من مقدار نوشتنِ روزانه‌ام را –این روزها خیلی راحت و با کمکِ نرم‌افزارِ ورد- بررسی می‌کنم و روی نموداری جلوِ چشم‌ ام در فایلِ اکسلی روی دسک‌تاپ -قدیم‌ترها روی دیوارِ دفترم- نصب می‌کنم تا ببینم هر روز چند کلمه نوشته‌ام. جوان‌تر که بودم نمودارهای ساعتی هم داشتم که خیلی به من کمک کردند تا بدانم در چه ساعاتی از روز بهتر می‌نویسم. مثلا دریافتم که پیش از ناهار خیلی خوب می‌نویسم. بنابراین صبحانه را دیر می‌خورم و ناهار را تا غروب عقب می‌اندازم. بدیهی است که در این مدت تمامِ طرقِ ارتباطاتی! را هم مسدود می‌کنم.

10- حضرتِ استادی وجود ندارند

سرتان را گول نمالند که متن‌تان را پیش از چاپ باید به استاد بدهید و باید زانوی ادب به زمین بزنید و کتاب اگر تقریظ نداشته باشد، کتاب نیست و... حضرتِ استاد توی قفسه‌ی کتاب‌خانه‌ها هستند، بخشِ کلاسیک‌ها!

این ده فرمان که نوشتم، فقط آدابِ نوشتن است، نه مربوط است به «چه نوشتن» و نه مربوط است به «چه‌گونه نوشتن» که این هر دو را آموختنی –به معنای مدرسی نمی‌دانم.

اتفاقات انتخاباتی در سفرنامه امیرخانی

* زاده شدن به تاریخِ بیست و هفتمِ اردیبهشت ماهِ 52ی شمسی، بزرگ شدن در فضای پرهیجانِ انقلاب اسلامی.

و حالا که برخی نویسنده‌ام می‌خوانند، منتشر کردنِ

1- رمانِ ارمیا به سال 74 که جایزه‌ِ بیست سال داستان‌نویسی دفاعِ مقدس سال 79 را گرفت و تقدیرِ ویژه‌ی اولین جشن‌واره‌ی مهر و دومین کتابِ سالِ دفاعِ مقدس.

2- مجموعه‌ی داستانِ ناصر ارمنی به سالِ 78

3- رمانِ منِ او به سالِ 78 که سالِ 79 جزوِ سه کتابِ برگزیده‌ی منتقدان مطبوعات شد و البته تقدیرِ ویژه‌ی دومین جشن‌واره‌ی مهر.

4- داستانِ بلندِ ازبه به سالِ 80

5- سفرنامه‌ی داستانِ سیستان به سالِ 82

6- مقاله‌ی بلندِ نشتِ نشا به سالِ 83

7- رمانِ بیوتن به سالِ 87 که برنده‌ی جایزه‌ی اول جشنواره‌ی حبیب غنی‌پور شد به سالِ 88 و البته نام‌زدِ نمایشی جایزه‌ی جلالِ ارشاد بود در میانِ پنج گزینه‌ی نهایی که هیچ‌کدام جایزه نبردند

8- گزیده‌ی یادداشت‌ها(ی 81 تا 84) به نام سرلوحه‌ها به سال 87

9- و مقاله‌ی بلند نفحات نفت به سال 89

و همه‌ی این زیادی‌ها را نوشتن و آن کمی‌ها را ننوشتن... چه می‌ارزد برای کسی که خوب می‌داند هنوز کاری نکرده است...

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان

 


منابع: کتاب نیوز به نقل از شماره‌ هشتمِ نشریه‌ کتاب همشهری، سایت ارمیا