تبیان، دستیار زندگی
انسان، گاهى از «هیچ‏» به «همه‏» مى‏رسد، و گاهى از همه به «هیچ‏»! خوب محض است، شر محض مى‏گردد. منحرف است، به حقیقت مى‏رسد و صالح مى‏شود عالم و داناست، اما «غرور علمى‏» او را بر زمین مى‏زند. گنهکار و عاصى است، اما «توبه‏»، او را «عبد صالح‏» مى‏سازد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در کشاکش بردگی و آزادگی

بردگی

انسان، گاهى از «هیچ‏» به «همه‏» مى‏رسد، و گاهى از همه به «هیچ‏»!  خوب محض است، شر محض مى‏گردد. منحرف است، به حقیقت مى‏رسد و صالح مى‏شود.

عالم و داناست، اما «غرور علمى‏» او را بر زمین مى‏زند.  گنهکار و عاصى است، اما «توبه‏»، او را «عبد صالح‏» مى‏سازد.

اینها همه ممکن و شدنى است و از انسان بعید نیست که هرگونه‏تحولى را در خود ایجاد کند.

این نکته، از یک سو امیدوار کننده و الهام‏بخش است، از سویى هم‏خطرناک و لغزاننده، تا انسان چگونه از امانت «انتخاب‏» استفاده کند!

چه دلهاى سنگى که یکباره همچون موم، نرم شده است، و چه‏دیده‏هاى خشک و جامد، که با یاد خدا و تأثیر موعظه، متاثر شده و به اشک‏نشسته و چشمه‏سار خوف و خشیت گشته است.

تضمینى نیست که یک انسان نیک، تا ابد نیکو بماند.

چنان هم نیست که یک فرد تبهکار و زشتخو، تا پایان در تباهى وآلودگى باقى بماند و درهاى هدایت و رشد، به رویش بسته باشد. مگر نه‏اینکه پیامبران آمده‏اند تا بدان را خوب کنند و بردگان هوس و بندگان دنیارا، صاحبان خرد و سروران آخرت سازند؟

کجاست که «برده‏»ها را «آزاد» مى‏سازد؟

انسان که کمتر از حیوانات نیست! وقتى سگ و طوطى و اسب و مار و باز شکارى تحول پذیرند، انسان که اشرف مخلوقات و مورد تکلیف الهى‏است، چرا نباشد؟... که هست! دل انسان سخت‏تر از سنگ و فولاد که ‏نیست، پس مى‏تواند شکل‏پذیر باشد.

اگر به تربیت جان و تصفیه دل بپردازیم، مى‏توانیم خود را از «چاه‏بردگى‏» تا «اوج برازندگى‏» بالا بکشیم.

نقش «محیط‏»، «مربى‏»، «تذکر» و «تفکر» را نمى‏توان انکار کرد، چرابه «تربیت‏خود» کمتر مى‏پردازیم؟

تربیت پخته کند هر خام را

نیـک سازد بـخـت‏بـد فـرجــام را

وا رهـاند مرد را از بندگى

مغز و معنى مى‏دهد بر زندگى

امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «شگفتا از کسى که از ترس بیمارى، از غذا پرهیز مى‏کند، اما از ترس‏آتش، از معصیت ناپرهیزکار است!»

خوشا آنان که تربیت پذیرند و پند نیوش!...

انسان، در گیر و دار دو جاذبه قرار دارد: «الهى‏» و «نفسانى‏». «نفس‏»، به گناه و پیروى از هوس‏ها و عمل به خواسته دل مى‏خواند،و... «خدا»، به ترک هواى نفس و تمایلات حیوانى.

از هر کدام اطاعت کنى، باید دیگرى را نافرمانى کنى و به هر یک‏نزدیک شوى، از دیگرى دور مى‏گردى. مقتضاى بندگى، اطاعت فرمان‏خداست و تسلیم امر و اراده «مولى‏» بودن.

اگر «بنده‏»ایم، طاعتمان باید. و اگر «مطیع‏» مولاییم، اطاعت و تسلیم،باید در عمل و زندگى آشکار شود. و گرنه، چه فرقى میان آنکه «مولا» نداردو آنکه مولایش خداست؟

نداشتن روحیه عبودیت و بندگى و تسلیم، نشان چیست؟ و گستاخى و جرأت بر گناه، دلیل چیست؟ آنچه انسان را به «معصیت‏» مى‏کشد،«غفلت‏» است. فراموش کردن بندگى خود و ولایت پروردگار .

«گناه‏»، معلول لحظات غفلت انسان و «خدا فراموشى‏» است. وقتى‏عقل، مغلوب نفس اماره شود، محصولى جز گناه به بار نمى‏آورد. کسى تن‏ به گناه مى‏دهد و دل به معصیت مى‏سپارد که از عواقب آن نیز غافل باشد،یا بى خبر. مگر نه این که دوزخ، فرجام گنهکاران است؟ پس چرا نافرمانى؟

امام باقر علیه السلام مى‏فرماید:

«شگفتا از کسى که از ترس بیمارى، از غذا پرهیز مى‏کند، اما از ترس‏آتش، از معصیت ناپرهیزکار است!».

راستى هم شگفتا!...

اما آنکه به عبودیت‏خود و ربوبیت‏خالق، معترف است، خود را در قیدطاعت مقید مى‏داند و در بند «بندگى خدا» حس مى‏کند، نه یله و رها که هرچه مى‏خواهد بکند و هر چه مى‏خواهد بگوید و هرگونه که مى‏خواهد باشد!مگر مى‏توان خدا را عالم و بصیر و شاهد و حاضر و ناظر دید و گناه کرد؟

در لحظه گناه، شعله ایمان در دل فروکش مى‏کند و گاهى هم به‏خاموشى مى‏رسد. بیایید این چراغ را، روشن نگه داریم.

منبع : گامی در مسیر ،جواد محدثی

رهنما_گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.