تبیان، دستیار زندگی
اینک که رایحه دل انگیز و مست کننده شهادت مشامم را نوازش می دهد و سرتا سر وجود مرا عشق و شوق آن وصلت زیبا فرا گرفته و تمامی سلول هایم را التهاب این دیدار باور نکردنی پر کرده و تمامی روح و جان و هستی ام را مجذوب این معشوق به سوی خود جلب کرده و مرا مات و مبه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وصایای یک شهید ،لحظاتی قبل از شهادتش

«محمد علی ملک شاهکوئی» در اولین روز سال 1344 در روستای قرن آباد در بیست کیلومتری شهرستان گرگان در خانواده یک کشاورز به دنیا آمد. وی پس از پایان مقطع دبستان در سال تحصیلی 56 - 1355 وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق گرگان شد و مشغول تحصیل گردید.در جریان انقلاب اسلامی درحالی که بیش از سیزده سال نداشت به جرم پخش اعلامیه امام خمینی توسط ساواک شاهرود دستگیر شد و به مدت بیست و هشت روز زندانی بود .بعد از آزادی از زندان در جریان آخرین روزهای حیات رژیم پهلوی توسط مامورین رژیم شاه از ناحیه پا مجروح گردید.

شهید محمد علی ملک

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای ادامه درس به حوزه علمیه قم وارد شد. با آغاز جنگ تحمیلی ، محمد علی راهی جبهه های جنگ شد و در سالیان حضورش در مناطق عملیاتی بارها از نواحی مختلف بدنش به سختی مجروح گردید. وی پس از پیوستن به کادر رسمی لشکر 25 کربلا ، و خدمت در گروهان های رزمی این لشکر در نهایت به گردان حمزه سیدالشهدا (ع) مامور شد.

محمدعلی ملک در 24 دی 1365 در عملیات کربلای 5 در حالی به شهادت رسید که فرماندهی گردان حمزه سیدالشهدا(ع) از لشکر 25 کربلا را بر عهده داشت. پیکرش در شهرستان گرگان, تشییع و در گلزار شهدای قرن آباد به خاک سپرده شد.

آن چه خواهید خواند متن کامل وصیت نامه فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا(ع) است و ویژگی بارزش زمان نگارش آن می باشد.

بسم الله الرحمن الرحیم

لن تنالوا حتی تنفقوا مما تحبون -قرآن کریم

اینک که رایحه دل انگیز و مست کننده شهادت مشامم را نوازش می دهد و سرتا سر وجود مرا عشق و شوق آن وصلت زیبا فرا گرفته و تمامی سلول هایم را التهاب این دیدار باور نکردنی پر کرده و تمامی روح و جان و هستی ام را مجذوب این معشوق به سوی خود جلب کرده و مرا مات و مبهوت از این همه جلال و عظمت و زیبائی به گوشه ای خزانده و قلم را به دستم سپرده که کمی با نسل به یغما رفته این دوران به نوشتن بنشینم ،احساس می کنم که اصلاً وجود خارجی ندارم و اصلاً نیستم . اما وقتی کمی به خود می آیم احساس می کنم نه من هستم ، و حال در میدان نبرد چکا چک شمشیر را و قهقهه مستانه اهریمنان را و صدای مظلو مانه درد کشیدگان را و حسرت آن کودک بی پدر را ونگاه آن دختر یتیم را, همه و همه در حال دیدن هستم و تماشای این حرکت کند زمان آنقدر مشامم راپر کرده که به تهوام انداخته ، آخ که چقدر زیباست بعد از این همه تحمل درد و اینک احساس می کنم که دستم را رسانده ام . در لابلای جرقه ها ی آتشین دستهای این معبود و معشوق که دیر زمانی در انتظار این لحظات, لحظه شما ری می کردم. خوب دیدم در آین اخرین لحظاتی که چند ساعت دیگر باید با هجوم به قلب سپاه ظلم در برابر سیل تماشاگر رقص مرگ عاشقانه ام را آغاز کنم؛ چند کلامی به یاد گار برایتان می گذارم:

محمدعلی ملک در 24 دی 1365 در عملیات کربلای 5 در حالی به شهادت رسید که فرماندهی گردان حمزه سیدالشهدا(ع) از لشکر 25 کربلا را بر عهده داشت

واقعیت در این است که هر چه ضعف و استضعاف را در خود می یافتم و هر چه شب نامه هایم برای بیرون پریدن از قفس تن فروکش می کرد پر ریخته تر وبال شکسته تر و مجروح تر می شدم و بیشتر از نفس می افتادم و هر چه دیوارها نزدیکتر و سقف ها کوتاهتر و پنجه ها فشرده تر می شد و با قدرت خارق العاده ام در تحمل درد شکننده تر و حوصله ام در چیدن در دانه هایی که پیاپی می پاشید ,تنگ تر می گردید و نیز در دنیای درونم هر چه در پیرامونم موجی از تباهی ها و سیاهی.زشتی ها وعبودیت و بیگانگی و از خود بریدگی و وسواس و خناس ,نفاس مهیب تر و ریشه برانداز تر می آمد .

سموم زمستانی بر بو ستان ایمان و فرهنگ و اخلاق این همه انسان بی تفاوت بیشتر می ورزید و شقایق های عشق و سرخ گلهای شهادت و یاس های خاطره و بنفشه های شرم و تاًمل و نجابت و گلهای رنگارنگ فضیلت های انسانیمان و زیبایی های مزارع سبز سیادت و عزت حیات ما و چراهای جان های ما و جوانه های امیدهای ما و شکوفه های پیرانه ما به زردی و خشکی رومیکرد و رسوب سخت و سیاه این سیل دمادمی که همچو صلصال کالفخار برخاک حاصلخیز ما و کشتزار پدران ما بیشتر فرود می آمد و  بذرشور و شوق های شکافتن و سرزدن و روییدن و به برگ و بار نشستن را در کامی می میراند .

قنات این مؤمن, آبادی است که میراث تاریخی ما و سرمایه هستی ما و سرمنزل مقصود ما بود را از بلای لجن پر می کردند و چاه هایمان را پیاپی می ریختند و چشمه های امید مان را یکایک فرو می خشکاندند.کلنگ های آن مغنی و اصحابش را در فوران منجلاب این زمین و انفجار هیاهوی این زمان ,هردم خاموش تر و فراموش تر می کردند. من با تمام احساسم این جریان سیاه و تاریک و خسته کننده دوران رامی دیدم. آیا راهی به جز فدا شدن در راه رسیدن به این اهداف و احیای این همه مرده شده ها داشتم ؟ و  آیا می توانستم تمامی این جغد صفتان را با چشمانی باز مشاهده بکنم و دم بر نیاورم و خاموش بنشینم ؟ مسلماً خیر . و متعاقب این مسئله بود م که سینه را سپر کردم و تا نرسیدن به این هدف, از درس و بحث وزن و زندگی و پدر و مادر و؛بریدم و در این بیابان بر هوت تنها فدا شدم و تنها به شهادت رسیدم و مدیونند کسانی که در پی جنازه ام می دوند و به سر و صو رت می زنند و به این وصیت نامه ام گوش می دهند وخاموش اند .

هر چه فریاد دارید باهم بکشید که این کاخ ستم را در هم بکوبید.در آخر پدر جان و مادرجان به عرض برسانم که نمی توانم از شما تشکر کنم چون اگر شیر تو مادر با اسم حسین در هم آمیخته نمی شد و به آیه آیه های وجودم نمی رسید تحقیقاً من اصلاً نمی توانستم اهل درد باشم و اگر راهنمائی های تو پدر و نصیحت های سمج وار تو مرادم نمی بود معلوم نبود که در کدام از دسته و گروه های ملحد می بودم . آخ مادرجان و آی پدر جان دستانتان را می بوسم و قول می دهم اگر در روز قیامت شافی بودم ,شما را شفاعت می کنم .

باید به خواهر خوبم سفارش کنم که حال وقت آن رسیده که با حجا بت در سنگر مقاومت کنی .من تو را خیلی دوست داشتم و دارم و تو برادرم علی اکبر ،برادر ارشدم باید سفارش کنم که هوای پدر و مادر را نگهدار .داداشم حسن و حسین به شما تاًکید می کنم که درستان را حتماَ ادامه دهید آنهم با جدیت تمام .و در آخر باید به داداش بسیار ارجمندم که لباس سبز سپاه را به تن دارد تاً کید نمایم که به هیچ وجه این لباس را رها نکن و در آن سنگر خونین مقاومت کن و در آخر صبر و تحمل شما را از خدای بزرگ خواهانم .

برایم یکسال نماز و چون دو ماه روزه بدهکارم را بگیرید . البته روزه ها را حتماً و نماز را برای احتیاط ، کتاب هایم را هر جا که دوست داشتید بدهید و چون تازگی ها لباس روحانیت را پوشیده بودم به عنوان یادگار نگهدار ید .

چند ساعت قبل از عملیات کربلای پنج در هفت تپه

ساعت 5: 12 شب . 19 :10: 65

والسلام

محمد علی ملک شاهکوئی

منبع : خبرگزاری فارس

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان