تبیان، دستیار زندگی
دیروز سر همین کوچه ایستاده بودم نگاه کردم خیالم راحت شد «ورود ممنوع» نبود آنقدر ذوق کردم که توجه نکردم به آن دو تابلوی به ظاهر بی خطر که به طرز احمقانه و خطرناکی کنار هم بودند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خروج ممنوع
ایستادن ممنوع!به آینده نگاه کن

دیروز سر همین کوچه ایستاده بودم

نگاه کردم

خیالم راحت شد

«ورود ممنوع» نبود

آنقدر ذوق کردم

که توجه نکردم

به آن دو تابلوی به ظاهر بی خطر

که به طرز احمقانه و خطرناکی کنار هم بودند

«یک طرفه»

«بن بست»!

و اکنون ایستاده‌ام

اینجا

در انتهای این کوچه احمق!!

در انتهای این «خروج ممنوع!».

یادم باشد
قلم و کاغذ

یادم باشد که زیبایی‌های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی‌های بزرگ باشند.

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می‌خواهم باشند.

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی‌تواند مرا با خود آشتی دهد.

یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی‌تواند با دیگران مهربان باشد.


باشگاه كاربران تبیان - ارسالی از تبلاگ فقط عشق