تبیان، دستیار زندگی
نظر نیما درباره‌ شعر سعدی و حافظ (بخش سوم- پایانی) نیما معتقد بود که در شعرای بزرگ، عشق و عاشقی تبدیل و تطور یافته. احساسات آنها تخمیر شده. خمیره‌ای است که وقتی خام بوده است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عشق شاعر چگونه است؟

نظر نیما درباره‌ شعر سعدی و حافظ (بخش سوم- پایانی)

بخش اول، بخش دوم

عشق شاعر چگونه است؟

نیما معتقد بود که "در شعرای بزرگ، عشق و عاشقی تبدیل و تطور یافته. احساسات آنها تخمیر شده. خمیره‌ای است که وقتی خام بوده است... باز تکرار می‌کنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنان‌که در همه‌ی مردم به‌طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمی‌خوریم و ابهامی و بی‌انتهایی که در خود آن احساسات منتهی می‌شوند، اما در مردم به‌عکس."

او می‌گفت: "شاعر هم مثل دیگران است و از این جهت به نظر می‌آید شعر احساسات عاشقانه یا غیر آن است، در صورتی‌که من برخلاف همه‌ی آنها که شعر را معنی کرده‌اند، می‌گویم این نیست. هر شاعر عامی یا تربیت و مطالعه دیده در کار خود اول به آن چسبیده، احساسات است. یعنی وجه نازل یک معرفت عادی را در نظر گرفته در اطراف آن طرح می‌ریزد. اگر خیلی عامی باشد خیال می‌کند عشقی را بیان کرده (این عشق را در غزلیات بسیاری از شعرای معروف پیدا می‌کنید.)

کودکانه‌تر و ابتدایی‌تر از این برای شاعری نیست که عاشق زنی باشد و غزلی بسازد، یا کسی از او مرده و مرثیه‌ای مؤثر در رثای او بسازد. این مرتبه مرتبه‌ی پست و عادی احساسات عموم مردم از اعالی و ادانی است و مردم عامی که به صورت الفاظ و مضامین و تشبیهات می‌چسبند، هنوز نمی‌دانند و گمان می‌برند این احساساتی است که باید از شاعری در حد اعلای کار خود توقع داشت.

...

عشق خاص شاعر، مانند همه‌ی احساسات او، عشق و احساساتی است که با او تخمیر یافته و به صورت دیگر درآمده است. چه بسا آن را به زبان غزل بیان نکرده، بلکه در ضمن هر واقعه و هر روایت در داستانها و نمایشها یا آثار دیگر خود به زبان آورده. آن درد و عشق سرتاپای وجود او (و به این جهت سرتاپای آثار او) را گرفته است. مانند خاصیت در میوه که به غیر از صورت آن است (به قول یکی از معاصرین معروف). این است که عشق شاعرانه و احساسات عالی آنها را برآورده است... عشق و دلی که شعرای بزرگ‌مرتبه دارند آن است که به زور فصاحت و بلاغت نمی‌توان آن را به خود چسبانید. تا نیاید، نمی‌آید و تا زندگی آن را نسازد، ساخته‌شدنی نیست."

بر اساس این باورها نیما عقیده داشت که برخلاف حافظ، سعدی از عشق و معشوق تصوری عادی و سطحی و عامیانه دارد و از این‌روست که هیچ‌گونه ابهامی در غزلهایش وجود ندارد و عشقش صریح و سطحی و عادی است و به درد مغازله با معشوقه می‌خورد. نیما معتقد بود که علت صراحت و سطحی بودن عشق در غزلهای سعدی این است که او عشق حقیقی را تجربه نکرده و درد بی‌درمانش را نکشیده  و از شعله‌های سوزانش نسوخته و به‌خاطر آن چیزی را در زندگی نباخته و از رنج عاشقی و درد عشق عمیق و زخم کاری آن بی‌خبر بوده است.

بر اساس این باورها نیما عقیده داشت که برخلاف حافظ، سعدی از عشق و معشوق تصوری عادی و سطحی و عامیانه دارد و از این‌روست که هیچ‌گونه ابهامی در غزلهایش وجود ندارد و عشقش صریح و سطحی و عادی است و به درد مغازله با معشوقه می‌خورد.

نظر نیما این بود که آنچه سعدی از عشق می‌گوید، برخلاف حافظ، حاصل اندوخته و ذخیره‌ی استعدادش در سرودن کلام فصیح و شیواست، نه حاصل تجربه‌ی عاطفی دردناک شخصی‌اش؛ و او هروقت احساس نیاز می‌کند از این ذخیره‌ی ذهنی برداشت می‌کند و از کارگاه فصاحت و بلاغت ذهنش غزل عاشقانه‌‌ی شیوا و زیبایی بیرون می‌کشد و به آن رنگ و رویی همه‌پسند می‌دهد. عشق او  از خون او و حس او و آتش درون او و سوز و رنج و درد باطنی او سرچشمه نگرفته و عشقش به معشوقه‌ای ناپیدا و والا و رازآگین نیست بلکه به معشوقی عادی و عامی است که در شهرهای کثیف در داخل حرمسراهای ترکان و بزرگان درباری به وفور یافت می‌شود:

"با ریخت عادی که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پیشانی اوست یا آینه در برابر آفتاب) است. نشانی و جای معین احساسات او مربوط به محوطه‌های کثیف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهای بزرگان و ترکان. او عصاره‌ی فکر خود را از همین مکانهای تیره می گیرد و در همان‌جا بذر خود را می‌افشاند."

به همین دلیل نیما معتقد بود که نباید احساسات سعدی را عاشقانه دانست و ارزش احساسات متوسط است. عشق سعدی هم عشق عادی و سطحی عامیانه است، نه عشق عالی و عمیق شاعرانه.

چنین است نظر نیما درباره‌ی غزلهای سعدی و زبان شعرش و عشقی که بیانگر آن است. بر اساس این نظر بود که نیما از شعر سعدی خوشش نمی‌آمد و شعر حافظ را بر آن ترجیح می‌داد و عاشق آن بود، و این حق طبیعی هرکسی است که شاعری را بپسندد و شاعری را نپسندد و شاعری را بر شاعر دیگر ترجیح بدهد.

نیما- بر خلاف آنچه پارسی‌نژاد نوشته- از "بلاغت درخشان، ساختار نحوی و معماری کلام استاد سخن سعدی" ناآگاه نبوده، بلکه درست برعکس، کاملاً به فصاحت و بلاغت هم‌راه با صراحت کلام سعدی و شیوایی آن واقف بوده ولی آن را برای خلق "شعر عالی" مورد نظرش کافی نمی‌دانسته، به همین سبب درباره‌ی غزل سعدی نوشته است:

"غزلیات او شوخیهای بارد و عادی است که همه را در قالب تشبیه و فصاحت ریخته، اما حقیقتاً چه چیز است این فصاحت که جواب به معنی عالی نمی‌دهد؟

... شعرای بزرگ کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را می‌شناساند، زیرا که معنای خاصی داشته‌اند و مجبور بوده‌اند کلمه برای منظور خود پیدا کنند. در صورتی که برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دست‌رس همه هست و همه می‌گویند.

شما حافظ را می‌توانید با یک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسید، اما شیخ اجل...

این است مقام این دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معنی."

نیما هم مانند پارسی‌نژاد معتقد بوده که "سحر کلام" می‌تواند کلمات ساده را به "شعر" بدل کند ولی این نوع شعر را "شعر عالی"- از جنس شعر حافظ- نمی‌دانسته و "سحر کلام" را برای خلق شعری که درجه‌ی آن اعلا باشد کافی نمی‌دانسته و به‌جای صراحت، پوشیدگی؛ و به جای فصاحت و بلاغت که فراهم آورنده‌ی "سحر کلام" هستند، پیچیدگی؛ و به جای نظربازی و مغازله که بیانگر عشق عادی کوچه و بازاری هستند، درد و سوز ناشی از آتش عشق عمیق را برای خلق "شعر عالی" لازم می‌دانسته و معتقد بوده که سعدی فاقد این ویژگیهای ضروری بوده، در نتیجه با تمام "سحر کلام" نتوانسته عشقش را از مقام عشق عادی و سطحی به عشق عالی و عمیق و زبانش را از زبان ظاهر و لفظ به زبان غیب و معنی و دل ارتقا دهد، از این‌رو نتوانسته "شعر عالی" با ارزش والا خلق کند، و شعرش جز شعر عادی با ارزش متوسط نیست. و این حق نیما بوده که چنین برداشت و قضاوتی داشته باشد، قضاوتی که به نوشته‌ی خودش "صد بار منطق و عقل" در آن دیده می‌شود:

"صدبار منطق و عقل را در این قضاوت ببینید، به جای ذوق و سلقیه و حس. این آن حرفی است که هست و حتماً روزی آینده‌ی ادبیات ما به آن می‌رسد. احساسات شیخ را چندان شاعرانه فرض نکنید و ارزشی متوسط بیشتر به آن ندهید.

باز تکرار می‌کنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنان که در همه‌ی مردم به طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمی‌خوریم و ابهامی و بی‌انتهایی که در خود آن احساسات منتهی می‌شوند، اما در مردم به عکس."

بخش ادبیات تبیان


دینگ دانگ- مهدی عاطف‌راد