خوابی که فرزند شهید دید
فرزند شهیدی تا دقایقی پیش کنارم بود تعریف می کرد ، می گفت:
مزار پدر شهیدم در راه مدرسه ام بود
هر روز که از مدرسه بر می گشتم یک سری به بابام می زدم و بعد چند مزاری که بالای سر او بود و شاید زائر هر روزه نداشت
چند قبر برای چند شهید گمنام
فاتحه و صلوات و شاید چند جمله درد دل
یک روز مادرم به مدرسه زنگ زد و پیغام داد امروز کار واجب دارم ،بعد از زنگ مدرسه سریع بیا خانه .از طرفی دلم برای بابا تنگ می شد و از طرفی مادرم خواسته بود زود بروم خانه
خیلی سریع رفتم فاتحه کوتاهی خواندم و رفتم
فقط برای پدرم
شب در عالم خواب پدرم را دیدم که بر سر مزار خود ایستاده و من طبق معمول هر روز ، سر می زنم اما پدرم ناراحت و عصبانی بود و من خیلی تعجب کردم سئوال کردم:
چی شده بابا؟
جوابم داد چرا امروز سر نزدی؟
گفتم: بابا جون اومدم اما زود رفتم !
گفت: اینجا را نمی گم اون جا را می گم!
گفتم: کجا؟
دیدم به قبور شهدای گمنام اشاره می کند.
بعدهم به من گفت:
هر وقت عجله داری نمی توانی زیاد اینجا بمونی اول می روی سراغ اونها بعد من!
و بعد خندید و ....
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
مطالب خواندنی :
شهیدی که می خواست شناسایی نشود
شهیدی كه نحوه شهادتش را خواب دید
وبلاگ کیمیا
تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان