تبیان، دستیار زندگی
صدیقی شاعری نازک‌اندیش و ژرف‌نگر بود که به سیاق نیمایی شعر می‌نوشت. او شاعری حساس و عمیقا مهربان و صمیمی بود. این شاعر گیلانی شامگاه هشتم فروردین‌ماه درگذشت و روز نهم فروردین در قطعه‌ی هنرمندان تازه‌آباد رشت به خاک سپرده شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در جاده های سرخ شفق / شعر

چند شعر از مجموعه شعر "در جاده‌های سرخ‌شفق" سروده ی کامبیز صدیقی:


صدیقی شاعری نازک‌اندیش و ژرف‌نگر بود که به سیاق نیمایی شعر می‌نوشت. او شاعری حساس و عمیقا مهربان و صمیمی بود. این شاعر گیلانی شامگاه هشتم فروردین‌ماه درگذشت و روز نهم فروردین در قطعه‌ی هنرمندان تازه‌آباد رشت به خاک سپرده شد.


در جاده های سرخ شفق / شعر

این کتاب مجموعه 39 قطعه شعر است که بین سالهای 1337 تا 1347 در نشریات مختلف، چاپ شده بود و در دیماه 1347 تبدیل به کتاب (در جاده های سرخ شفق) شد. تعداد صفحات این مجموعه 46 برگ می باشد.

کامبیز صدیقی متولد سال 1320 در رشت و سال‌ها کتابدار یکی از کارخانه‌های این شهر بود. نخستین مجموعه‌ی شعرش را به نام در «جاده‌های سرخ شفق» در سال 1347 منتشر کرد. پس از آن، مجموعه‌ها‌ی شعر «آواز قناری» را در سال 1351 و «در بادهای سرد» را در سال 1357 به چاپ رساند.

او همچنین در سال‌های دهه 70 دو مجموعه‌ی شعر را گردآوری کرد، که منتشر نشدند.

علیرضا پنجه‌ای در توضیحاتی درباره‌ی شعر کامبیز صدیقی گفت: او شاعری طبیعت‌گرا و در عین ‌حال آرمان‌خواه بود که بیش‌تر به حوزه‌ی ادبیات کارگری توجه و التفات داشت. صدیقی شاعری نازک‌اندیش و ژرف‌نگر بود که به سیاق نیمایی شعر می‌نوشت. او شاعری حساس و عمیقا مهربان و صمیمی بود.

این شاعر گیلانی شامگاه هشتم فروردین‌ماه درگذشت و روز نهم فروردین در قطعه‌ی هنرمندان تازه‌آباد رشت به خاک سپرده شد.

در جاده های سرخ شفق / شعر

حال برای آشنایی بیشتر با این مجموعه ( در جاده های سرخ شفق)  و افکار شاعر این شعرها چند شعر زیبا از این مجموعه را برای شما دوستداران شعر می آوریم.

گزارش...

اوّلین خبر:

بهار

شاخه های هر درخت را

به شکوفه ها اجاره داده است.

آخرین خبر:

من هنوز زنده ام!.

کوچه

پنجره باز است

گوئیا این کوچه می پیچد به خود از درد.

نه فغان های سگی ولگرد،

نه طنین افکن، صفیر آشنای گزمه ای بیدار.

کوچه - چون اندیشه هایم - در سیاهی غرق.

من نمی دانم چرا در آن نمی روید

بوته تک سرفه های قحبه ای بیمار

ساقه آواز ناهنجار یک شبگرد.

مرد ماهیگیر

امشب خواب می بیند که؛ در دریاست.

مرد زارع پابه پای گاو خود در مزرعه تنهاست

دختر همسایه؛ شاید در برِ شهزاده ای زیباست.

راهزن بر تپه ای در انتظار عابری گمراه.

مرد چوپان با سگی در سایه یک بید.

باغبان - با بیل خود بر دوش - در یک باغ.

خارکن - با کولباری - در دل صحراست.

من نمی دانم که خود را، در کدامین کوچه بن بست، خواهم دید.

آن زمانی را که - چونان گوشوار دختر کولی بوقت رقص - بیتابم.

آن زمانی را که در گهواره آشفته خوابم.

پنجره باز است

گوئیا این کوچه می پیچد بخود از درد.

کوچه چرکین ما خالی است

از صدای آشنای توپ والیبال

وز خروش کودکان در موقع بازی.

نه صدای پای مردی مست.

نه طنین افکن، صدای چرخ یک گاری.

بر سر دیوارها، دیگر نمی ریزد

طرح ولگردان، بهنگام کتک کاری.

آسمان خالی است از کبوترهای خوش پرواز

وز تلاش بادبادک های رنگارنگ.

آسمان آبستن باران پاییز است.

هر چه می بینم، غم انگیز است.

پنجره باز است

گوئیا این کوچه می پیچد بخود از درد.

نه صدای فالگیری خسته و تنها

نه طنین نعره یک لوطی سرمست.

من نمی دانم که در قلبم چه عصیانی است.

من نمی دانم که در گرداب تنهایی، چه باید کرد.

من نمی دانم چه باید گفت.

قلب من در سینه می لرزد

مثل گلهایی که رویِ دامنِ چین دار دخترهای شالیزار

در مسیر بادها، بر روی شالیزار.

قلب من از وحشتی در سینه می لرزد.

کس نمی ریزد شتاب آلود

در میان کوچه تاریک؛ امشب پرتو فانوس.

زِ آسمان بارانِ غم یکریز می بارد.

بگذرد شب مثل هر شب؛ پوچ

می خورم افسوس.

پیام

نگاهم رفته تا آن دور، تا خورشید

نمی دانم چرا در چشم من خورشید

چونان عنکبوتی پیر می ماند

که در این لحظه پر ارج!

که در این لحظه شیرین!

تنیده تارهای پرتو خود را

بدست و پای مردم - مردها، زن ها –

که اکنون در خیابانند،

که اکنون - در میان شهر ما - سر در گریبانند.

و می ریزد، بروی کوچه خاموش

طرح دوره گردانی که می نالند.

و می بینم میان کوچه یک زن را،

که با زنبیل از بازار می آید.

میان کوچه ها، مانند نهری، زندگی جاری است.

در این هنگام، در گوشم طنین افکن؛ صدای چرخ یک گاری است.

من اکنون دوست می دارم؛

دو دستِ پینه دوزی را، که در این کوچه می بینی.

و دستِ خسته حمالِ پیری را

که زیر بار سنگینی، عرق از چهره می ریزد.

و دستِ گرمِ دخترهایِ قالیبافِ مسکین را

که شب ها بر حصیری پاره می خوابند.

و دست مهربان زارعینی را

که در این لحظه، داسی را

میان مزرعه در مشت خود دارند.

و دست آن کسانی را، که چون من، روز و شب تنهای تنهایند.

من اکنون دوست می دارم؛

دو دست مرد ماهیگیر را، در بندر نزدیک.

و دست کارگرها را که می دانم

در این ساعت به چرک و روغن آلوده است.

و در آن دورها دست عشایر را

که گویا چون عقابی بر فراز کوهساران، آشیان دارند.

و دست آن کسانی را که پشت میله ها تنهای تنهایند.

و من شهر فقیرم را

و من اکنون تمام مردم شهر فقیرم را

چنان چون جانِ شیرین دوست می دارم.

و من بس دوست می دارم

تمام آن کسانی را، که چون من عشق می ورزند

تمام آن کسانی را، که چون من دوست می دارند.

نمی دانم که در من این چه احساسی است

دلم امروز می خواهد

ترا با مهربانی در بغل گیرم

ترا هر کس که می خواهی تو باشی، باش.

تمام مردم روی زمین را، دوست می دارم.

سفید و سرخ را، امروز

سیاه و زرد را، امروز

تمام مردم روی زمین را، دوست می دارم.

مپندارید من مَستم، که من هشیار هشیارم

بدانائی قسم بر این زمین، ای خواب! ای بیدار!

فقط در لحظه هایی این چنین پر ارج

فقط در لحظه هایی این چنین شیرین یقین دارم که من هستم.

بیا تا من ترا، با مهربانی در بغل گیرم

مرا بگذار تا گویم ترا چون جان شیرین، دوست می دارم.

ترا هر کس که می خواهی تو باشی، باش.

خودم را کاملا خوشبخت می دیدم اگر امروز؛

زمین کوچکتر از یک سیب قرمز بود

و من آن سیب را در دست خود احساس می کردم.

...

دلم امروز می خواهد

که بگشایم بروی هر کسی در شهر زندانی است

درِ سلول زندان را.

بروی هر کسی بر خاک در هر جا که زندانی است.

...

دلم می خواست در این لحظه فرخنده جاوید؛

تمام مردم روی زمین

اینجا کنارم صاحب یک دست می بودند

و من با یک جهان شادی

و من با یک جهان لذت

میان دست خود، آن دست را احساس می کردم.

. __

با نوک مداد

روی گونه سپیدِ کاغذی

نقطه ای گذاشتم

نقطه؛ خط

و خط خطوط می شود.

زیر تازیانه ها نمی توان ترانه ساخت.

زیر تازیانه ها، نمی توان سرود خواند.

دشتِ بیکرانه نیاز من!

در خجالتم؛ از این نهال کوچکی که در تو کاشتم.

صبح کاذب

در زمانی که برای همه آدم ها

زندگی بیزاری است،

خواب را موهبتی باید خواند،

مرگ را خوشبختی،

و بطالت را عشق.

این سخن را بدرختان گفتم

و بمردی که درون تن من می میرد.

چشم ها را به افق می دوزم

و به صبح کاذب

و نسیم خنکی در بغلم می گیرد.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: مجموعه شعر "در جاده های سرخ شفق"، خبرگزاری دانشجویان ایران