تبیان، دستیار زندگی
آقای دلیری که بین بچه ها سوار بر کامیون بود، برای ما دست بلند کرد. با دیدن او فهمیدیم نیروها جیرفتی هستند. هنوز نگاه مان درگیر نگاه دلیری بود که هواپیمای دشمن راکت زد و...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دلخراش ترین منظره

تشییع پیکر شهید ژاله


آقای دلیری که بین بچه ها سوار بر کامیون بود، برای ما دست بلند کرد. با دیدن او فهمیدیم نیروها جیرفتی هستند. هنوز نگاه مان درگیر نگاه دلیری بود که هواپیمای دشمن راکت زد و...


از همه بیشتر به شهید آرمان علاقمند بودم. اخلاق و رفتار نیکوی او چنان تأثیر در بچه ها گذاشته بود که همه جا صحبت از او بود.

یک شب خسته و کوفته آمد پیش ما و گفت: بچه ها! یکی از ماشین ها در جاده ی ام القصر مانده، باید امشب بیاوریمش تا دشمن غصبش نکند.

من با یکی از بچه های پشتیبانی به نام مسعود خواجه رفتیم ماشین را بیاوریم، اما دیدیم ماشین متلاشی شده است. خدا را شکر کردیم که آرمان داخل ماشین نبوده.

می خواستیم برگردیم که صدایی در نزدیکی ما بلند شد. یک نفر صدا می زد: کمک! من این جا هستم.

دنبال صدا راه افتادیم و در چند متری ماشین، رزمنده ای را دیدیم که تا گردن در گل فرورفته بود. او را بیرون آوردیم و سوار ماشین کردیم.

وسط راه دیدیم یک غلتک و کامیون با هم تصادف کرده اند. راننده ی غلتک سید حسن از بچه های جیرفت بود. به آنها کمک می کردیم که یک ماشین پر از رزمنده از کنارمان رد شد.

آقای دلیری که سوار آن ماشین بود، برای ما دست بلند کرد. با دیدن او فهمیدیم نیروها جیرفتی هستند. هنوز نگاه مان درگیر نگاه دلیری بود که هواپیمای دشمن راکت زد و تمام آن بچه ها تکه تکه شدند. هیچ منظره ای دلخراش تر از این حادثه در تمام طول عمرم ندیدم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


راوی:

ناصر رستمی