تبیان، دستیار زندگی
من در دوره‌های مختلف وقتی که با آثار مارکز، بورخس، خولیو کورتازار، و به‌ویژه خوان رولفو آشنا شدم، حس کردم که چقدر زندگی ما در جنوب، به‌ویژه در بوشهر، به شکل غیر قابل باوری به فرهنگ و باور‌های آنها نزدیک است. خصوصا بنادری که دریا در رشد یا ویرانی‌اش.....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همین حالا می خواهم چیزی بگویم!

همین حالا می خواهم چیزی بگویم

احمد آرام، 59 سال سن دارد، متولد بوشهر و فارغ‌التحصیل رشته‌ هنرهای نمایشی ، داستان‌نویس و کارگردان است.«همین حالا داشتم چیزی می‌گفتم»؛ تازه‌ترین مجموعه داستان احمد آرام است که روانه بازار کتاب شده است.در این اثر سعی نویسنده بر آن است، تا خواننده را بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای‌، در خلق دوباره‌ داستان‌ها شریک کند‌. فضای این مجموعه داستان میان واقعیت و خیال و مرگ در جدال و رفت و آمد است.

مجموعه‌های داستانی احمد آرام به ترتیب :«غریبه در بخار نمک» ، «آن‌ها چه کسانی بودند»، «کسی ما را به شام دعوت نمی کند» و «همین حالا داشتم چیزی می گفتم» می باشد.

آرام و دنیای داستان هایش از زبان خود:

برخی منتقدین به اشتباه می گویند علاقه ی من در داستان نویسی سبک رئالیسم جادویی است؛ و این اشتباه هنگامی مسلم می شود که با سبک متن من جور در نمی آید ، بعضی منتقدین بومی گرایی را با رئالیسم جادویی یکی می دانند!

به نظر من آنها قبل از این که حکم صادر کنند باید به خودشان زحمت بدهند و جغرافیای مربوطه را، از نظر باورهای مردمی، ساختار متل‌ها، افسانه‌های بومی و حتی موسیقی فولکلوریک، مورد مطالعه قرار دهند. من بارها در این زمینه گفته ام که جنوب ایران از نگاه یک قطعه پرداز از پتانسیل خوبی برخوردار است. اصولا شهرهایی که کنار دریا قرار گرفته‌اند به دلیل مراوده تجاری و اجتماعی شکلی دیگر به خودشان گرفته‌اند. مسلم است که هر نویسنده‌ای تحت تاثیر فرهنگ خودش قرار می‌گیرد و چیزهایی را خلق می‌کند که گاه شباهت‌هایی با سبک و سیاق دیگران داشته باشد.

معماری، موسیقی شادی آور یا مذهبی و افسانه‌های مردمی، چیزهایی است که بنده به دقت آنها را مورد بررسی قرار داده ام و می‌دانم چی به چیه. چندی پیش داشتم مطلبی می‌خواندم از بورخس درباره معماری و دیدگاه شرقی او، او در باره معماری‌های تو در تو در رابطه با زندگی آدم‌ها حرف‌هایی زده بود که عینا سبک معماری بوشهر را در ذهن زنده می‌کرد. نگاه بورخس به نوعی از معماری بود که نوعی داستانسرایی نیز از دل آنها بیرون می‌زد، یعنی آن متل‌های جنوبی واقعاً وابستگی شدیدی به نوع معماری بومی دارد؛ دقیقا همان متـل‌ها و قصه‌هایی که مادران‌مان شب‌ها در جنوب برای ما می‌خواندند. داستان‌هایی پر از هزارتوهای عجیب و غریب. ذهن من در کنار همین افسانه‌ها رشد کرد، افسانه‌هایی که از هزارتوها می‌گذشتند.

