تبیان، دستیار زندگی
آشفتگی کنونی شعر، ناشی از بسنده کردن به دریافت های ژورنالیستی ست؛ بر می گردد به سال ها پیش. این سال ها که می گویم چیزی بیش تر از هفت سال است. شوق زیادی داشتم برای فهم بیشتر یا درک درست تر از شعر معاصر. نمی خواستم درگیر دیکتاتوری ماحصل مونولوگ شوم. همان...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت و گوی چاپ نشده ای با منوچهر آتشی

آشفتگی کنونی شعر، ناشی از بسنده کردن به دریافت های ژورنالیستی ست
گفت و گوی چاپ نشده یی با منوچهر آتشی

بر می گردد به سال ها پیش. این سال ها که می گویم چیزی بیش تر از هفت سال است. شوق زیادی داشتم برای فهم بیشتر یا درک درست تر از شعر معاصر. نمی خواستم درگیر دیکتاتوری ماحصل مونولوگ شوم. همان سال ها بود که به سراغ خیلی ها رفتم: «شمس لنگرودی»، «عنایت سمیعی»، «حافظ موسوی» و... این مصاحبه هم جزء همان جستجوها بود.

بحث تجربه های نو، میراث و تاثیرات دهه ی هفتاد و شعر جوان بود. جوان هایی که بعد از دهه ی هفتاد در ثبت زبان و جایگاهشان در شعر معاصر کوشیدند. از جناب آتشی هم از شعر و نگاهش به کار جوان ترها و تجربه هایشان پرسیدم که به هر دلیلی این کلام در طی این سال ها ناگفته و نانوشته ماند که حالا با «رودکی» در میان گذاشتم.

شما اخیرا گفته بودید که انقلاب ادبی ممکن نیست؛ چرا که جوان ها دیگر کتاب نمی خوانند و صبح تا شب چت می کنند، می توانید موضوع را با بسط بیشتری روشن کنید؟

این روزها نشریات چیزهایی از زبان من چاپ می کنند و من نمی دانم این حرف را کجا گفته ام ولی به طور کلی انقلاب ادبی به تنهایی صورت نمی گیرد، شاعر شعرش را می گوید منتها وضعیت جامعه در هر کشور باید بخواهد شعر دیگر گونه یی بوجود آید، ببینید وقتی نیما سنت شکنی می کند تمام دلایل را بیان می کند، نیما به تاریخ شعر نگاه کرد، دید بعد از حافظ کار عمده یی صورت نگرفته است و بعد از جامی نیز شعر یک دوران رکود را طی کرده، که البته بعد از جامی شاعرانی مثل صائب، بیدل و حزین لاهیجی توانستند در سبک هندی نتوانستند در زبان دست ببرند و نتوانستند نگاه ها و نگرش هایشان را به شکل امروزی درآورند. البته بطور کلی نیما دید که سبک هندی هم نمی تواند موفق باشد و جایگزین قله هایی مثل سعدی و حافظ شود. وقتی وضع جامعه یی دگرگون شود باید نوع پرداخت به شعر هم  عوض شود و همسازی با جامعه مدرن داشته باشد (دنیای جدید و کار جدید در غیر این صورت شاعر در انجماد و کهنگی خواهد بود و قانع است و کار جدیدی نمی کند. البته فراموش نشود این موضوع با رونویسی و سرمشق از فرهنگی که با فرهنگ ملت های دیگر فرق دارد، ما می توانیم بیخودی از شعر و فرهنگی که با فرهنگ ملت های دیگر فرق دارد، تقلید کنیم که جایگاهی در اجتماع ما ندارد و از فرهنگ ما متفاوت است که این مبحث در همه جامعه صحت دارد. شعری که در غیبت پایگاه اجتماعی، دانش اجتماعی و فرهنگ اجتماعی حرکت کند یعنی هدف را در جای دیگر جستجو می کند، در مقابل چنین جامعه یی نیچه چنین می گوید: «در برابر برهوتی قرار می گیرند که هیچ خدا و اخلاقی وجود ندارد و بی بندوباری، پوچ گرایی و نیهیلیسم رشد پیدا می کند» این در حالی است که این نگرش به عنوان نگرشی نو مطرح می شود ولی بعد انسان متوجه می شود که این طور نیست و این چیزها هم کهنه می شود که البته من فکر می کنم که وضعیت شعر شاعران ما با تجربه کردن و طی کردن این موانع در آینده خیلی بهتر و زیباتر شود. نیما جهان را متفاوت می بیند، در گذشته فضای شعری شاعر، جهان ذهنی بود نه عینی و ربطی به رشد، بالندگی و حیات عینی نداشت. مثلا همین موضوع در اشعار قدیم که قد یار مثل سرو است، نیما همین محتوا را با نگاه جدید و با پرداخت جدید در شعر مرگ کاکلی چنین بیان می کند «که درخت سرو سرش را روی سنگ گذاشته چون کاکلی روی سنگ مرده.» اگر جوان ها می خواندند متوجه ی تعمق تفکر نیما می شدند و می دیدند که نیما چقدر ژرف نگر بوده (به عنوان مثال در شهرهای زندان، مانلی، ناقوسی، ری را و مهتاب) و در کل همه ی عینیت های متغیر زمان در شعر نیما انعکاسی دارد، در نهایت انقلاب ادبی بدون توجه به فرهنگ ملی، فرهنگ اجتماعی و فرهنگ مردمی در ایران به نوعی بازی با کلمات و بازی با فن و تکنیک تبدیل می شود و شعر هدفش خود شعر می شود و چه گفتن (مضمون) منحرف می شود و در صورتی که باید چگونه گفتن و چه گفتن هم زمان باشند.

