تبیان، دستیار زندگی
انوشیروان- شاه ایران که به دادگری معروف بوده است- روزی از روزها بر پشت بام قصر خود. رفته بود و قدم می زد. هوا می خورد و مناظر اطراف قصرش را تماشا می کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انوشیروان و پیرزن فقیر

انوشیروان و پیرزن فقیر

انوشیروان- شاه ایران که به دادگری معروف بوده است- روزی از روزها بر پشت بام قصر خود رفته بود و قدم می زد. هوا می خورد و مناظر اطراف قصرش را تماشا می کرد. او بر بام گسترده کاخ خود قدم می زد و اطراف را نگاه می کرد که ناگهان چشمش به پیرزن فقیری افتاد که کمی دورتر از قصر او، منزل داشت.

دید بر پشت بام همسایه

پیر زالی فقیر و بی مایه

انوشیروان متوجه شد که پیرزن فقیر کوزه ای به دست دارد و در محوطه خانه خود می خواهد دست و رویش را بشوید. کوزه اما شکسته بود و ترک داشت و آب آن از درز ترک ها و محل شکستگی، چکه چکه می ریخت پایین. انوشیروان که نخستین بار بود که بر پشت بام خانه خود رفته بود، چیزهای تازه ای از آن بالا در اطراف خانه خود می دید که قبلاً ندیده بود. او مثلاً نمی دانست که پیرزن فقیری در همسایگی کاخ او زندگی می کند. پیرزن فقیری که از شدت فقر، حتی توان خریدن یک کوزه نو را نداشت. انوشیروان، مخفیانه پیرزن را زیر نظر گرفت و دید که پیرزن...

خواست تا حیله ای برانگیزد

کاب از آنجا به روی خود ریزد

کوزه زان حیله ها که می انگیخت

می فتاد آب، بر زمین می ریخت

چشم نوشیروان، چو آن را دید

از مژه، اشک مرحمت بارید

گفت: بر خود که وای بر ما باد

خصم خلق و خدای بر ما باد

انوشیروان از پشت بام به زیر آمد و به داخل قصر خود رفت. در حالی که فکر می کرد به خود می گفت: «وای بر ما، وای بر ما، در آن دنیا جواب خدا را چگونه خواهیم داد؟ من چه پادشاهی هستم که در همسایگی ام پیرزنی فقیر زندگی می کند و من از وجودش بی خبرم. پیرزنی که حتی قادر نیست یک کوزه برای خود بخرد. پیرزن بیچاره ای که ...

نبود کوزه ای به دست، درست

که به آن روی خود، تواند شست!»

انوشیروان با خودش گفت: «چطور است که یک آفتابه زرین برایش بفرستم! ولی نه، می ترسم که پیرزن هدیه ام را قبول نکند و برگرداند. این جور زن ها از عزّت نفس زیادی برخوردارند و حاضر نمی شوند زیر بار منت پادشاهان بروند. یا ممکن است بفهمد که ما متوجه فقر او شده ایم و خجالت بکشد. باید کار دیگری کرد. این طور که پیداست، او پیرزن آبرومندی است. مثل موری که به دانه ای می سازد و منت حاتم طایی و سفره سلیمان را نمی کشد. باید فکر دیگری بکنم، کاری کنم که پیرزن متوجه نشود که من قصد کمک به او را داشته ام!»

انوشیروان دستور داد چهل آفتابه زرین آماده کنند. آنگاه دستور داد آن آفتابه ها را به خانه هایی که در اطراف کاخ او قرار داشتند ببرند و به هر خانواده ای یکی از آن آفتابه های زرین هدیه کنند و البته همه همسایه ها مثل آن پیرزن فقیر بودند.

بر فقیران گرد خود یکسر

انوشیروان و پیرزن فقیر

کرد قسمت چل آفتابه زر

پیرزن نیز یکی از آن چهل نفر بود که آفتابه ای زرین گرفت. بدون آنکه متوجه قصد واقعی انوشیروان شود.

پیرزن گشت بهره مند از وی

کسی نبرده به قصد او پی

آری نه پیرزن قضیه را فهمید و نه دیگر همسایه ها.

                                                                                                                                               بخش کودک و نوجوان

هفت اورنگ جامی

مطالب مرتبط 

معمای دوستی

مرد سقّا و خرش

مرد شهری و باغ روستایی

خانه بی زمین...

خارکش پیر

جادوی مار سفید

مرد دباغ و بازار عطر فروشان

شتر زیرک

راه و رسم بندگی

غریبی که به دنبال مسکن می گشت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.