تبیان، دستیار زندگی
«ماشادو د آسیس» نویسنده بزرگ برزیلی که بعضی منتقدها او را از مارکز، یوسا و حتی بورخس بزرگ تر می‌دانند هفت سال پیش که «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» آمد، چنان غوغایی به پا کرد که حتی جایزه مهمی ‌مثل «کتاب سال» هم از آن بی‌نصیب نماند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماشالا، ماشالا، دِ آسیس!!

ماشالا، ماشالا، دِآسیس!!

«ماشادو د آسیس» نویسنده بزرگ برزیلی که بعضی منتقدها او را از مارکز، یوسا و حتی بورخس بزرگ تر می‌دانند هفت سال پیش که «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» آمد، چنان غوغایی به پا کرد که حتی جایزه مهمی ‌مثل «کتاب سال» هم از آن بی‌نصیب نماند و کتاب سال 1383 را عبدالله کوثری به خاطر ترجمه این رمان و مجموعه داستان دیگری از نویسنده همین رمان برد. کوثری باز هم یک نویسنده جدید از آمریکای جنوبی را به ما معرفی کرده بود و باز هم یکی از غول‌های این ادبیات را. سرخوشی از آشنایی با این نویسنده و این رمان، با چاپ‌های متعدد «خاطرات پس از مرگ....» و نقدها و نشست‌های مختلف ادامه پیدا کرد. نقدها و نشست‌هایی که در همه آنها به استاد کوثری پیشنهاد ترجمه آثار دیگری از صاحب این قلم را می‌دادند. این پیشنهادها، امسال و بعد از هفت سال وقفه عملی شد و کوثری بالاخره دومین رمان از سه گانه آن نویسنده را روانه بازار کرد. اگر می‌خواهید دلیل آن همه شور و اشتیاق را بدانید، خواندن «دون کاسمورو» اثر ماشادو دآسیس برزیلی را از دست ندهید.

نویسندگان آمریکای لاتین در ایران خواننده و محبوبیت زیادی دارند. بیشتر کتاب خوان‌های ایرانی، حداقل یک کتاب از «مربع جادویی» گابریل گارسیا مارکز، ماریو وارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس و خولیو کورتاسار در کتابخانه شان دارند. خورخه لوییس بورخس از آنها هم پرطرفدارتر است. عاشقانه‌های پابلو نرودا و اکتاویو پاز، ترجمه‌های متعدد دارند و یکی از پایدارترین موجرهای کتابی در اینجا پائولو کوئیلو بود که هنوز هم می‌فروشد و فقط از «کیمیاگر» او دو ترجمه هست که هر کدام بیشتر از 20 بار تجدید چاپ شده اند.

ماجرا وقتی جالب تر می‌شود که بدانیم تمام این اسم‌ها (جز بورخس که حق پدری به گردن بقیه دارد) برای 25 سال آخر قرن بیستم هستند. درواقع طرفداران این نوع از ادبیات، عاشق دوره کوتاهی از ادبیات هستند. دوره ای که هرچند بسیار پربار و پرمحصول است (و از این جهت شاید فقط با ادبیات انگلیسی عهد ویکتوریا قابل مقایسه باشد) اما بالاخره این سوال را به وجود می‌آورد که مگر اهالی این قاره جنوبی، قبل از این دوره ادبیات نداشته اند؟ پس مردمش قبلا چی می‌خوانده اند؟

***

تاریخ برای مردم آمریکای لاتین، مفهومی‌ متفاوت نسبت به باقی مردم دنیا دارد. برای آنها تاریخ از 1942 شروع می‌شود: سال آغاز سفرهای کریستف کلمب. قبل از آن هرچه هست، درست مثل یک افسانه خوشی است و شکوه است و افتخار. آنها در 1942 هبوط کردند. اسیر دست اسپانیایی‌ها یا پرتغالی‌ها شدند و برای سه قرن تحت شدیدترین فشارها قرار گرفتند تا مخفیگاه طلاهایشان را اعتراف کنند. این وضعیت تا دهه 1820 که بالاخره موج استقلال خواهی آنها نتیجه داد، ادامه داشت. حالا با این پیش زمینه برگردیم سراغ سوال خودمان. ادبیات در آمریکای لاتین از کی شروع شد؟ طبیعی است که آنها در دوره قبل از کلمب هم صاحب نوعی ادبیات بوده اند که هرچند بیشترش در زمان تهاجم اسپانیایی‌ها از بین رفت، اما هنوز هم کتاب‌هایی از آن دوره به جا مانده است. اما این جواب سوال ما نیست. منظور ما بیشتر ادبیات نوین و امروزی است؛ چیزی مثل همان آثار مارکز و یوسا.

برای جواب یک بار دیگر پاراگراف بالا را باید مرور کرد. طبیعی است که دوره استعمار، فرصتی برای خلق و خلاقیت نمی‌گذاشته و اولین آثاری که می‌شود اسم رمان امروزی را روی آن گذاشت، برای عصر انقلاب است. آثاری که بیشتر به شرح جنگ‌های اسپانیایی‌ها با سرخ پوست‌های مکزیک و پرو و شرح مظالم آنها اختصاص داشت اما بعد از انقلاب‌ها و استقلال‌ها (دهه1820) بود که ادبیات، تازه نقش واقعی خودش را پیدا کرد. حالا بود که آمریکای لاتینی‌ها فرصت پیدا کرده بودند تا بگویند که آنها هم مردمی‌هستند با فرهنگ و تمدن و آداب و رسوم خاص خودشان که بقیه دنیا باید آن را به رسمیت بشناسند و به آن احترام بگذراند. آنها شروع کردند به خلق داستان‌ها و رمان‌هایی که در آنها حتی جزئیات جغرافیایی زادگاهشان هم با دقت توصیف شده بود. به این دوره در تاریخ ادبیات آمریکای لاتین می‌گویند «عصر ملت‌های جدید».

***

ماشادو د آسیس، سال 1839 به دنیا آمد، 17 سال بعد از استقلال برزیل از پرتغال. طبیعی است که وقتی نویسنده شد، یکی از نویسندگان دوره «ملت‌های جدید» شد. اما چیز غیرطبیعی این بود که د آسیس (یا به قول برزیلی‌ها: ماشادو)، بزرگترین نویسنده این عصر هم شد. بزرگ‌ترین نویسنده تاریخ برزیل هم شد. حتی از طرف منتقدی مثل سوزان سونتاگ لقب بزرگ ترین نویسنده آمریکای لاتین در همه دوره‌ها و اعصار را هم گرفت.

نکته در اینجا بود که ماشادو برخلاف دیگر نویسندگان عصر «ملت‌های جدید»، در رمان‌هایش به توصیف مردم و وطنش بسنده نکرده بود و در همین حد متوقف نشده بود. او در عین حالی که تصویری از مزارع نیشکر و قهوه، بوی عرق تن کارگرها، کوچه پس کوچه‌های ریودوژانیرو و رنج سیاه پوست‌ها به ما نشان می‌دهد، جادویی دیگر هم قاطی کارش کرده که خواندن رمان‌هایش هنوز هم لذت بخش است.

***

در عصر «ملت‌های جدید»، نویسندگان و روشنفکران آمریکای لاتین، شیفته پاریس بودند. طبیعی هم بود. رابطه آنها با مادرید و لیسبون، شهرهایی که تا پیش از استقلال تنها دریچه رو به جهان بیرون بودند، قطع شده بود. از طرفی اسپانیا و پرتغال خیلی دیرتر از بقیه اروپا به سمت مدرنیته آمدند و در عوض در پاریس انقلاب و «جمهوری» به پا شده بود که همین هم برای اهالی قاره لاتین جذابیتی دوچندان داشت. پس نویسندگان آمریکای جنوبی هم به سمت مکتب ادبی غالب آن روز فرانسه، یعنی رومانتیسم جذب شدند. مکتب رومانتیسم، مکتبی است که به توصیفات و ترکیبات وصفی اهمیت بسیار می‌دهد و مثلا وقتی می‌خواهد بگوید دو شخصیت اصلی داستان در شبی بارانی به دزدی رفتند، چیزی می‌شود شبیه این:

  1. «ناقوس برج، زنگ نیمه شب را نواخت. دو مرد بی اختیار و با دست لرزان حرکت خود را آغاز کردند. آسمان سیاه بود، به سیاهی مرکب چاپ. همه جا تاریک بود، همچون داخل کلاهی که بر سر است. شب تیره چون روز است در پوست گردو. باد شدید تا پوست استخوان می‌خلید و می‌گذشت. باد و برف- این برادران نمناک- سخت بر چهره شان می‌کوفت. یکی شان لحظه ای به بالا نگریست و بر خود لرزید. کیست که در برابر شکوه طبیعت بر خود نلرزد؟ باد همچنان می‌نالید و زوزه می‌کشید و شیون می‌کرد. ناله باد نالیدن وجدانی است غرقه در جنایات بسیار...» (خودتان یک بار «بینوایان» ترجمه حسینقلی مستعان را کامل بخوانید، همه چیز دستتان می‌آید.)

ماشادو هم مثل بقیه نویسندگان هم عصرش، در ابتدا به سبک رومانتیک‌ها می‌نوشت اما او از وقتی ماشادو شد که «اولیور توئیست» چارلز دیکنز را- البته ترجمه فرانسوی اش- ترجمه کرد. معجزه اتفاق افتاده بود. ماشادو با ادبیات داستانگوی انگلیسی که به رمان تخت اهمیت می‌داد، آشنا شد. انگلیسی یاد گرفت و برای اولین بار ادبیات انگلیس را به اهالی قاره اش معرفی کرد.

دومین اتفاق وقتی افتاد که ماشادو یک رمان از نویسنده ای پرتغالی خواند که کپی «آسوموار» امیل زولا بود. زولا آن نویسنده پرتغالی، داستان دختری را تعریف کرده بودند که به خاطر فقر به دامن گناه و انحرافات اخلاقی می‌افتد. ماشادو نقد جانانه ای بر رمان نوشت که چرا اینطوری به آدم‌ها نگاه می‌کنند؟ نوشت که آنها طوری داستان تعریف می‌کنند که انگار این دختر – به خاطر طبقه اجتماعی‌اش- سرنوشتی جز آنچه در کتاب آمده نمی‌تواند داشته باشد، درحالی که این طور نیست. هرکسی آزاد است که سرنوشت خودش را انتخاب بکند یا تغییر بدهد. نوشت که وظیفه داستان، تعریف کردن همین تصمیم گیری‌هاست. همین دو نکته بود که ماشادو را به نویسنده ای متفاوت تبدیل کرد: نویسنده ای که مثل دیکنز قصه تعریف می‌کرد و مثل داستایوسکی به تحلیل روانی شخصیت‌هایش می‌پرداخت.

***

ماشادو د آسیس نویسنده پرکاری است. او بیشتر از صد کتاب نوشته است. با این حال از بین تمام آثارش، سه رمان هم هستند که از آنها به «سه گانه ماشادو» یاد می‌شود: «خاطرات پس از مرگ براس کوباس»، «میراث کنیکاس بوربا» و «دُن کاسمورو». از این سه گانه، دوتایش به فارسی ترجمه شده و در اختیار ماست (و فقط مانده که استاد کوثری زحمت «میراث کنیکاس بوربا» را بکشد.) هر دوی این رمان‌ها همان خصوصیاتی را دارند که از یک اثر «ملت جدید»ی انتظار داریم: توصیف دقیق و مو به موی زندگی و زمانه خود ماشادو (دنیایی قرن نوزدهمی، جایی که هنوز زالو انداختن روش درمانی است و حساب یاد گرفتن، کاری بااهمیت به حساب می‌آید.) با این حال، چیزی که قبل از همه اینها، نظر خواننده را به خودش جلب می‌کند، تحولات روحی دو شخصیت اصلی این داستان‌هاست. طوری که اصلا انگار نه انگار داریم اثری از دنیایی متفاوت از زندگی امروز خودمان می‌خوانیم. آثار ماشادو آن قدر به ما نزدیک هستند که انگاری همین دیروز نوشته شده اند. «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» درباره این است که چرا یک روشنفکر (براس کوباس) که مدام از عدالت، حقیقت، مردم، صداقت و سعادت جمعی حرف می‌زند، در زندگی شخصی خودش اصلا این طور نیست و خیلی هم روحیه دیکتاتوری و ضد عدالتی دارد. در رمان «دون کاسمورو» هم داستان زوال یک عشق را می‌بینیم و اینکه چطور حسادت، می‌تواند عشق باشکوه یک زن و شوهر را مثل خوره بخورد و نابود بکند. بیخود نیست که به شخصیت اول «دن کاسمورو» (بنتیو سانتیاگو) می‌گویند «اتللوی برزیل».

***

ماشادو عاشق شکسپیر بود. می‌گفت «او به زبان جان می‌نویسد». به جز شکسپیر، ماشادو عاشق همه نویسندگان و همه کتاب‌ها هم بود (و از این جهت، پیشگام بورخس به حساب می‌آید). در کتاب‌هایش مدام به آثار متفاوت ارجاع می‌دهد. او زمانی کارگر چاپخانه بوده و اصلا در همانجا سواد یاد گرفته و هر کتابی را که برای چاپ می‌آمده، می‌خوانده. از همین راه ماشادو روزنامه نگار، نویسنده، استاد دانشگاه، موسس و اولین رئیس فرهنگستان ادبیات برزیل و مهم ترین شخصیت فرهنگی کشور می‌شود. شاید به خاطر همین زندگی پر از تلاش و سختی و مورچه امیر تیمور بازی باشد که داستان‌های او هیچ وقت سیاه و تلخ نیست. خط به خط آثار ماشادو پر از طنزهای کوچک و ظریف است. تقریبا توی هر خط، او یک نکته طنزآلود تعبیه کرده. طوری که کمتر کسی را می‌شود پیدا کرد که دلش آمده باشد کتاب‌های او را زمین بگذارد. یعنی با وجود آن خلاصه‌های یک خطی تیره و تار که در پاراگراف بالایی گفتیم، شک نکنید که خواندن رمان‌های او می‌تواند یکی از مفرح ترین تجربه‌های کتاب خوانی باشد که می‌شود به یک نفر پیشنهاد کرد.

ماشادو مثل داستایوسکی روانکاوی می‌کند اما یادتان باشد که او داستایوسکی نیست. او ماشادو است. یک برزیلی دورگه که هرچند قبل از همه گیر شدن فوتبال در این کشور زندگی کرد و مرده است (1908)، اما داستان‌هایش همان هیجان و طراواتی را دارند که تماشای یک مسابقه پر گل از تیم ملی برزیل برای آدم ایجاد می‌کند.


منبع:  هفته نامه همشهری جوان/ شماره281/ احسان رضایی

تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان