امان از اربعین
پریشانی گیسوان بادها بیقراری یکپارچه دریاها تبداریِزمین ناگهان اربعین کاروان زخم و اسارت از راه میرسد و بغض چهل روزه خود را روی خاک سوخته پهن میکند. کربلایی از خونهای همیشه تازه روایت میشود. مرثیه نیز پا به پای کاروانیان، خود را به دشت آلالههای پر پر رسانده است و هر سو که مینگرد، یا تصویر تیر و نیزه شکسته است یا حکایت سوزناک عمود آهنین.
عاشورا دیگربار ورق میخورد؛ خون و چکاچک شمشیرها و بیآبیِ دریادلان. کاروان غمبارِ اربعین از دیار سراسرْ آشوبگری یزید و از ناسپاسیهایِ پر عذاب شام رسیده است. این قافله با خطبههای اشک بر لب، همه عاشورائیان خود را آورده است به جز رقیّه(س) که نامش رباعیگونه در شام باقی ماند و درخشید. باقی ماند تا مثنویها پیشِ مظلومیتش برای همیشه الکن باشند.
اربعین یعنی آههایِ از سفر بازگشته؛
یعنی داغهای به موطن رسیده.
اربعین گلستانِ ثمردهی اشکهای عاشورا است.
سوختنِ آخرین قطره فرات در آرزوی لبهای عبّاس(ع) است.
تکرار تنهاییهای زینب(س) است که در کربلا و عصر عاشورا تولد یافت.
بهراستی مقام اربعین با انبوهی از این اندوهها کمتر از عاشورا نیست و قلمهای ما هرگز نمیتوانند آنگونه که باید به سوگ بنشینند. این قلمها که هیچ سطری از تشنگیِ مردان خورشید را نچشیده و منظومه بلند آوارگی را همراهی نکرده و از خارستانهای ناتمام و گستاخ عبور نکردهاند، چگونه خواهند توانست به منزلتِ اربعین دست پیدا کنند؟
قلمها تنها میتوانند حوالیِ نام و یاد اربعین، چند قطرهای اشکِ «واویلا» بریزند. و دلتنگِ نوشتن از تنهاییِ خودشان باشند.
هر اربعین که میآید، واژهها تنها میتوانند سینهزنان کنار گریههای ظریف جابر بنشینند. جابر، زائر دلسوخته اربعین است که پس از مصافحه با پیامبر(ص)، همان دستها را به تبرّک تربت حسین(ع) کشاند.
هر اربعین که بیاید، قلمها با حزنآلودترین لحظههایشان هر چقدر هم که بکوشند، «یا حسین»هایِ جانسوز جابر را و آن حجم فراق را درک نمیکنند، چه برسد به خونگریههای زینب(س).
امان از روزهای نِی.
امان از مصائب ناگزیر
امان از اربعین
... و امان از دلِ زینب(س).
نویسنده: محمدکاظم بدرالدین
گروه دین و اندیشه تبیان