کمک
پسر دوان دوان به خانه آمد و به مادرش گفت: «مامان، پنجاه تومن بده تا به یک مرد فقیر بدهم.»
مادر پنجاه تومان به پسرک داد و پرسید: «حالا مرد فقیر کجاست؟»
پسر جواب داد: «سر کوچه است. دارد بستنی می فروشد.»
هیس
اولی: « ساعت چند است؟»
دومی: « ببخشید، ساعتم خوابیده.»
اولی: «مهم نیست، بیدارش نکنید. از کسی دیگری می پرسم.»
مداد
یک روز زنی به اورژانس زنگ می زند و می گوید: «دکتر، به دادم برسید. بچه ام مداد قورت داده.»
دکتر می گوید: «نگران نباشید. خیلی زود می آییم.»
زن می گوید: «دکتر، تا آن وقت من چی کار کنم؟»
دکتر می گوید: « می توانید با خودکار بنویسید!»
سه چرخه
چشم
مردی به کله پاچه فروشی می رود. فروشنده می گوید:
قربان چشم بگذارم؟
مشتری می گوید : بله،ولی اول صبر کن من بروم قایم بشوم.
نسیم رضوان
تنظیم:نعیمه درویشی
مطالب مرتبط