تبیان، دستیار زندگی
چه سود مویه بر مرگ قلندری که دیگر نیست؟ غنوده بر قله قناعت. عیش به عسرت اما به عزت گذرانده. آنچه کرد از سر صدق و صفا بود و شور و شوق. آنچه نوشت در پی تفرجی نبود و توسلی. با دروغ و دورویی و دغل بیگانه بود و با دل و داد یگانه. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شمس چون نامش بر همه می‌تابید

غلامرضا امامی دوست صمیمی شمس آل احمد یادداشتی را برای درگذشت وی نوشته است که در مراسم یادنامه وی در سرای اهل قلم قرائت کرد.

شمس چون نامش بر همه می‌تابید

متن کامل این یادداشت  بدین شرح است:

"‌ چه سود مویه بر مرگ قلندری که دیگر نیست؟ غنوده بر قله قناعت. عیش به عسرت اما به عزت گذرانده. آنچه کرد از سر صدق و صفا بود و شور و شوق.  آنچه نوشت در پی تفرجی نبود و توسلی. با دروغ و دورویی و دغل بیگانه بود و با دل و داد یگانه.

اگر هم به قول خودش با ریش نداشته‌اش به نزد مقاماتی به شفاعتی بر می‌خواست در پی گره گشایی بود، گره گشایی از گره‌های آل قلم که برخی از آنان هم با او دوست نبودند. شمس چون نامش بر همه می‌تابید، چون باران بر همه می‌بارید، در خدمت محرومان بود،‌ به دمی یا قدمی یا قلمی.

مهرش مرز نداشت در خانه‌اش در کوی مهر به روی همه باز بود اگر منصبی هم پذیرفت در اندیشه اصلاح بود، خود می‌گفت: وقتی کار شورای انقلاب فرهنگی به اخراج استادها رسید و نتوانستم کاری کنم خود را کنار کشیدم. گاه بر کنار می‌ماند اما در بسیاری حوادث حی و حاضر بود. بی‌گمان نمی‌توان با همه آرای او موافق بود. مرگ جلال را قتل می دانست و هر چه به او می‌گفتم: اکنون که پرده‌ها کنار زده شده و اسناد نشر یافته، هیچ قولی متقنی بر قتل جلال یافته نشده. می‌گفت: ایمان دارم. می‌گفتم: حق با سیمین دانشور عزیز است که می‌گفت جلال دق کرده... بر سخنش پای می‌فشرد.

می‌گفت: زندگی ما گفتن شد و نوشتن و ساختن برای فرهنگ و هنر این سرزمین. جلال می‌گفت: آدمی که می‌سازد گاهی هم کج می‌سازد اما شاید ساختن بهتر از نساختن و دست روی دست گذاشتن است.

سخن‌ها ‌گفت، سفرها رفت، قصه‌ها نوشت اما زیباترین قصه‌اش، قصه زندگی‌اش و عشقش به زندگی بود،‌ از میان انبوه‌ نامه‌ها و نوشته‌ها و یادداشتهایش که برایم بازمانده این یادداشت را یافتم که وصیتی است در سفری به خارج.

"بانی ریالی این سفر حجت‌‌الاسلام دعایی و بانی ارزی آن حجت الاسلام سید محمد خاتمی است. من مسلمان زاده و شیعه. پدربزرگ. پدر و برادر بزرگم روحانی بودند. تمنا دارم هر کجا بدل به جسد شدم با ادب شیعیان دفنم کنید. همه پهنه زمین را مقدس می‌دانم. همه جا خاک است و انسان خاکی است... اما اصرار دارم به سبک پدرم دفن شوم. برای خودم دو تن را وصی قرار دادم 1- سید محمود دعایی 2- سودابه اسماعیلی (فرشته  آل احمد) عیالم را که او هم همکارم بوده و هم مرا بیست و اندی سال تحمل کرده و چهار فرزند برایم آورده است. امید که به ذهن و عقل و دین سلامت باشند. این دو تن هر چه صلاح بدانند با توجه به موازین شرعی عمل کنید."

باری شمس که همیشه در سایه جلال بود، آخرین سفرش را آغاز کرد. 16 آذرماه 89 که خورشید می تابید در خانه هنرمندان ایران آخرین دیدار با شمس بود و سرو سبز خفته بود. وقتی بر پیکرش چشم دوختم با خود می‌خواندم:

به سر بلندت ای سرو که در شب سیه کن/ نفس سپیده داند که چه راست ایستادی.

بخش ادبیات تبیان


منبع: خبرگزاری مهر