تبیان، دستیار زندگی
ای زینت جوانان، ای زیباترین جوان... چه خوش است از تو سرودن، چه شیرین است نشستن و از تو گفتن و از تو شنودن. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فصلی از حماسه امام حسین(ع)

فصلی از حماسه امام حسین(ع)

جورج شکور (1935)George chakkour

جورج شکور در روستای شیخان در جبل لبنان به دنیا آمد و پس از طی دوران تحصیلات ابتدایی و متوسط در دانشگاه سن ژوزف بیروت به تحصیل در ادبیات عرب و تاریخ تمدن پرداخت و پس از آن تدریس و تعلیم را آغاز کرد. در سال 1971 مجموعه شعری اش «وحدها هی القمر» را با مقدمه ستایش آمیز اخطل صغیر شاعر بزرگ لبنانی منتشر ساخت. پس از آن چند مجموعه شعری دیگر مانند «مراه میر» و «زهره الجمالیا» را چاپ کرد و در همان حال به تصحیح و نشر دیوان های برخی شعرای معاصر عرب (مانند احمد شوقی و سعید عقل) اشتغال داشت.در سال 2001 کتاب حماسه حسین علیه السلام و در سال 2007 کتاب حماسه امام علی از وی به چاپ رسید و حماسه حسین علیه السلام بعداً به زبان های فرانسه و انگلیسی نیز ترجمه شد. او چندی پیش نیز کتاب حماسه پیامبر را منتشر کرد که در حدود هزار و ششصد بیت در بیان زندگی پیامبر اکرم و تاریخ اسلام است.شکور از نخستین کسانی است که در اشعار خود به موضوع مقاومت و مبارزه با اشغالگران صهیونیست پرداخته اند و در نوشته ها و سروده های خود با تعابیر مختلف به این موضوع پرداخته است.وی اکنون عضو مجمع فرهنگی عرب و اتحادیه نویسندگان لبنانی است و همچنان به تدریس و تألیف اشتغال دارد.

فصلی از حماسه امام حسین(ع)

ای زینت جوانان، ای زیباترین جوان... چه خوش است از تو سرودن، چه شیرین است نشستن و از تو گفتن و از تو شنودن.
  • در کربلا شراب عمرت را به جام حماسه ای ریختن که با خون نگاشته شده و از آن پس کتاب ها از تو نوشتند.در گرما گرم شیهه اسبان، نیزه انداختی و نیزه انداختند. در چکاچک برنده و تیز شمشیرها، تیغ کشیدی و تیغ کشیدند.
  • از هیبت تو صحرا سراسیمه فریاد برآورد، چنان که گویی طوفانی در صحرا وزیدن گرفته است.
  • اما فرو افتادی و افول کردی و هیچ ستاره ای در افق نماند جز آنکه بر تو گریست و همچنان اشکش سرازیر است.
  • تو- به ظاهر- به خط پایان نرسیدی اما تا ابد همه سواران در پی نشانه مقصد، چشم به الگوی تو دارند.سر تو به تیغ از تن جدا شد و سرهای یارانت را بریدند، که دل کینه به ستم چیره است.
  • دریغا، آن سرهای بریده و خون چکان بر نیزه ها نخل هایی سبز را می مانست که خرمای سرخ برآورده اند.
  • و دخترکان سوگوار که آه نفس هایشان شعله ور بود و چنان می گریستند که اشک، گونه هایشان را می خراشید.
  • دل جاده ها بر حالشان می سوخت و چشم بیابان برایشان می گریست و صلیب دیرهای صحرا به احترامشان خم می شد. تا اینکه به دربار بیداد رسیدند و پرده ها فرو افتادند و گمراهی غاصب جنایتکار هویدا شد.


    تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان