تبیان، دستیار زندگی
میکی کوچولو یک موش شهری بود. اون یک پسر عمو داشت که در روستا زندگی می کرد. اسم پسر عموی میکی موش موشی بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی ساده بهتره!
موش

میکی کوچولو یک موش شهری بود. اون یک پسر عمو داشت که در روستا زندگی می کرد. اسم پسر عموی میکی، موش موشی بود. میکی کوچولو برای تعطیلات به روستای موش موشی رفت تا اونجا کمی استراحت کند. موش موشی هر روز برای صبحانه چای و برای شام گندم به میکی کوچولو می داد. آن ها می توانستند هر چقدر دوست دارند بخورند و آخر شب بین علف های خشک و گرم و نرم به خوابی خوش فرو بروند.

یک روز میکی کوچولو به موش موشی گفت" زندگی توی روستا خیلی خسته کننده است، این جا همه چی تکراریه. همیشه باید غذاهای تکراری بخوریم. با من به شهر بیا و چیزای جدیدی رو تجربه کن." به خاطر حرف های میکی موش موشی تصمیم گرفت به شهر برود، به خاطر همین سوار اتوبوس موش ها شد و به شهر رفت.

میکی تمام غذاهای خوشمزه ی خانه اش را به موش موشی نشان داد، کره، نان، عسل، لوبیا و میوه. میکی گفت" حالا بیا با این غذاها یک جشن عالی بگیریم." اما هربار که آن ها شروع به خوردن می کردند، چیز وحشتناکی اتفاق می افتاد.

اولین بار، چند آدمیزاد وارد خانه شدند و موش ها از ترس پا به فرار گذاشتند.

موش

دفعه ی بعد آن ها یک سگ عصبانی دیدند، اما بدتر از همه ی آن ها وقتی بود که یک گربه ی بدجنس آن ها را دنبال کرد. چند روزی گذشت تا این که موش موشی گفت" من دیگه از این وضعیت خسته شدم، من به روستای خودم بر می گردم، ممکنه غذای ما به اندازه ی شما خوشمزه نباشه، اما حداقل زندگی آرومی داریم."

همه ی ما باید به این نکته توجه کنیم که آرامش خودمان را به خاطر چیزهای بی ارزش و مادی از دست ندهیم.

ترجمه:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

تنبیه کلاغ خبرچین

عاقبت بی فكری و تنبلی

عاقبت غرور

هرگز کوچولوها را دست کم نگیر

بعضی شوخی ها خنده دار نیستند

چشم هایت را باز نگه دار

انگورهای این باغ ترشند!!!

خرس و دو دوست

الاغ دانا

مورچه و کندوی عسل

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.