تبیان، دستیار زندگی
وقتی به استخبارات رفتیم در اتاقی كه ما را محبوس كردند نوجوان دوازده ساله ای هم بود كه كاملاً خاموش و بدون هیچ واكنشی در مقابل سخنان و رفتار ما در گوشه ای نشسته بود و با ما سخنی نمی گفت چرا كه فكر می كرد ما جاسوس یا از افراد ضد انقلابیم اما مدتی كه گذشت او
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تنبیهی برای چهل و هشت ساعت

یک شب عراقی ها آمدند و سوت آمار زدند. وقتی که همه جمع شدیم ، آمارگیری کردند و گفتند:«خمینی مرده است. باید تا صبح شادی کنید» بچه با شنیدن این خبر پراکنده شدند . هر کس به گوشه ای پناه برده بود و گریه می کرد. عراقی ها که این وضع را دیدند، با کابل و شلاق افتادند به جان ما. آنقدر ما را زدند تا اینکه خسته شدند و رفتند.

لحظه اسارت ایرانیان در جبهه (عکس)

هنوز بچه ها گریه می کردند. تا صبح، خواب به چشم کمتر کسی را ه پیدا کرد. ساعت شش صبح رفتیم توی صف آمار. افسر عراقی بعد از آمار گرفتن گفت:« به خاطر اینکه دیشب بین آمار بی اجازه پراکنده شدید، چهل و هشت ساعت باید بنشینید. تا چهل و هشت ساعت ما نشسته بودیم ، بدون آب و غذا . حتی اجازه ی توالت رفتن را هم به کسی نمی دادند.

شهادت به جرم زمزمه

ترس و وحشت دشمن از تک تک برادران آزاده به حدی بود که هنگام مشاهده کوچکترین موارد مشکوک، واکنشی شدید و وحشیانه از خود بروز می داد. گاه عراقی ها برادری را زیر ضربات مشت و لگد می گرفتند تنها به بهانه اینکه چرا فرضاً به فلان سرباز عراقی چپ نگاه کرده یا در فلان موقع خندیده است. یک بار، سهمیه غذایی که مسئولان مربوطه آورده بودند، آنقدر کم بود که همه متعجب ماندیم که ما پانزده نفر چگونه می توانیم خود را با آن سیر کنیم.

در همین حال، یکی از بچه ها به نشانه تأسف سر خود را تکان داد و پیش خود چیزی را زمزمه کرد، اما متأسفانه گویا این حرکت او از چشم یکی از نگهبانان عراقی مخفی نمانده بود، به همین جهت به طرفش هجوم آورد و او را از صف بیرون کشید و به همراه چند جنایتکار دیگر با کابل و نبشی و آهن به جانش افتادند و آنقدر او را زدند که بیهوش به زمین افتاد و وقتی وی را به آسایشگاه آوردیم، مظلومانه به شهادت رسید.

نوجوان امّا، استوار

وقتی به استخبارات رفتیم در اتاقی كه ما را محبوس كردند نوجوان دوازده ساله ای هم بود كه كاملاً خاموش و بدون هیچ واكنشی در مقابل سخنان و رفتار ما در گوشه ای نشسته بود و با ما سخنی نمی گفت چرا كه فكر می كرد ما جاسوس یا از افراد ضد انقلابیم اما مدتی كه گذشت او به ما اعتماد كرد و  درددل هایش را برایمان گفت.

جالب توجه این بود كه این نوجوان دوازده ساله در حالی كه زخمی بود از عفونت شدیدی رنج می برد باز هم حاضر به همكاری با نیروهای عراقی نبود. چنین برخوردی در این جایگاه و این وضعیت برای ما بسیار آموزنده و روحیه بخش بود درس بزرگی به ما می داد .

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

نویدشاهد