تبیان، دستیار زندگی
در بین اجساد پاك شهیدان احد، جسدی دیده میشد كه سند زنده فداكاری و جانبازی سربازان مسلمان بود. حنظله جوانی بود كه حدود بیست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبی كه روز آن جنگ احد اتفاق افتاد، مقدمات زفافش فراهم شده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تازه داماد در آغوش شهادت

حنظله : شهید احد

در بین اجساد پاك شهیدان احد، جسدی دیده میشد كه سند زنده فداكاری و جانبازی سربازان مسلمان بود. حنظله جوانی بود كه حدود بیست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبی كه روز آن جنگ احد اتفاق افتاد، مقدمات زفافش فراهم شده بود.

رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به این جوان اجازه فرمود كه برای انجام زفاف در مدینه بماند و سپس به مجاهدین بپیوندد.

در ضیافتی كه به عنوان ولیمه دامادی بر پا شده بود، گروهی از مسلمین با اینكه عازم جنگ بودند، حضور یافتند و پس از صرف شام، داماد را به حجله فرستادند و رفتند.

سحرگاه، تازه عروس، حنظله را دید كه زره میپوشد و سلاح جنگ بر تن میكند. این عمل برای او عجیب و باور نكردنی بود. با حیرت پرسید: مگر رسول خدا تو را از جنگ معاف نفرموده است!

حنظله زیر لب گفت: چرا. زن پرسید: پس برای چه زره پوشیده و شمشیر بسته ای! گفت: میخواهم به سپاه اسلام ملحق شوم. گفت: پس مرا به كه می سپاری! حنظله در حالیكه صدایش از ایمان محكم و تصمیم قاطع او حكایت میكرد، گفت: به خدا میسپارم.

حنظله در میدان احد، مردانه به صفوف حمله میكرد و از دین خدا حمایت مینمود. ناگاه از سپاهیان قریش نیزه خود را به شكم او فرو برد. وی به جای اینكه به عقب برگردد تا از فشار نیزه در امان بماند، جلو رفت و با جلو رفتن، نیزه از پشتش به در آمد. ولی در آخرین رمق، كه كاملا به قاتل خود نزدیك شده بود، با شمشیرش سر از بدن او برداشت. به این ترتیب حنظله به شهادت رسید و خوابی كه همسرش دیده بود، تعبیر شد و مطابق نقل مورخین، چون این جوان موفق نشده بود غسل جنابت بجای آورد، فرشتگان آسمان وی را غسل دادند و به این جهت او را غسیل الملائكه نامیدند

عروس برای منصرف ساختن حنظله به گریه و التماس و زاری متوسل شد. ولی اثری در اراده داماد ننمود. در آخرین لحظات كه حنظله میخواست قدم از اطاق بیرون بگذارد، زن گفت: لحظه ای صبر كن! آنگاه با شتاب از خانه بیرون جست و چند تن از همسایگان را با خود به خانه آورد و رو به شوهر خود كرد و گفت: در حضور این چند نفر اقرار كن كه با من زفاف كرده ای. حنظله گفت: اقرار میكنم ولی منظور تو از این اقرار چیست .

عروس در حالی كه گریه راه گلویش را گرفته بود، رو به حضار كرد و گفت: دیشب در خواب دیدم كه درهای آسمان باز شد و حنظله به سوی بالا پرواز كرد و از نظرم ناپدید گردید. من میدانم كه شوهرم از این جنگ برنخواهد گشت. خواستم شما گواه باشید كه اگر فرزندی از من بوجود آمد، به شوهرم حنظله متعلق خواهد بود.

این موانع كه بر سر راه حنظله بوجود آمده بود، روی قاعده طبیعی باید او را از تصمیم خود باز دارد. ولی ایمان به خدا و عشق به جانبازی كه در اعماق قلبش ریشه دوانده بود، مانند جاذبه نیرومند او را به سوی میدان جنگ میكشانید. آخرالامر با همسر عزیزش خداحافظی كرد و پشت پا به عیش و نوش دنیا زد و خود را به جبهه جنگ رسانید.

حنظله در میدان احد، مردانه به صفوف حمله میكرد و از دین خدا حمایت مینمود. ناگاه از سپاهیان قریش نیزه خود را به شكم او فرو برد. وی به جای اینكه به عقب برگردد تا از فشار نیزه در امان بماند، جلو رفت و با جلو رفتن، نیزه از پشتش به در آمد. ولی در آخرین رمق، كه كاملا به قاتل خود نزدیك شده بود، با شمشیرش سر از بدن او برداشت.

به این ترتیب حنظله به شهادت رسید و خوابی كه همسرش دیده بود، تعبیر شد و مطابق نقل مورخین، چون این جوان موفق نشده بود غسل جنابت بجای آورد، فرشتگان آسمان وی را غسل دادند و به این جهت او را غسیل الملائكه نامیدند.

تالیف: سید محمد صوفی

شکوری: گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.