تبیان، دستیار زندگی
مجری تلویزیون با دوربینی روشن در راهروی بیمارستان حرکت می‌کرد تا به اتاق و محل بستری شدن دو پهلوان کشتی کشور، رضا سوخته‌سرایی و علیرضا سلیمانی برسد ........
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پهلوانی روی تشک بیمارستان

رضا سوخته سرایی و علیرضا سلیمانی

مجری تلویزیون با دوربینی روشن در راهروی بیمارستان حرکت می‌کرد تا به اتاق و محل بستری شدن دو پهلوان کشتی کشور، رضا سوخته‌سرایی و علیرضا سلیمانی برسد. قصه مثل قصه‌ها تکراری است. باز پهلوانی افتاده و مورد توجه قرار گرفته است.

رسم و قراری که این بار به قول سوخته‌سرایی به هم خورد؛ «روی تخت بیمارستان افتاده بودم و یکهو متوجه مردمی شدم که برای احوالپرسی‌ام می‌آمدند. به سلیمانی هم سر می‌زدند. تا قبل از آن فکر می‌کردم موقعی که هستی و مدال می‌گیری، مورد توجه قرار می‌گیری اما این بار این‌طور نبود. شرمنده عشق مردم شدیم؛ مردمی که یادآور شدند شما را فراموش نکرده‌ایم.»

ماجرا از داخل آسانسور بیمارستان مهراد شروع شد؛ جایی که بهیار بخش قلب، رضا سوخته‌سرایی، قهرمان و پهلوان سال‌های دور کشتی را از آزمایشگاه به سی‌سی‌یو برمی‌گرداند. بهیار، سوخته‌سرایی را به‌خوبی می‌شناخت و احترام زیادی برای او قائل بود. یادش آمد صبح همان روز که می‌خواست کارش را شروع کند، همکاران خبر بستری شدن یکی دیگر از پهلوانان کشتی ایران را داده بودند. برای همین برگشت به سمت سوخته‌سرایی و گفت: «آقا رضا خبر داری که علیرضا سلیمانی را هم امروز در همین بیمارستان بستری کردند؟ سوخته‌سرایی هراسان می‌پرسد چرا؟ بهیار با خونسردی او را دعوت به آرامش می‌کند و می‌گوید: «نگران نباشید. قند خونش بالا رفته و پایش را اذیت می‌کرد. برای همین به بیمارستان آمده است.»

 علیرضا سلیمانی

سوخته‌سرایی دیگر چیزی نمی‌شنود، در خاطرات قدیم غرق شده. به سال‌هایی می‌رود که سالن برای دیدن کشتی این دو، پر از جمعیت می‌شد؛ «این‌جوری که نمی‌شود. تا خودم او را نبینم، خیالم راحت نمی‌شود.» این را سوخته‌سرایی می‌گوید و از بهیار خواهش می‌کند او را به اتاق سلیمانی ببرد. پهلوانباشی (لقب سلیمانی) در طبقه سوم بستری است. دکمه آسانسور را می‌زنند تا در این طبقه توقف کند. سوخته‌سرایی به‌خاطر گرفتگی چهار رگ قلبش روی تخت، این‌ور و آن‌ور می‌شود. بهیار تخت را از داخل کابین آسانسور به داخل بخش هل می‌دهد. شماره اتاق علیرضا سلیمانی را می‌داند و مستقیما به آن سمت می‌رود. چشمان سوخته‌سرایی در حالی که روی تخت دراز کشیده است، داخل اتاق‌ها می‌چرخند تا چهره حریف(این دو کشتی گیر رقیب یکدیگر بودند) دوست و یار همیشگی را شناسایی کنند که می‌کند.

سلیمانی داخل یکی از اتاق‌ها روی تختش دراز کشیده و خیره به ورودی نگاه می‌کند. انگار که او هم منتظر است؛ منتظر نگاهی آشنا تا به خاطرات دور پرت شود. لحظه‌ای بعد هر دو قهرمان دسته فوق سنگین کشتی در دهه 60 خیره به یکدیگر مانده‌اند؛ دو نگاهی که همیشه در دوران اوج کشتی گرفتن از یکدیگر فراری بودند و اصلا یارای نگاه کردن و زل زدن به هم را نداشتند.

رضا سوخته سرایی و علیرضا سلیمانی

نکند خون از دماغ یک نفر بیاید

علیرضا سوخته‌سرایی بچه مازندران و محبوب تمام مازنی‌ها بود. یک پهلوان سنگین‌وزن که تمام خصوصیات پهلوان اول کشور شدن را داشت. اوایل دهه 60 بود. مردم هنوز مثل حالا گرفتار زندگی نشده بودند. فوتبال و کشتی طرفداران زیادی داشت. یک موقع برای یک کشتی دیدنی، سالن پارک‌شهر یا سالن 12 هزار نفری آزادی پر می‌شد. علیرضا سلیمانی هم بچه کرج بود. در کشتی تهران اسم و رسمی به هم زده و با شکست بیشتر حریفان به فینال کشتی پهلوانی رسیده بود که باید با رضا سوخته‌سرایی سرشاخ می‌شد. روز و ساعت این کشتی حساس اعلام شد تا علاقه‌مندان کشتی و هواداران دو طرف از صبح روز موعود سالن را به محاصره خود دربیاورند. قرار بود در سالن 12 هزار نفری استادیوم 100 هزارنفری با هم کشتی بگیرند. تا یک ساعت مانده به شروع کشتی 20 هزار نفر داخل سالن بودند. 5-6 هزار نفر هم بیرون مانده بودند. تا لب تشک آدم نشسته بود.

همهمه غریبی بود. هر کدام از طرفین، پهلوان خود را تشویق می‌کردند. فضای سالن یک‌جورهایی مثل بشکه باروت بود. این موضوع را هر دو کشتی‌گیر در بدو ورود فهمیدند. چه کار باید بکنیم؟ اگر خون از دماغ یکی از این آدم‌ها بیاید، چه کسی جواب می‌دهد؟ ظرف یک دقیقه بدون آنکه حرفی بزنند، تصمیمی مشترک گرفتند. کشتی نمی‌گیریم. به همین راحتی برای حفظ سلامتی هواداران خود از بازوبند گذشتند. مرام پهلوانی یعنی همین. خاطره‌ای که چیزی نزدیک به 30 سال از آن گذشته اما هنوز برای تعریف کردن تازه است و شنونده دارد.

رضا سوخته سرایی وحمید سوریان

سوخته‌سرایی و قصه سلمان خاسمیکف

رضا سوخته‌سرایی متولد سال 1329در یکی از روستاهای مازندران است. بچه سنگین‌وزن مازنی که مثل تمام بچه‌محله‌هایش دوست داشت کشتی‌گیر شود و به آرزویش رسید. او در ورزش حرفه‌ای تا جایی پیش رفت که توانست نام خود را به عنوان یکی از بهترین کشتی‌گیران دسته فوق‌سنگین در آسیا ثبت کند. پهلوانی که پس از اسکندر فیلابی چهار مدال (سه طلا و یک نقره) بازی‌های آسیایی را به نام خود ثبت کرده است. سوخته‌سرایی کارش در کشتی‌های جهانی را از مسابقات مکزیکوسیتی (1978) شروع کرد. در این سال او در به اضافه 100 کیلو کشتی می‌گرفت و بعد از گذر از حریفان مقدماتی به فینال رسید تا با سلمان خاسمیکف از اتحاد جماهیر شوروی کشتی بگیرد. پهلوان ایرانی در فینال مغلوب غول روسی شد و به نقره قناعت کرد. سلمان خاسمیکف چه کسی بود؟ خاسمیکف، غول اتحاد جماهیر شوروی در مسابقات جهانی بود. او پس از دو- سه سال افتخارآفرینی برای روس‌ها به آمریکا پناهنده شد. سنگین‌وزنی که همه تصور کردند دنیای قهرمانی او به پایان رسیده که این‌گونه نبود. خاسمیکف از 36 سالگی داوطلب مبارزه در رینگ قفس‌گونه مسابقات کشتی‌کچ شد؛ میدانی که هیچ بویی از رحم و پهلوانی ندارد و پایان کار مغلوب یا شکستگی مهیب یا مرگ است. خاسمیکف توانست هفت بار به مقام قهرمانی این مسابقات برسد.

دیگر خاطره هواداران کشتی از سوخته‌سرایی بازی‌های آسیایی 1986سئول است؛ جایی که پهلوان برای اولین بار از دنیای کشتی آزاد به فرنگی نقل‌مکان کرد تا دوست و حریف دیرینه‌اش علیرضا سلیمانی در همان وزن در رشته آزاد کشتی بگیرد. هر دو با کاروان ورزشی ایران عازم کره‌جنوبی شدند. سلیمانی بی‌حرف و حدیث، طلای سنگین‌وزن آزاد را گرفت اما حکایت سوخته‌سرایی شنیدنی بود. او به فینال سنگین‌وزن فرنگی رسیده بود و باید با یک ژاپنی سرشاخ می‌شد. سوخته‌سرایی سال‌ها در رشته آزاد کشتی گرفته و سگک بارانداز را شگرد داشت. در فرنگی دست زدن به پای حریف ممنوع است و زمانی که او حریف را بالا برد و به زمین کوبید، مانده بود چه‌کار کند. بعدها به کشتی‌نویس روزنامه کیهان ورزشی گفت: «در آن لحظات نمی‌دانستم چه‌کارش کنم. قلش دادم و دو امتیاز گرفتم.» همین دو امتیاز، سوخته‌سرایی را صاحب طلا کرد تا آن کشتی‌نویس از قول او تیتر بزند؛ «قلش دادم و طلا گرفتم.»

 علیرضا سلیمانی

علیرضا سلیمانی ساخت ایران

وقتی در مارتینی سوئیس (1989) نامش را خواندند تا به عنوان نماینده ایران در وزن 130 کیلوگرم سنگین‌وزن با حریف آمریکایی کشتی بگیرد، دل 40 میلیون ایرانی با او بود. زحمت زیادی کشیده بود تا به این روز برسد. اوج دوران ورزشی علیرضا سلیمانی در دهه 60 بود که ایران کمتر در رقابت‌های بین‌المللی حاضر می‌شد. دو المپیک 1980و 1984 را تحریم کرده بودیم و در المپیک 1988 هم به دلیل مشکل ویزا حاضر نشدیم. برای مسابقات کشتی جهانی هم در سال‌های 1986 و 1987در کلرمون فرانسه غیبت کردیم و در 1985 بوداپست مجارها با ناداوری برای آنکه در مسابقاتی که میزبانش بودند، دست خالی نمانند، حق او را در مسابقه با ورلف مجاری خورده و با اعلام سه اخطاره شدن علیرضا سلیمانی، کشتی‌گیر خودشان «ژوزف بالا» را به فینال فرستادند که سلیمانی سال بعدش در همان دور مقدماتی حذفش کرد.

مسابقات قهرمانی جهان 1989 مارتینی سوئیس فصل دیگری برای کشتی ایران بود. قبل از او مجید ترکان و عسگری محمدیان مدال‌هایی خوشرنگ را صید کرده بودند اما تمام نگاه‌ها به کشتی سنگین‌وزن دنیا بود. کشتی با برتری ابتدایی کشتی‌گیر آمریکایی شروع شد. غیرقابل باور بود، چهار بر صفر جلو افتاده بود. صدای یا علی، یا علی دوستان و مربیان در فضای سالن پیچیده بود. نفس بومگارتز بریده بود. نوبت علیرضا و خیمه‌های سنگینش رسید؛ خیمه‌هایی که تیتر یک کیهان ورزشی شد؛ خیمه‌های سلیمانی نفس بومگارتز را گرفت. کشتی در پایان وقت معمولی چهار بر چهار شد تا کار به وقت اضافه و امتیاز طلایی برسد؛ همان امتیازی که علیرضا و ایران می‌خواستند. او امتیاز را گرفت و طلایی شد. روی سکو اشک می‌ریخت.

حسرت دیدار کشتی دو پهلوان

قصه رضا سوخته‌سرایی و علیرضا سلیمانی در کشتی قصه عجیب و غریبی است. آنها هیچ وقت با هم به صورت جدی روبه‌رو نشدند. یک بار که آن 20 هزار نفر جمعیت، داستان را به هم زد تا دیدار به زمانی دیگر موکول شود، یک‌بار دیگر چند وقت بعد از آن ماجرا دوباره قصه جدی شد و هر دو پهلوان روی تشک آمدند. همه چشم‌ها مشتاق و نگران بود. جمعیت هر چه منتظر ماند فنی ببیند جز هل دادن دو کشتی‌گیر چیزی عایدش نشد. آخر سر داوران هم خسته شده و هر دو کشتی‌گیر (سوخته‌سرایی – سلیمانی) را سه اخطاره کردند.

رضا سوخته سرایی و علیرضا سلیمانی

در لیگ کشتی هم سوخته‌سرایی برای سازمان آب کشتی می‌گرفت و سلیمانی نماینده راه‌آهنی‌ها بود. این دو، سه سال پیاپی در شش کشتی رفت و برگشت باشگاه‌ها با عنوان مصدومیت و بیماری از سرشاخ شدن با یکدیگر پرهیز کردند. سوخته‌سرایی دو بار پهلوان کشور در اوایل دهه 60 شد. سلیمانی بعد از او شش سال پیاپی پهلوان اول شد تا طبق رسم و آیین به لقب پهلوان‌باشی برسد. این دو همیشه برای یکدیگر کری می‌خواندند تا فقط تنور مسابقات را داغ نگه دارند اما هیچ وقت روبه‌روی همدیگر قرار نگرفته و هواداران کشتی کمتر رویارویی این دو را به یاد دارد.

پهلوانی روی تشک بیمارستان

آنهایی که در این چند وقت راهی بیمارستان مهراد، محل بستری شدن دو پهلوان شدند، پسران سلیمانی و سوخته‌سرایی را دیدند که به جای ایستادن بالای سر پدران خود مراقب حال و هوای عموی کشتی‌گیرشان بودند تا با تلفن همراه حال و احوال آنها را به پدرانشان خبر دهند.

می‌گویند روزی که حال سوخته‌سرایی بابت گرفتگی عروق قلبش خراب و وخیم شد، سلیمانی از طبقه سوم برای دکترها پیغام فرستاد که من قلبم را برای او می‌دهم. آنهایی که شاهد این صحنه‌ها بودند اشک در چشمانشان حلقه زده بود. قصه پهلوانی هنوز زنده است.

سوخته‌سرایی با آن حال و اوضاع کشان‌کشان خود را به در اتاق حریف و رقیب قدیمی می‌رساند تا حالش را جویا شود. مدیر بیمارستان با دیدن هجوم رسانه‌ها برای تهیه گزارش از این دو کشتی‌گیر پیشنهاد داده بود چه خوب می‌شد که همین‌جا یک کشتی بگیرید تا هوادارانتان ببینند که شما سالمید.

بخش ورزشی


منبع: همشهری