تبیان، دستیار زندگی
نسل من هم از نسل همان بچه هایی است که کودکی و نوجوانی خود را با خاطره های تلخ آژیر قرمز و رفتن به پناهگاه یا دامنه کوه و شب در ماشین ماندن و رادیو کوچک یک موج ترانزیستوری بابا و خلاصه بمباران شهرها و محله ها و شکسته شدن شیشه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هشیار و بیدار


نسل من هم از نسل همان بچه هایی است که کودکی و نوجوانی خود را با خاطره های تلخ آژیر قرمز و رفتن به پناهگاه یا دامنه کوه و شب در ماشین ماندن و رادیو کوچک یک موج ترانزیستوری بابا و خلاصه بمباران شهرها و محله ها و شکسته شدن شیشه خانه قبلی عمو اینا و ... گذرانده اند. وقتی مثل همیشه برمی گردم و به گذشته نگاه می کنم، آنچنان بازی کودکانه ای غیر از فوتبال توی کوچه یادم نمی آید. شاید بیشتر تلویزیون می دیدم؛ جالب اینکه از آن همه برنامه تلویزیونی کودک و نوجوان هم غیر از یکی- دو تا کارتون- چون به آن صورت برنامه های تولیدی افزون نشده بود- چیز دیگری خاطرم نیست، ولی جالب تر اینکه برنامه "هشیار و بیدار" خوب در خاطرم ماندم؛ با شادی های کودکانه و خاص علیرضا خمسه (بیدار) و کسی که نقش هشیار را بازی می کرد و به رغم همیشه خواستنم تا روز گفت وگو با علیرضا خمسه اسمش را نمی دانستم.

از زمانی که علیرضا خمسه به ذهنم رسید- برای یک گفت وگوی مفصل- تا وقتی که نشستم و واکمن را روشن کردم، 2 مطلب مهم به عنوان پیرنگ مصاحبه مد نظرم بود؛ پانتومیم و هشیار و بیدار؛ شاید به خاطر اینکه کمتر به این دو موضوع پرداخته شده، یا من کمتر دیده ام.

بحث های مفصل مربوط به پانتومیم را به متن گفت وگو بردم و خلاصه، آن همه بحث قشنگ راجع به هشیار و بیدار را به خاطر احساسات همیشه نوستالژیک گذشته، به حاشیه مصاحبه آوردم؛ همیشه حاشیه همه صفحات هم مثل من حس های عجیب و غریب دارد.

خودش راجع به هشیار و بیدار می گوید: "جزو کارهای اول من است؛ سال 64 مهمترین چیزی که برای من از هشیار و بیدار مانده، این است که این برنامه حاصل تلاشی گروهی بود در شرایط بسیار سخت ایران؛ بمباران شهرها. همه شهرهای کشور درگیر جنگ بودند. تلاش این گروه از جمله خود من بر این بود که حداقل ما بچه ها را در این بحران شاد نگه داریم".

بعد می پرم وسط صحبتش که: "ببخشید اسم آن آقایی که نقش هشیار را داشت...؟" و جواب می دهد: "محسن یوسف بیگ" بعد می گویم: "فعالیت نمی کنند؟" و پاسخ می دهد: "پیش بیاید، چرا نه؟" و عذرخواهی می کنم و می خواهم که ادامه دهد: "ما بعضی وقت ها مشغول ضبط بودیم که وضعیت قرمز اعلام می شد. حتی خیلی از وقت ها در زمان پخش برنامه، وضعیت قرمز اعلام می شد. در هر دو حالت ما هم مثل بقیه مردم به پناهگاه ها می رفتیم. زمان ضبط، ما در استودیو تلویزیون بودیم؛ جام جم. این خیلی مهم بود؛ شاد کردن بچه ها. در آن شرایط هر کسی تلاش داشت. ما هم تلاش می کردیم در شرایط بحرانی بمباران، بچه ها را بخندانیم و خوشحال کنیم. کار هم به دلیل تنوع تیپ هایی که داشت و حتی نوع نگاه سازندگان و شوخ و شنگی که در کار بود به اضافه طراوت و تازگی به سرعت بین مخاطب های کودک و نوجوان جا باز کرد هنوز بعد از 18 سال، خیلی ها به من می گویند: "بیدار". بچه های آن نسل همه بزرگ شده اند، زن گرفته اند، شوهر کرده اند، بچه دار شده اند، ولی هنوز به من می گویند بیدار!

به لحاظ بازیگری برای من یک موقعیت بود. چون برنامه را به صورت مسابقه برای شرکت کنندگان اجرا می کردیم در لحظه باید لباس عوض می کردیم و مجبور بودیم به تغییر و تعویض در همه زمینه ها؛ از فرم گریم و لباس تا نوع بازی؛ سیاهپوست، روستایی، وسترن، شهری. موقعیت خوبی بود برای تجربه های سخت. آقای محمدعیوضی و صادق عبداللهی همزمان نویسنده و کارگردان برنامه بودند... . می پرسم: "شما هم در نوشتن یا کلاً ایده پردازی دخیل بوده اید؟" و ادامه می دهد: "نمی شود که ایده نداد. طبیعی است که کار، گروهی از آب در می آید؛ خصوصاً که آن کار مبتنی بر مهارت های بازیگر بود. تغییر زیادی داده شد تا شکل اصلی و دلخواه در بیابد. از این بابت گفتم یک موقعیت بود که در نیم ساعت- یک ساعت می توانستیم چند شکل بازی مختلف بکنیم. این تغییر را دوست داشتم. ضمن اینکه زمان پخش برنامه، جمعه بعد از ظهر بود. اغلب بچه ها از روی عادت- که هنوز هم این عادت مانده – می نشستند و این برنامه را می دیدند؛ یعنی این برنامه به شدت و به سرعت توده گیر شد، یعنی عموم بچه ها در همه جای ایران، این برنامه را دیدند و من تبدیل شدم به یک چهره تلویزیونی؛ با این کار شاید خوب نباشد که بگویم، ولی دوستم داشتند. یادم می آید با بچه ام رفته بودم بیرون؛ کوه. آن موقع مثلاً بچه من حدود6 سال داشت. بعد بچه ای با مادرش من را دید. آن بچه داشت آن موقع مادرش را می زد. مادرش به من گفت: این به خاطر شما دارد مرا می زند. پرسیدم: چرا؟ گفت: گریه می کند و می گوید این که توی تلویزیون خودش بچه است، چرا بچه دارد؟ "از این خاطره ها زیاد بود. خدا را شکر همه برخوردهای مردم مثبت بود. شامل مرور زمان شده و فقط شیرینی اش به یادم مانده".

یک داور جدی

گفت و گوی من با علیرضا خمسه در فرهنگسرای نیاوران شکل گرفت؛ جایی که او مشغول بازبینی نمایشنامه خوانی بود؛ برای دومین جشنواره سراسری نمایشنامه خوانی که 26 تا 30 آذرماه در همین فرهنگسرا برگزار شد. دلم می خواست گفت و گو قبل از برگزاری جشنواره چاپ می شد تا این جشنواره و حداقل کلیت نمایشنامه خوانی اینقدر مهجور نمی ماند ولی افسوس که تقویم کاری، مجالی بیشتر از این مهیا نکرد. اتفاقاً نمایشنامه ای که در حال بازخوانی یا بازبینی هیات داوران بود تعزیه ای بود مربوط به واقعه کربلا و باورم نمی شد این علیرضا خمسه جدی و اخمو همان علیرضا خمسه ای باشد که دقایقی بعد قرار است پاسخ تمام پرسش های مرا با شوخی و طنر بدهد. به هر حال به قول خودش، بازیگر هر لحظه به شکلی بت عیار است.

خاطره های یک فرهنگسرا

این نکته ای که در اینجا و در این حاشیه می آورم شاید در خلال گفت و گو هم یکی – دو باری مطرح شده ولی مطمئنم حسی که رو به روی من و چهره خمسه اتفاق می افتاد در جمله های گفت و گو مشهود نیست. بخش مفصلی از صحبت های ما دو نفر به پانتومیم اختصاص داشت. علیرضا خمسه چند بار تأکید کرد که اولین پانتومیم را در سال 56 در همین فرهنگسرا دیده؛ در جشنواره ای که به همت بانی این فرهنگسرا، آقای شیروان لو برگزار شده است. حس نوستالژیک عجیب و غریبی توی چشمهایش بود وقتی از آن روز و دیدن اولین پانتومیم می گفت و اینکه این رشته و مسیر بسیار سخت را بر می گزیند که خب البته راجع به سختی های آن زیاد صحبت کردیم و بخش تقریباً کاملی از آن در متن مصاحبه آمده است.

برخلاف رسم

شاید نه معروف باشد و نه مرسوم که نوشته ای شبیه بیوگرافی در اواسط لید یک گفت و گو جا بگیرد اما قبول کنید که هم از گفتن برخی نکات بیوگرافی گونه چاره ای نیست و هم اینکه قرار نیست این نوشته ها بیوگرافی باشد. شاید در روند یک گفت و گو صحبت هایی رد و بدل شود که این نوشته ها به تبیین آنها کمک کند؛ آن هم برای مصاحبه کننده ای مثل من که پریشانی ام، یک گفت و گوی پریشان به بار می آورد. علیرضا خمسه متولد سال 1331 است. تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی در رشته روان شناسی و در دانشگاه ملی سابق و شهید بهشتی کنونیپاریس شاخه های متنوع و مختلفی از نمایش را دنبال می کند خودش می گوید: «من از بی سوادهای این رشته ام»، می دانم که سوابق تدریس و تحقیق علیرضا خمسه بر جمع کثیری پوشیده نیست، ضمن اینکه حضور مستمر او در جمع های دانشجویی، علاقه و جدیتش را نسبت به تحصیل و تدریس نمایان می کند. از کشورهای در حال توسعه و شعار «آموزش و محور توسعه» یاد می کند و بعد از پرسش های من در باب دانشجویانش نکته جالبی را می گوید «اگر باور داشته باشی که چیزی بلد نیستی یا کمتر می دانی بیشتر یاد خواهی گرفت و من نسبت به دانشجویان سعی کرده ام اینگونه باشم». خلاصه، بحث تدریس و دانشجویی و ... می رود به دوران دانشجویی خودش و ادامه می دهد: «چهار سال در پاریس، دوره های مختلف بازیگری را با گرایش های متفاوت گذراندم. پاریس که می دانید، مرکز کارهای مختلف شاخه های هنری و خصوصاً کار ما (بازیگری) است. «لوکوک» آنجا کلاس دارد، «مارسل مارسو» از سال 1979 آنجا مدرسه بزرگی دارد و ... ورک شاپ های یک هفته ای آنجا هست و... بستگی به بودجه ات دارد. همین ورک شاپ ها چهارساله هم هست، باید به جیبت نگاه کنی. من همین الان به بچه هایی که قصد تحصیل یا ادامه تحصیل دارند توصیه می کنم که حتماً بروند پاریس. فضای پویایی برای پیشرفت هست. اینجا متأسفانه دو واحد بیشتر نیست. مگر چقدر می شود در این فرصت کوتاه آموخت؟» و بعد یادم می افتد که در سر فصل های رشته ادبیات هم «ادبیات معاصر» با این همه پیشینه و پسینه و گستردگی و تنوع و عمق و تازگی و جهان بینی های بکر، تنها سهمی 4 واحدی در 137 واحد دارد؛ آن هم دو واحد برای نظم و 2 واحد برای نثر، اما مثلاً شاعری مثل مسعود سعد سلمان با مباحثی تکراری یک سهم مستقل 2 واحدی دارد و.. بگذریم.

همیشه کمدین

علیرضا خمسه در هر حال و هر شرایطی یک کمدین است. هم خودش تأکید می کند و هم خودم می توانم بفهمم؛ حتی وقتی حرکتی یا گفته ای از او خنده دار نباشد – البته نه به معنای مضحک – این نکته را به راحتی می شود از اولین پاسخ هایش به اولین سؤال هایم فهمید. راستش اول گفت و گو فکر کردم چه ساعت یا به هر حال زمان سختی را خواهم داشت، چون طبیعتاً آنقدرها برای فضاهای طنز آماده نبودم و مثلاً نمی دانستم برای رسیدن از نقطه سراسر شوخی به نکته ای سرتا پا جدی چه باید بکنم ولی هر طور شد گفت و گو شاد و پر از طنز آغاز شد در حدی که بعد از هر «گفت»ی، «گو»ی خنده بود ولی بسیار جدی و حتی گاهی بغض آلود ادامه یافت. هر چند که همین بغض ها در خنده های همیشه علیرضا خمسه پنهان می شد و غم ها با شادی انگاری هایش مجال بروز نمی یافت. این را زمانی متوجه می شوم که از «غم نان» حرف می زنیم و او می گوید: این اصطلاح تراژدین هاست، ما کمدین ها می گوییم: «شوق نان» ... .

محمد رضا یزدان پرست

صدای آرزوی من، بازیگری(گفتگو با علیرضا خمسه)

خمسه، یک داور جدی

خمسه:«پانتومیم» در كشور ما مظلوم‌ترین گونه نمایشی است

گفتگو با علیرضا خمسه