من در دوره‌های مختلف وقتی که با آثار مارکز، بورخس، خولیو کورتازار، و به‌ویژه خوان رولفو آشنا شدم، حس کردم که چقدر زندگی ما در جنوب، به‌ویژه در بوشهر، به شکل غیر قابل باوری به فرهنگ و باور‌های آنها نزدیک است. خصوصا بنادری که دریا در رشد یا ویرانی‌اش سهم عمده‌ای دارد.

دریا همیشه سایه سنگین خود را حفظ کرده است ؛ این سایه هم بر روی زندگی مردم، و هم افسانه‌ها و متل‌های بومی، سنگینی می‌کند. سعی کردم افسانه‌ها و داستان‌هایی که در جنوب مطرح می‌شود را برای جان دادن به داستان‌هایم به کار ببرم، نه به آنگونه‌ای که مطرح هست بلکه آن افسانه از صافی ذهن من می‌گذرد تا تبدیل به یک داستان جاندار بشود. با تکیه بر جوهره افسانه‌ها. در رمان«مرده‌ای که حالش خوب است» این تاثیر محسوس است.

دریا همیشه سایه سنگین خود را حفظ کرده است ؛ این سایه هم بر روی زندگی مردم، و هم افسانه‌ها و متل‌های بومی، سنگینی می‌کند.

در مجموعه داستان «همین حالا داشتم چیزی می گفتم» نیز داستان ها فرم نوستالژیک خود را حفظ کرده اند اما در قالبی دیگر. خمیر مایه داستان‌هایی که در شهر می‌گذرد، از زیر سایه افسانه‌های بومی بیرون می‌زند. گذشته از اینها گذر زمان، به نحوی باور نکردنی، سلایق ما را تغییر می‌دهد ؛ در درون ما چیزهایی جابه‌جا می‌شود و شکل‌های تازه ظاهر می‌شوند. هر نویسنده‌ای با حس خود به جهان نگاه می‌کند، خب، اگر اتفاق روایی در ساختار داستان رخ دهد ناشی از همین اتفاق هاست. هر اتفاقی حس خودش را دارد.

موضوعاتی هستند که شما را به زمان و مکان وصل نمی‌کنند. آن موضوع تقلا می‌کند در یک برش کوتاه جا بگیرد ؛ برشی که معلوم نیست از کجا آمده است؛ برشی که نه در زمان می‌گنجد و نه درمکان. باید براش یک فضای خاصی آفرید. زمان و مکان گاهی محدودیت ایجاد می‌کند، نویسنده احساس می‌کند در یک چارچوب توقف کرده است اما در آثار رئالیست این جور نیست، زمان و مکان کار را قوی تر می‌کند و همه چیز به نوعی باور پذیر می‌شود. در آثار مدرن یا پست مدرن، زمان و مکان از همان جنسی است که ژانر نوشتاری را تحت تاثیر می‌گذارد. در آثار ساموئل بکت ما با پدیده‌هایی روبه‌رو می‌شویم که برای اولین بار آنها را حس می‌کنیم ؛ همین پدیده‌ها آثار او را جهانی کرده است. حتی اگر در آن آثار زمان یا مکانی را مشاهده می‌کنید در می‌یابید که عبث و بیهوده است. همیشه سعی ام بر این بوده، تا آنجایی که می‌توانم از قید و بندها فاصله بگیرم و چیزی را خلق کنم که مال خودم باشد.

اگر اشاره‌ای به بورخس و یا بکت می‌کنم به این دلیل است که حسی در آثارشان هست که در منطقه جغرافیایی زندگی من هم وجود دارد. این حس در محیط زندگی من تبدیل به حس خودم می‌شود. اگر در بعضی از داستان‌های من لامکان و لازمان بودن دیده می‌شود، مربوط به حسی است که می‌خواهد شبیه دیگران نباشد. من بورخس و بکت را خیلی دوست دارم چون آنها به شدت خودشان بودند.

گاهی آنقدر در چنین فضایی احساس امنیت می‌کنم که انگار یکی از همان شخصیت‌های داستانی هستم. درست است که خیلی چیزها درونی می‌شود اما همین درونی شدن باعث کشف چیزهای تازه می‌شود: صداهای تازه، شخصیت‌های تازه و واژگانی که به تناسب همان فضا خلق شده‌اند. راستش نمی‌خواهم چیزهایی را بنویسم که قبلا دیگران نوشته‌اند، مدام تقلا می‌کنم در کارهام تازگی و طراوت حرف اول را بزند.

فرم وقتی که ظاهر می‌شود برای توسعه وقایع است اما به شیوه خودش. بالطبع اگر فرم را نشناسیم ممکن است اتفاقات دیگری بیفتد ؛ یعنی اینکه شیوه روایت شما دچار ناهمگونی شود. ما وقتی که به فرم در ساختار فکر می‌کنیم می‌خواهیم فضا را نو کنیم ؛ نو کردن چیزهای کهنه بزرگ‌ترین همت یک نویسنده است. ما در هرفضایی زندگی کنیم شیوه روایت ما تغییر می‌کند. من هرگز به شکل اغراق آمیز به فرم نزدیک نمی‌شوم. هرگاه فضا ایجاب کرد فرم هم به تناسب فضا جلو می‌آید. این اعتقاد که ذهن باید با متن درگیر شود، از طریق ژانرهای مختلف است، که یکی از آنها همین فرم است. فرم زبان، ضرباهنگ و وزن خودش را دارد به شرطی که به خوبی آن را بشناسیم.

هر نویسنده‌ای هم ایده خودش را دارد. فرم شیوه روایت یک داستان است ؛ فرم یک لحن است. فرهنگ ما به ما موضوعاتی را می‌دهد که از درون جامعه بیرون زده است. من به شخصه اینها را مهم می‌دانم. سرسری از چیزی نمی‌گذرم مگر اینکه بدانم سر از کجا بیرون خواهم آورد. مردم سلایق مختلف دارند. ما که نمی‌توانیم بگوییم همه باید شبیه من فکر کنند و یک چیز را دوست بدارند. یکی به سراغ ادبیات آسان پسند می‌رود و دیگری شیفته آثار درون‌گرا و پیچیده است ؛ من یک نویسنده فرمالیست مطلق نیستم. منتظر می‌مانم تا موضوع شکل خاص خودش را به من ابلاغ کند. به نظر من باید به شعور مردم احترام گذاشت و به آنها اعتماد داشت.

در جایی که قبلا زندگی می‌کردم، در بوشهر، افسانه‌هایی وجود دارد که وقتی یک آدم بومی آن را تعریف می‌کند انگار می‌خواهد شخصیت‌ها را از یک هزارتو عبور دهد. شما داستانی را می‌شنوید که با روایت سنتی گفته نمی‌شود یعنی طرف اعتنایی به شروع یا میانه و پایان ندارد. ناگهان متوجه می‌شوی که خود او به افسانه فرم داده است. وقتی دقت می‌کنی می‌بینی به‌طور غریزی « جریان سیال ذهن » هم درش اتفاق افتاده ؛ یعنی هروقت خواسته زمان و مکان را تکه تکه می‌کند و ساختار روایت را به هم می‌ریزد. کاری که من و پاره‌ای از نویسندگان بوشهری کرده ایم این است که این افسانه‌ها را به صورت خمیر مایه‌ای برای نوشتن داستان به کار می‌بریم. خمیر مایه‌ای که ابتدا نویسنده را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. هرکدام از ما به شیوه خودمان به این موضوع می‌پردازیم. من کوشش می‌کنم خود افسانه را به همان شکل روایت نکنم بلکه چیزی را بازگو کنم که مربوط به ژانر داستان‌گویی خودم می‌شود. چرا؟ چون معتقدم که هرچیز کهنه‌ای مجال دارد تا نو بشود.

فرآوری: زهره سمیعی

بخش: ادبیات تبیان


منابع:

روزنامه تهران امروز

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)

خبرآنلاین