دندان مصنوعی
معلم: آخرین دندانی كه در می آید چه دندانی است؟
شاگرد: دندان مصنوعی است.
آقای گاو به نقاش : زبانم لال ، چرا منو شبیه گاو كشیدی؟
یك روز كبریتی سرش را می خاراند، آتش می گیرد.
معلم: بگو ببینم، كمبوجیه چه جور پادشاهی بود؟
شاگرد: پادشاه بدی نبود، فقط همیشه از كمبود بودجه شكایت داشت.
معلم : بنویس صابون.
شاگرد روی تخته نوشت ، سابون.
معلم : ببین عزیزم صابون با ص است نه با س.
شاگرد : خانم فرقی نمی كند نگران نباشید اینم كف می كند.
دو نفر دروغگو به هم رسیدند.
اولی گفت : من دیشب توی كره ماه شام خوردم.
دومی : آره ، وقتی از كره ی مریخ برمی گشتم تو را در كره ی ماه سر سفره دیدم .
مادر : علی بیا اسفناج بخور آهن دارد.
علی : آخر مادر جان الان آب خوردم می ترسم زنگ بزنم.
پدر : حالا كه رفوزه شدی به كسی نگو تا آبرویت نرود.
پسر: چشم پدر، به همه سفارش كردم تا به كسی نگویند.
خبرنگار: چرا قبل از هر بازی به حمام می روی؟
فوتبالیست: برای اینكه گل های تمیز بزنم.
سایت کوچولوها
تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار
مطالب مرتبط