سراغ شعرهای خود شما برویم. به نظرتان طبیعت گرایی یا به عبارت بهتر طبیعت بومی که زمانی شاخصه ی بارز آثار شما بود، هنوز هم در آثارتان قابل ردیابی است؟

طبیعت گرایی و توجه به عناصر بومی که بیشتر در شعرهای گذشته من تجلی دارد و در شعرهای تازه ترم به اعتدال گراییده، موضوع تازه ی یا انحصاری نیست.

در نیما که من همیشه خود را شاگرد مستقیم و خلف او خوانده ام به همین وضعیت مشاهده می شود اصولا مشاهده می شود هر شاعری اگر از غیبت و عناصر نزدیک خود بهره نجوید غریب است.

فی المثل در شعر تهرانی ها هم به نوعی دیگر، چنان گرایشاتی مثبت و گاه محله و خانواده ام هم در این زمینه تاثیر گذارند. نمونه ی آشنا شعر نصرت رحمانی است که او را شاعر کوچه های تهران می خوانند. (مثل نقاشان سقاخانه ای.)

یا سهراب سپهری که در متن طبیعت کاشان احساس بوریستی یا نیمه عرفانی خود را می سراید.

شعر خوب چگونه شعری ست؟ می توانید حداقل اگر تعریف مطمئنی از شعر خوب نداریم به شاخصه هایی از آن اشاره فرمائید؟

البته همان طور که گفتید تعریف مطلقی از شعر خوب نداریم ولی در کل شعری که سروده می شود، باید دید که ترجمه ها چه بوده، ببینید برای مثال زبان، نوع برخورد با جهان، گفتار و... می توانید به عنوان مشخصه هایی باشند که به شعر قوت می دهند. همچنین از مهمترین مشخصه های یک شعر خوب این است که ما بدانیم که تخیل ما نمی تواند از جهان گذشته، حال و آینده گسسته باشد، یعنی مثلا ما قیچی برنداریم و نیما را جدا کنیم و بقیه ی تاریخ را دور بریزیم. بورخس (پدر ادبیات مدرن امریکای لاتین) می گوید: «هر شعری در شعری دیگر ریشه دارد» یعنی که این تصور که مخصوصا شاعران پست مدرنیستی فکر می کنند شعری گفته اند که دیگری نگفته اشتباه است به عنوان مثال «فرانتز» نویسنده و تبارشناس بزرگ مکزیکی و نویسنده کتاب «آعورا» و «خودم و دیگران» وقتی که شخصیت زن یکی از داستان هایش را پیدا می کرد به سراغ تاریخ رفت و تاریخ را مورد مطالعه قرار داد و دید که چنین داستانی در قرن سیزدهم میلادی، در چین اتفاق افتاده و نوشته شده است.

نگاهتان به شعر امروز چگونه است؟ دهه ی هفتادی ها را چگونه ارزیابی می کنید؟

به نظر من در حال تجربه است، عده یی از تجربه دیگران استفاده می کنند و پیش رفت می کنند. البته عده یی هم می خواهند به دور از تجربه دیگران کار کنند که مطمئنا پیش رفت چندانی نخواهند داشت.

حرکت در دهه ی هفتاد شروع شده و در حال جا افتادگی است و این حرکت جا افتادگی در بین شاعران جوان به شکل تازه یی است و اگر جوان ها درست و عمیقا کار کنند باید شعرهایی بهتر از شعر ما بگویند.

مانورهای فرمی شاعران (...) اخیر یا تجربه های آرام تری چون شعرهای گراناز موسوی را چگونه می بینید؟

در این مورد زیاد نوشته و حرف زده ام. آن ها که شما اسم برده اید و من حذف کرده ام به گمانم دو دسته اند. دسته یی بر بی راهه می روند و روزی که به خود خواهند آمد که شاید دیر شده باشد کار این ها تجربه های نامجرب است یا به قول تقی پور نامداریان و کاتبان وحی مکتوب هستند. یا شاید بتواند کار آن ها را تجربه هایی همچنان در راه دانست. دسته دوم کسانی هستند که واقعاً می دانند چه کار می کنند و به کجا می روند (گراناز موسوی، هرمز علی پور، هوشنگ چالنگی، فیروزه میرزایی – سیروس مراد شمس مصلحی و خیلی دیگر از همان دیار جنوب).

این به هم ریختگی از کجا می آید؟

این اغتشاش و آشفتگی و اختلاط مسائل شعری اولا معلول دوران گذار و موقعیت کم استقرار جامعه خصوصا جامعه ی فرهنگی ماست. ثانیا مساله مهم شناخت است که اگر شاعری نداشته باشد و بی هوا به گزاره های تئوریک چنگ بیندازد و میراث و بدنه و فرهنگ شعری خود در مرحله اول و در مرحله دوم شعر و فرهنگ شعری جهان را کنار بگذارد و به دریافت های ژورنالیستی بسنده کند، نتیجه عینی، وضعی خواهد بود که می بیند.

گرچه شاید زمان توصیه گذشته باشد اما در پایان اگر ناگفته یا تاکیدی برای جوان ترها دارید، لطفاً بفرمایید.

باز گفته ی بورخس را تکرار می کنم که «هر شعری در شعر دیگر ریشه دارد» من به جوان ها توصیه می کنم بر بستر هستی اندیشه شده و هستی مورد تفکر قرار داده شده حرکت کنند و فکر نکنند که شعر تنها بازی با کلمات و بازی با فن و تکنیک است.

بخش ادبیات تبیان


منبع: نشریه رودکی؛ شماره 77و78 ، آذر 1389 / گفت و گو از: احمد بیرانوند