تبیان، دستیار زندگی
دل، محرک انسان برای جستجوگری و پیش روی است و هرگاه عاملی بتواند زخمه بر این تار بزند، موسیقی دل نوازی از آن خواهد شنید! ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ارتباط با دل، رویکرد ژرف و مؤثر ادبیات

ارتباط با دل، رویکرد ژرف و مؤثر ادبیات

بدون تردید، روی سخن یک اثر ادبی و هنری با دل آدمی است، زیرا دل سرچشمه و جایگاه سخن و معنا و منشأ تحول و گستردگی وجود آدمی به شمار می آید.

دل، محرک انسان برای جستجوگری و پیش روی است و هرگاه عاملی بتواند زخمه بر این تار بزند، موسیقی دل نوازی از آن خواهد شنید!

ادبیات، با جادوی کلامی خویش- در قالب شعر و نثر و سایر گونه های ادبی- بهترین مضرابی است که می تواند «دل» را نغمه پرداز کند. به ویژه هرگاه کلمات آتش افروز در حوزه ادب به ایفای نقش بپردازند، تأثیر شگرف آن ها بر دل ها، نمایان تر می شود.

در گفت وگوهای عادی و روزانه نیز کم نیستند جمله ها و کلمه هایی که به تعبیر عامیانه دل آدم را آتش می زنند و جگرش را می سوزانند! چنین پدیده ای، صرف نظر از جنبه مثبت یا منفی آن، نشانه بارز تأثیرپذیری دل و جان از عرصه ادبیات است.

چرا شاعران و ادیبان نامور و بزرگی هم چون سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی... در صحنه زمانه، جاودانه شده اند؟ آیا جز این است که اندیشه های بلند آنان، در قالب کلام، پنجره ای به سوی دل ها گشوده اند و جاذبه نازک اندیشی ها و حقیقت بینی های آنان، کهربای دل ها را به سوی خویش کشیده است؟

حقیقت این است که ادبیات، یکی از قوی ترین و بارزترین عواملی است که می تواند با دل ها رابطه برقرار کند و در جهت پیوند دادن آن ها با یکدیگر بکوشد.

عطر دل آویز گلزار معنا، می تواند شمیم زندگی ساز حیات را بر دل ها بوزاند و جان و دل آدمی را پاکیزگی و صفا ببخشد. به ویژه هرگاه سخنی از دل برآمده باشد، که لاجرم بر دل نیز می نشیند!

چرا شاعران و ادیبان نامور و بزرگی هم چون سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی... در صحنه زمانه، جاودانه شده اند؟ آیا جز این است که اندیشه های بلند آنان، در قالب کلام، پنجره ای به سوی دل ها گشوده اند و جاذبه نازک اندیشی ها و حقیقت بینی های آنان، کهربای دل ها را به سوی خویش کشیده است؟

بنگرید که در مثل چه کسی می تواند در روزگاری که هر کسی سر در لاک خویش دارد و جز به خود نمی اندیشد و در زمانی که دل ها از هم دورند، با بهره گیری از لطف خدا داده سخن، هم چون سعدی تلنگری به جان ها بزند و مانند او همگان را به هم دردی با بینوایان فرا بخواند و از طریق ادبیات با دل ها پیوند برقرار کند و توانمندان را به گونه ای غیرمستقیم، به یاری بینوایان بخواند و چنین بسراید:

چنان قحط سالی شد اندر دمشق

که یاران فراموش کردند عشق

چنان آسمان بر زمین شد بخیل

که لب تر نکردند زرع و نخیل

نجوشید سرچشمه های قدیم

نماند آب جز آب چشم یتیم

نبودی به جز آه بیوه زنی

اگر بر شدی دودی از روزنی

نه در کوه سبزی، نه در باغ شخ

ملخ بوستان خورد و مردم ملخ

در آن حال، پیش آمدم دوستی

کزو مانده بر استخوان پوستی

و گر چه به مکنت قوی حال بود

خداوند جاه و زر و مال بود

بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی

چه درماندگی پیشت آمد بگوی

بغرید بر من که عقلت کجاست؟

چو دانی و پرسی سؤالت خطاست

نبینی که سختی به غایت رسید؟

مشقت به حد نهایت رسید؟

بدو گفتم آخر تو را باک نیست

کشد زهر جایی که تریاک نیست

گر از نیستی دیگری شد هلاک

تو را هست، بط راز طوفان چه باک؟

نگه کرد رنجیده در من فقیه

نگه کردن عاقل اندر سفیه

که مردار چه بر ساحل است ای رفیق

نیاساید و دوستانش غریق

من از بینوایی نیم روی زرد

غم بینوایان رخم زرد کرد

نخواهد که بیند خردمند، ریش

نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش

چو بینم که درویش مسکین نخورد

به کام اندرم لقمه زهر است و درد

یا مثلاً شاعره شیرین سخن، پروین اعتصامی با بهره وری از نقش واژه ها در تکان دادن دل ها با سروده هایی از جمله قلب مجروح، درد و رنج کودکان یتیم را این گونه زیبا، به دیده ها می کشاند، تا بر دل ها تأثیر بگذارد:

ارتباط با دل، رویکرد ژرف و مؤثر ادبیات

دی کودکی به دامن مادر گریست زار

کز کودکان کوی به من کسی نظر نداشت

طفلی مرا زپهلوی خود بی گناه راند

آن تیرطعنه، زخم کم از نیشتر نداشت

اطفال را به صحبت من از چه میل نیست

کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت؟

امروز، اوستاد به درسم نگه نکرد

ما نا که رنج و سعی فقیران ثمر نداشت

دیروز، در میانه بازی، زکودکان

آن شاه شد که جامه خلقان به برنداشت

من در خیال موزه، بسی اشک ریختم

این اشک و آرزو، زچه هرگز اثر نداشت

جز من میان این گل و باران کسی نبود

کو موزه ای به پا و کلاهی به سر نداشت

آخر تفاوت من و طفلان شهر چیست

آیین کودکی ره و رسم دگر نداشت؟

هرگز درون مطبخ ما هیزمی نسوخت

وین شمع، روشنایی از این بیش تر نداشت؟

همسایگان ما بره و مرغ می خورند

کس جز من و تو، قوت زخون جگر نداشت

بر وصله های پیرهنم خنده می کند

دینار و درهمی پدر من مگر نداشت؟

خندید و گفت آن که به فقر تو طعنه زد

از دانه های گوهر اشکت خبر نداشت!

از زندگانی پدر خود مپرس از آنک

چیزی به غیر تیشه و داس و تبر نداشت

این بوریای کهنه به صدخون دل خرید

رختش که آستین و گهی آستر نداشت

بس رنج برد و کس نسپردش به هیچ کس

گمنام زیست آن که ده و سیم و زر نداشت

طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست

شاخی که از تگرگ نگون گشت برنداشت

نساج روزگار، در این پهن بارگاه

از بهر ما، قماشی از این خوب تر نداشت

و به همین گونه بسیاری از سروده های بسیار شاعران دیگرمان و نوشته های شورانگیز بسیاری از نویسندگان و ادیبان، دل ها را نشان گفته و با بهره وری از توان نهفته در دل ادبیات، منشأ تغییر و تحرک و تکان در وجود انسان شده و می شوند.

بر این اساس، بسیار به جاست که از یک سو همگان ارتباط ژرف تری با ادبیات ریشه دار و پرپیشینه و سرشار از غنای فارسی برقرار سازند و علاوه بر کسب لذت روحی، با بهره گیری از معانی و محتوای والای نوشته ها و شعرهای زیبا، به آرایش و پیرایش جان خویش بپردازند و به تعامل و تعاون فرد و اجتماع بیش از پیش بیندیشند و این کارآیی ادبی را بروز و ظهور دهند و از سوی دیگر ادیبان و فرهیختگان ما، با بهره وری از این توان مؤثر و والای ادبیات، به نهادینه کردن همه زیبایی ها در جان ها و مبارزه با همه زشتی ها و پلیدی ها در دل انسان و جامعه، همت گمارند.

به نظر می رسد توجه بدین مهم، می تواند نقش برجسته ادبیات را در بهسازی فرد و جامعه، بیش از آن چه که هست، بنمایاند و آن را پرثمرتر سازد.

جواد نعیمی

تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان