تبیان، دستیار زندگی
سخنرانی رضا امیرخانی در جشنواره ادبیات داستانی بسیج کرمان: سنت غلط و کهنه ای در این ملک از دوره بازگشت تا به حال جا افتاده است و آن هم جلسه های ادبی است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سخنرانی رضا امیرخانی در جشنواره ادبیات داستانی بسیج کرمان

ادبیات داستانی آموختنی‌ است؟

سنت غلط و کهنه‌ای در این ملک از دوره بازگشت تا به حال جا افتاده است و آن هم جلسه‌های ادبی است.

ادبیات داستانی آموختنی است؟

*قطعا در ادبیات داستانی هم نویسنده واجد نوعی از دانایی است اما آنچه نویسنده می‌داند با آنچه عالم آکادمیک می‌داند، از یک جنس نیستند. در تفاوت دانایی‌ها، علمای کلام چند نوع دانایی را برمی‌شمارند.

اول- علم گزاره‌ای (Propositional knowledge): علم گزاره‌ای یعنی عالم شدن به صدق گزاره‌ای به صورت باور صادق موجه (قابل توجیه). این علم را از جنس «می‌دانم این گزاره را که» می‌دانند (Knowing that). عالم آکادمیک این نوع از دانایی را دارد. یعنی مثلا منجم می‌گوید می‌دانم که «زمین به دور خورشید می‌چرخد» و برای این گزاره توجیه هم دارد.

دوم- علم حرفه‌ای (Professional knowledge): علم حرفه‌ای را با گزاره‌ها کاری نیست. راننده اتومبیل نسبت به راندن اتومبیل خود نوعی آگاهی و دانایی دارد اما این آگاهی از جنس علم گزاره‌ای نیست. او الزاما نمی‌داند که با فشردن پایی ترمز چه فرایندی صورت می‌گیرد اما می‌داند که چگونه ترمز را بفشارد تا خودرو بایستد. این علم را از جنس «می‌دانم که چگونه...» می‌دانند (Knowing how). راننده خودرو می‌داند چگونه (با چه فشاری، با چه سرعتی و...) پایش را روی پایی بفشارد اما این رفتار را با هیچ آموزش گزاره‌ای فرانگرفته است و در سطح حرفه‌ای هم با هیچ آموزش گزاره‌ای نمی‌تواند آن را بیاموزاند. آموزش در علم حرفه‌ای از جنس ریاضت و تمرین (Practice) است نه از جنس آموزش مدرسی و آکادمیک.

هنرمند و نویسنده صاحب علمی است از جنس علم حرفه‌ای و دانشمند و استاد و عالم، صاحب علمی است از جنس علم گزاره‌ای. این دو علم را نمی‌توان با یک سنجه سنجید.

بسیاری از هنرمندان به این می‌بالند که تحلیل و نقد روی فلان اثرشان دستمایه نگارش چندین پایان‌نامه دکترا بوده است اما به گمان حقیر باز هم قیاس میان آن اثر هنری و آن پایان‌نامه‌ها قیاسی است مع الفارق و عبث. کار دکتر صاحب تحصیلات آکادمیک و مدرسی با کار استاد هنرمند از دو جنس متفاوتند و معادل‌یابی میان این دو کار، کاری است نه ممکن و نه مطلوب. علم یک راننده در مورد رانندگی و علم مهندس مکانیک در مورد راندن خودرو، با همه تشابهات ظاهری از بیخ متفاوت است!

پس نتیجه می‌گیریم که اگر آموزشی در داستان‌نویسی باشد نه از جنس آموزش آکادمیک و مدرسی، که از جنس آموزش کارگاهی است؛ مثل آموزش رانندگی. اما یک تفاوت بنیادی دیگر هم داریم. در آموزش رانندگی ما نیاز داریم به رانند‌گانی که طبق قوانین راهنمایی و رانندگی یکسان برانند. شهری صاحب ترافیک معمولی و روان است که رانند‌گانش همه مثل هم باشند و مثل هم برانند یعنی کمترین خلاقیت را داشته باشند؛ کاملا به خلاف آنچه ما از نویسنده ادبیات داستانی انتظار داریم.

اصلا این تفاوت جدی است میان علوم انسانی و علوم تجربی. در علوم تجربی تقلید ارجمند است و قابل تقدیر اما در علوم انسانی تقلید کاری است خلاف اخلاق. اگر کسی برای هزارمین بار یک دستگاه چمن‌زنی اروپایی را به روش مهندسی معکوس در این مملکت بسازد به او مدال ابتکار خواهیم داد اما اگر کسی شعر حافظ را به زیباترین شکل دوباره بسراید، اگر به او نگوییم دزد، می‌گوییم آدم بیکار!

اینها دو تا لم بود برای زدن پنبه آموزش ادبیات داستانی؛ اولی تفکیک دانایی‌ها و اینکه آموزش هنر قطعا از جنس آموزش آکادمیک نیست که بتوانیم کلاس قصه‌نویسی داشته باشیم و اگر آموزشی در کار باشد، باید کارگاه قصه درست کنیم؛ و دومی اینکه به دلیل تفاوت علوم تجربی و علوم انسانی و اینکه ما در عرصه علوم تجربی، کار و طراح و مخاطب متوسط می‌خواهیم اما در علوم انسانی، آدم تک و منفرد و مبدع، در داستان‌نویسی نمی‌توانیم از کارگاه‌ها برای پروراندن نویسنده‌های سرآمد استفاده کنیم.

ادبیات داستانی آموختنی است؟

*در تایید آنچه گفتم، مثالی می‌زنم تا روشن کنم گرفتاری این نوع نگاه را؛ گرفتاری آنچه را که اگر چه به اسم کلاس و کارگاه جلو می‌آید اما در حقیقت همان جلسه و محفل است.

عمر ادبیات داستانی ما خیلی کوتاه‌تر از عمر شعر است اما شما به مکاتب شعری ما نگاه کنید؛ سبک خراسانی و عراقی و هندی و تا برسد به سبک بازگشت و بعد هم موج نوگرایی و... . سبک بازگشت که بی‌شک دوره انحطاط شعر فارسی است چه ویژگی خاصی داشته است؟ چه چیزی آن را از دیگر سبک‌های شعری پیشین متمایز می‌کند؟ شاید بگویید نداشتن قله‌های مرتفع. این سخن بسیار درستی است. شما امروز برای سبک خراسانی می‌توانی خاقانی را بگذاری وسط افلاک و بگویی که نگاهش کن و سعدی و حافظ و صائب و بیدل را هم برای مکاتب دیگر. اینها قله بوده‌اند اما در مکتب بازگشت ما قله نداریم؛ مشتی تپه قلنبه‌اند کنار کویر! این درست است اما خود نداشتن قله، معلول است؛ علت چیز دیگری است. به گمان من ویژگی خاص دوره بازگشت، به لحاظ سازوکار خلق اثر -که اینجا سرودن شعر است- پیدایش محافل شعری است؛ در قالب انجمن ادبی و جلسات شعرخوانی هفتگی و از این قبیل. این یک تفاوت ساختاری این مکتب است با دیگر مکاتب شعر ما. نتیجه؟ ظهور نیما که یک پدیده نابهنگام اما افراطی بود. نیما حتی اگر در یوش به دنیا نمی‌آمد، خود مادر ادبیات می‌زاییدش. این ضرورت روح زمان بود. الهه ادبیات هرگز انحطاط شعر در کشور حافظ را برنمی‌تابید... . این اتفاق یعنی ادبیات محفلی و انجمنی و جلسه‌ای و گروهی و حزبی و فامیلی باعث می‌شود که قله‌ای در ادبیات به وجود نیاید. حالا ادبیات داستانی هم به گمان من در همین عمر کوتاهش، این دوره‌ها و مکاتب را سپری کرده و امروز گرفتار معضل انجمن‌بازی است. روابط مرید و مرادی و مرشد و بچه‌مرشدی و قوانین من در آوردی باعث پژمردگی ادبیات پیش‌رو شده و در عوض دور به دست ادبیات متوسط افتاده است... . یادمان باشد شما صد سال پیش هرگز نمی‌توانستی به شعر جلسه‌ای خرده بگیری و مثلا بگویی که شعرسازی - به قول خودشان اقتراح - با قافیه اره و بره، جوری جان از دهن آدمی در ره، به کار ادبیات نمی‌خورد.

*آموختن داستان‌نویسی فقط از راه مطالعه ممکن است. فاقد شی‌ء معطی شیء نمی‌شود. شما ده سال داستان بخوان؛ حتی اگر یک داستان خوب هم ننویسی، چیزی از دست نداده‌ای. با خواندن کتاب به تجربه‌ای دست یافته‌ای بسیار ارزشمند. اما اگر یک ماه بروی کلاس قصه‌نویسی و قصه خوب ننویسی عمر تلف کرده‌ای؛ باخته‌ای! چه رسد به آنها که دیده‌ام چندین سال گرفتار چنین جلساتی بوده‌اند... (این گرفتاری را گلشیری در ایران راه انداخت و امروز نه شاگردان او که شاگردان شاگردانش هم همان ساختار مرشد و بچه‌مرشدی را بازتولید می‌کنند و مدام هم از بحران مخاطب می‌نالند! کسی که برای 50 نفر هم‌جلسه‌ای قصه می‌نویسد، همین که از کتابش 500 نسخه بخرند، باید باعث انبساط خاطرش باشد!)

*نویسنده اگر اصیل باشد می‌داند که تنهاترین آدمیان است و هیچ‌کسی او را کمک نخواهد کرد. رفقا! آنچه در این صحبت گفته می‌شود عملا حاصل یک نظر آسیب‌شناسانه به جلسات خصوصی‌ای است که با شما داشتیم. همه ما در دوره‌ای از زندگی‌مان به کمک نیازمند بوده‌ایم اما امروز به نیکی می‌دانیم که هیچ‌کس ما را کمک نخواهد کرد.

سنت غلط و کهنه‌ای در این ملک از دوره بازگشت تا به حال جا افتاده است و آن هم جلسه‌های ادبی است. شاید از شعر شروع شده باشد اما متاسفانه به داستان مدرن و شعر پست‌مدرن هم رسیده است! مشکل ما امروز مدرن و پست‌مدرن نیست؛ مشکل روابط کهنه مرید و مرادی است در جلسه‌ها. این جلسه‌ها نویسنده پرورش نمی‌دهند؛ بل مرید می‌سازند. نویسنده واقعی فرصت این جلسه‌ها را ندارد. نویسنده‌ واقعی به عنوان یک وظیفه صنفی همواره به دنبال مخاطب است. اما استاد جلسه به عوض مخاطب به دنبال مرید است. با این ملاک و معیار به شهرهای خود برگردید و استادانتان را بسنجید که از کدام جنسند و اصالتا آن به که به عوض آنکه به پوستین خلق درافتی، به کوه بزنی یا به هر جای بلند دیگری، ثم کُلی من کل الثمرات واسلکی سبل ربک ذللا... .

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان