مصاحبه با پل زیندل
اگر داستان نگویند دیوانه میشوند مهم نیست که تنها اثر ترجمه شده پل زیندل در ایران را خوانده باشید یا نه. حتی اهمیتی ندارد که اسم این کتاب «اثر پرتوهای گاما بر روی گلهای همیشه بهار ساکنین کره ماه»* چه قدر به نظرتان عجیب یا طولانی بیاید. صحبتهای پل زیندل آن قدر صمیمانه و قابل تامل است که دیگر حتی اسم عجیب کتاب هم مانع نمیشود که آن را بخوانید.نمایشنامه نویس و نویسنده کتابهای نوجوانان و آمریکایی پل زیندل در سال 1936 در نیویورک متولد شد و در سال 2003 دیده از جهان فروبست. او در سال 1970 به خاطر نمایشنامه «اثر پرتوهای گاما» برنده جایزه پولیترز شد.
از چه زمانی شروع به نوشتن کردید؟
همیشه به قصه گفتن علاقه داشتم اما این علاقه بیشتر حول و حوش همان «گفتن» بود تا «نوشتن». وقتی بچه بودم دوست داشتم نمایش عروسکی اجرا کنم و تا سال آخر دبیرستان فکر نمیکردم که روزی نویسنده بشوم. من و دوستم ریچارد کاهیل از معلم هندسه مان خوشمان نمیآمد. مقالهای در موردش نوشتیم، البته اسم معلمان را عوض کردیم و در روزنامه مدرسه چاپش کردیم. بچهها از داستان خوششان آمده بود و من با شنیدن تشویقهای آنها فهمیدم که قلمم توانا است و در نتیجه به نویسندگی روی آوردم.
چه طور شد برای نوجوانان نوشتید و آنها را انتخاب کردید؟
نویسنده معروف، شارلوت زولوتو وقتی اجرای تلویزیونی اولین نمایشنامه من برای بزرگسالان -«اثر پرتوهای گاما بر روی گلهای همیشه بهار ساکنین کره ماه» - را دید با من تماس گرفت و گفت که دو شخصیت نوجوان نمایشنامه نظرش را جلب کردهاند و او احساس میکند میتوانم برای نوجوانان داستان بنویسم. خودم هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم. آن زمان من معلم شیمی دبیرستان بودم بچهها را دوست داشتم و آنها به من ایده میدادند.
نویسنده بودن را دوست دارید؟
به نظرم یکی از معانی جهنم این است که در اوایل 40 سالگی باشی و متوجه بشوی کارت را دوست نداری. من نویسندگی را دوست دارم بالاخص این که مجبورم میکند که قصه بگویم. کاری که واقعاً دوستش دارید انجام بدهید. یکی از روشها برای پیدا کردن کار مورد علاقه تان این است که تفریحاتتان را مرور کنید و ببینید چطور میتوانید از کاری که دوستش دارید پول در بیاورید.
چند مدت است که مینویسید؟
از سال 1968 به صورت حرفهای نویسنده شدم و از شغلم که تدریس شیمی در دبیرستانها بود کناره گیری کردم. چند کتاب قبل از این تاریخ نوشته بودم اما هیچ کدام مورد توجه واقع نشد.
عنوان کتابها را چطور انتخاب میکنید؟
یادم میآید که میخواستم اسم یک کتاب را «آشفتگی از دست رفته متصدی کفن و دفن» بگذارم. به کلاس رفتم و از بچهها نظرشان را در مورد عنوان کتاب پرسیدم. آنها از من پرسیدند که کار یک متصدی کفن و دفن چیست؟ از آنها پرسیدم که میدانند مرده شور کیست؟ گفتند بله و بعد نظرشان را در مورد کلمه «آشفتگی» پرسیدم و گفتم به نظرشان این کلمه بهتر است یا «دیوانگی»، «دیوونه»، «خل و چل» یا «بی عقل». آنها گفتند کلمه «خل» را بیشتر دوست دارند. من تعجب کردم، فکر نمیکردم که این کلمه را انتخاب کنند و بالاخره با کمک بچهها عنوان کتاب را انتخاب کردم: «خل بازیهای از دست رفته یک مرده شور».
چند تا از رمان هایتان جزو کتابهای پرفروش شده است؟
فقط یکی از رمان هایم برای بزرگسالان در ایتالیا پرفروش شد. «مرد خوکی» همچنان یکی از پرفروش ترین کتابهای کودکان با بیش از 7 میلیون تیراژ است.
برای کدام کتابتان جایزه پولیتزر را بردید؟
این جایزه را در سال 1970 برای نمایشنامه «اثر پرتوهای گاما بر روی گلهای همیشه بهار ساکنین کره ماه» گرفتم. بعدها پل نیومن آن را به فیلم تبدیل کرد و همسرش جووان وودوارد در آن خوش درخشید. این یکی از اولین کتابهایی بود که با دید «در مورد چیزی که میدانی بنویس» نوشتم. من از خانواده ام به عنوان یک مدل استفاده کردم. قبل از این که اصطلاح «خانواده ناکارآمد» در روانشناسی باب شود من در یکی از اولین نمونههای همین نوع خانواده، زندگی میکردم اما خودم خبر نداشتم.
فکر میکنید که خوب و صادقانه نوشتن، نشانی از شجاعت است؟
شجاعت را کلمه مناسبی نمیدانم. وقتی به یک نویسنده فکر میکنم شجاعت اولین کلمهای نیست که به ذهنم خطور کند. این کلمه زیادی غرور آمیز است. فکر میکنم کلمه «اجبار» به این مفهوم نزدیکتر باشد.از دید من بیشتر نویسندگان خوب باید داستانشان را بگویند وگرنه دیوانه میشوند.این راحت ترین راه برای حل مشکلات خودشان است. آنها تمام سوالاتشان را در مورد مرگ و زندگی، خوب و بد، خوشی و سختی به شخصیتهای مختلفی که در طول داستان به دنبال جواب میگردند محول میکنند. چون جوابها معمولا برای نویسنده مهم است، برخی مواقع روبهرو شدن با پاسخ، وقتی در شمایل یک شهود یا یک بینش در پایان یک داستان ظاهر میشود برای آنها ترسناک است. همین جاهاست که کمی شهامت لازم میشود، چون گاهی اوقات جوابها تکان دهنده است. گاهی نویسنده آنقدر از جواب میترسد که وانمود میکند داستان هیچ ربطی به شخصیت خودش ندارد.
به نظر میرسد که اکثر نوشتههای شما با مرگ سر و کار دارد چرا؟
درست است. خیلی از داستانهای من به آن اشاره میکند یا مرگ را در متن داستان دارد. خیلی داستانهای دیگر هم به این موضوع اشاره میکنند اما من میدانم چرا در داستانهای من این اتفاق میافتد.نمادها اکثرا در کارهای نویسندگان وجود دارند و بعد از این که مدتی نویسنده مینویسد و نقد کارهایش را میخواند یا میشنود، این الگوها دیده میشوند یا جلب نظر میکنند. همیشه خوب است به کودکی نویسنده نگاهی بیندازیم تا ببینیم که چطور موضوعاتی در کارهای او تکرار میشود. در دوران کودکی شاهد مرگ و میرهای زیادی بودم. در دوران جنگ، زندگی نمیکردم اما مسائل مربوط به مرگ، توجهم را جلب میکرد و من را مجذوب میکرد. من یک سقوط هواپیما دیدم و مرگ سرنشین آن را در حیاط خلوت خانه مان به چشم دیدم.مادرم خیلی وقتها، حیوانات خانگی را با دست دست کردن برای بردن به دامپزشکی میکشت. او بیشتر اوقات با صاحبخانهها دعوایش میشد و ما مجبور میشدیم اسبابکشی کنیم. بعضی صاحبخانهها اجازه نگهداری حیوان خانگی را نمیدادند و مادرم هم اعتقاد داشت حیوان هیچ گاه نمیتواند خانواده دیگری را دوست داشته باشد پس آن را به کسی نمیداد. میکشتشان. یک بار من و خواهرم، سگی را در کوهستان چال کردیم و روی قبرش را با سنگ پوشاندیم تا حیوانات نتوانند آن را بکنند.به نظرم یکی از علتهای تکرار مرگ در داستان هایم این است که به اعتقاد من مادرم یک پرستار کارآزموده بود که بیماران محتضر را برای پرستاری به خانه میآورد و از این راه پولی به جیب میزد. بسیاری از این بیماران کهنسال، زیر سقف خانه ما میمردند. صبح ها، اصلا عجیب نبود اگر میدیدیم یک متصدی امور کفن و دفن یا یک مامور پزشک قانونی یک جسد را از خانه خارج میکند. می توانم تصور کنم این تصاویر برای شما چه قدر مشمئز کننده است. خوب برای من هم مشمئز کننده بود اما لااقل الان شما میتوانید متوجه بشوید که چرا مرگ این قدر در داستان هایم پررنگ است. شوهر خواهرم بعد از خواندن «اثر پرتوهای گاما بر روی گلهای همیشه بهار ساکنین کره ماه» به من گفت: «وای پل در همه داستانهای تو این حیوانات بیچاره کشته میشوند.» و این یکی از بهترین نظراتی بود که او طی سالها در مورد کارهای من داده بود.مادرم همیشه منتظر یک مصیبت بود. فکر میکنم که اینچنین احساساتی بر یک کودک اثر میکند!
چطور این همه جزئیات را وارد شخصیتها و گفتوگوها میکنید؟
من درباره چیزی مینویسم که در موردش اطلاعات دارم. اگر شما هم در مورد خانواده، دوستانتان یا مردمی که میشناسید، بنویسید شما هم قادر خواهید بود اطلاعات و جزئیات زیادی را در نوشته هایتان منظور کنید. این دقیقا جزئیات منحصر به فردی است که به نوشته هایتان جنبه واقعی میدهد.
توصیه تان در مورد نوشتن چیست؟
در مورد چیزهایی مینویسم که نسبت به آنها حس بسیار قوی دارم. تازگیها تنها در مورد چیزهایی مینویسم که من را میخنداند یا به گریه میاندازد. سعی میکنم صادق باشم، شجاعت داشته باشم و انسان باشم. به غرایزم اطمینان کنم و اکثر اوقات منتقدین را جدی نگیرم. من معتقدم نوشتن یک روند هول انگیز و پیچیده برای حل مشکلات است که خداوند و طبیعت به همه ما ارزانی داشته است.
پی نوشت:
* اثر پرتوهای گاما بر روی گلهای همیشه بهار ساکنین کره ماه/مترجم:شهرام زرگر /نشر بیدگل
مترجم: ستاره بهروزی
تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان