تبیان، دستیار زندگی
بعد از اینکه چند دقیقه در آن خاکهای داغ دویدیم٬ به بچه های سر ستون اشاره کرد و گفت : «به یاد شهدای کربلا٬ در این آفتاب سوزان٬ روی زمین پشتک بزنید!» برگشتم عقب٬ به او نگاه کردمو گفتم: «پشتک چه ربطی داره به شهدای کربلا؟!»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چراغ راهنمای انسان

چراغ راهنما

آورده اند: نابینایی در شب تاریك چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای مرد روز و شب پیش تو یكسان است و روشنی و تاریكی در چشم تو برابر و این چراغ را فایده چیست؟

نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است از برای چون تو كوردلانی است كه تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشكنند.

(بهارستان جامی)

نظر:

در شرایطی كه جامعه گرفتار فتنه می شود و غبار ابهامات فضای جامعه را فراگرفته و شرایط سیاسی مه آلود است، در این شرایط تیزبینی چشم تنها برای عبور سالم از فضای مه آلود كافی نیست، بلكه انسان بینا نیاز به چراغ دارد تا راه را از چاه تشخیص دهد. چراغ راهنمای انسان بصیرت است، لذا در روایت آمده تحمل نبود چشم آسان تر از نبود بصیرت است.

به یاد شهدای کربلا  روی زمین پشتک بزنید!

بعد از ظهر که از گرمای آفتاب زمین مثل جهنم شده بود٬ نعمت زاده گروهان رو به خط کرد. سابقه نداشت که سر ظهر به خط شیم. دستور داده بود که بدون پوتین و تجهیزات باشیم. گروهان به خط شد و به طرف جاده حرکت کریدم.

شروع به خواندن کرد. نمیدانم چرا هر چه خواننده خوش صدا بود تو ارکان گروهان ما جمع شده بود! خاکهایی که از رفت و آمد ماشین ها نرم شده بود از لای انگشتهایمان بالا می آمد. پاهایمان میسوخت.

بعد از اینکه چند دقیقه در آن خاکهای داغ دویدیم٬ به بچه های سر ستون اشاره کرد و گفت : «به یاد شهدای کربلا٬ در این آفتاب سوزان٬ روی زمین پشتک بزنید!»

برگشتم عقب٬ به او نگاه کردمو گفتم: «پشتک چه ربطی داره به شهدای کربلا؟!»

بچه ها زدند زیر خنده. نعمت زاده مرا از ستون بیرون آورد و گفت: «بلبل زبونی میکنی؟» یه تیر بغل گوشم خالی کرد و گفت: «بنشین پامرغی برو» ...

جنگ دوست داشتنی - سعید تاجیک


باشگاه كاربران تبیان - ارسالی از ارمیای نبی