تبیان، دستیار زندگی
ساعدی در «بهترین بابای دنیا» شخصیت هایی را خلق کرده که با یکدیگر زندگی می کنند اما به نوعی همدیگر را به نیستی می کشانند. واقعیتها آنچنان رنج‌آور است که شخصیت ها ترسان از آنها رو به فراموشی می آورند و در رویاهایشان واقعیت های کاذب و خیالی را می سازند. .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بهترین بابای دنیا قاتل است!

بهترین بابای دنیا قاتل است!

غلامحسین ساعدی،«بهترین بابای دنیا» را در چهار پرده نوشته است. ماجرا بر سر دو کودکی می چرخد که مادر خود را از دست داده اند و با دایی مادر خود زندگی می کنند و او را جانشین پدر و مادر خود کرده اند ، زیرا که پدر نیز به دلیل دزدی که بعد از مرگ مادر انجام داده به زندان افتاده و در جمع آنها حضور ندارد.باباعلی ، پدری قهرمان را برای کودکان تصویر کرده که با آمدن پدر تمام آن تصاویر از بین می رود و بچه ها با دنیایی واقعی، یعنی پدری زشت و ژنده پوش و دزد روبرو می شوند که برایشان قابل تحمل نیست و برای همین او را طرد می کنند و در نهایت با ترفندی که باباعلی به کار می برد او را می پذیرند.

ساعدی در «بهترین بابای دنیا» شخصیت هایی را خلق کرده که با یکدیگر زندگی می کنند اما به نوعی همدیگر را به نیستی می کشانند. واقعیتها آنچنان رنج‌آور است که شخصیت ها ترسان از آنها رو به فراموشی می آورند و در رویاهایشان واقعیت های کاذب و خیالی را می سازند.

زبان بسیار ساده این نمایشنامه کاملا در خدمت دنیای ساده و بی آلایش جهان متن است .دیالوگ های کودکانه و ذهن قصه پرداز سه شخصیت اصلی یعنی کودکان و بابا علی همه در خدمت روان سازی ارتباط است و واقعیت گرایی متن ! فضای رئالیستی نمایشنامه کمک شایانی به شکل گیری داستان می کند .

استفاده کم از نماد و نشانه نیز به تصویر دنیای کودکانه و شخصیت های متن کمک می کند. و اما ساختار درونی متن ( محتوای نمایشنامه) که در عین سادگی، جای تأمل بسیار دارد. دنیای پرابهام درونی شخصیت ها، همه گویای شخصیت پردازی قدرتمند " ساعدی "می باشد. درواقع، ساعدی ، موقعیت هایی را برای کاراکتر ها ی نمایشنامه مهیا می سازد تا هر کدام را در شرایط خاص بسنجد.

حرفهای ساعدی در این نمایشنامه بیشتر تلویحی است تا آشکارا.ساعدی ، با مهارت تمام ،رویای تنیده در بازی کودکانه را به واقعیت پیوند می زند و در نهایت، مخاطب را به این باور می رساند که درون آدمها چه پیچیدگی های ساده گونه ای وجود دارد و برای رسیدن به درک این تناقض تنها بایست با واقعیت ها به شکل واقعی روبرو شد !

از آنجایی که نمایشنامه «بهترین بابای دنیا» بیشتر حول محور شخصیت اصلی هادی و هودی و مشکلات آنها می چرخد بهتر آن است که از مبحث شخصیت شناسی و روانشناسی و روانکاوی تحلیلی وارد قضیه شد تا شاید به نتیجه ای بهتر بتوان دست یافت.

هادی و هودی علاوه بر انتظار بزرگ شدن هرچه سریعتر که همه بچه ها را در بر می گیرد، انتظار دیگری نیز دارند، انتظار آمدن پدری که آرزوهایشان را برآورده سازد. اما غافل از اینکه در دنیای پر توهم خیال ساخته و پرداخته باباعلی آنچنان گیر افتاده اند که گریز از آن برایشان به صورت یک تراژدی مطرح می شود.

باباعلی جانشینی مادر را به راحتی پذیرا شده است اما پدر را نه!

او بچه ها را بی قید و شرط دوست دارد و پا به پای آنها لذتها و تلخی ها را تجربه می کند و در پی آرمان حضور پدری قدرتمند، قوی، پولدار و خوش سیما و خوش ظاهر ، واقعیت را فدای خیال پردازی میکند! دنیای خیالی باباعلی، کودکان را به دور از واقعیت آنچنان نگه داشته که در مواجه شدن با واقعیت، دچار روان پریشی می شوند. یعنی با حضور پدر هر دو کودک واکنشی نشان می دهند پرخاشگرانه و کینه توزانه و پر انتقام!

گویی پدر با حضورش در خانه (با بازگشت از زندان ) ناکامی های زندگی را به یک باره به کام دو کودک می ریزد و باعث رفتاری کاملا متفاوت با قبل آنها می شود .این رفتار ها بیشتر در هادی مشاهده می شود تا جایی که حتی نقشه ی قتل پدر را می کشد !

باباعلی که شخصیتی «پسیکوتیک» است همواره در خیال خود زندگی می کند.

هادی: یه دفعه بگو من و هودی بچه های تو هستیم

پدر : اگه بگم چطور می شه؟

هادی: هیشکی باور نمی کنه

پدر: چرا؟

هادی: واسه این که بابای ما مثل تو نیست. اون بهترین بابای دنیاس. رفته یه جای دور ما که خیلی بچه بودیم رفته

هودی: یعنی اون وقتا که عقلمون نمی رسید

هادی: آره از همون موقع ما رو سپرده دست باباعلی ، اون خیلی خوشگله

هودی: مثل تو ایکبیری نیست.

هادی: لباساشم پاره پوره نیست

در اینجا ساعدی دنیای وهم و خیال و قصه پردازی را محکوم می‌کند. او به خوبی می داند که گریز از واقعیت به صورت افراطی پیامدهای روانی به همراه دارد. آیا شخصیت بیمار باباعلی آنها را دچار همچون گرفتاری نکرده است؟قهرمان پروری یکی از بیماریهای رایج است. هرقهرمانی که آمدنش ملزم به ایجاد شرایطی است.در اینجا نیز:

هادی: تازه اون حالاحالا نمی آد پیش ما.

پدر: چرا نمی یاد؟

هادی: نمی یاد دیگه. اون تو شهره، منتظره تا ما بزرگ بشیم و اونوقت بیاد.

هودی: می یاد و ما رو می بره پیش خودش فهمیدی؟ هادی و هودی نیز به این باور رسیده اند که برای تحمل شرایط دشوارشان باید به دنیای خیال پهلو بزنند و خود را غوطه ور در آرزوهای آرمانی کنند. اما پدر که به عنوان یک واقعیت وارد دنیای غیر واقعی آنها می شود، تلنگری به ذهن آنها می زند که واقعیت چیز دیگری است.پدر می داند که باباعلی به بچه ها آسیب رسانده بی آنکه خود بخواهد و بر این امر واقف باشد. او با صداقت و نگاهی منطقی وارد گود می شود و واقعیت را لخت و عریان پیش روی بچه ها می گذارد.

هادی: یعنی می خوای بگی بابای ما دزد بود؟

هودی : دزد خودتی ! خودتی!

پدر: اون به خاطر شما رفت دزدی. او دیگه عاصی شده بود. گفت می رم یا می برم یا می بازم ولی باخت.

هادی: دروغگو! دروغگو! بابای خودت دزد بود.

هودی: از خونه ما برو بیرون.

پدر: باور کنین. باباعلی بهتون دروغ گفته.

آنها تاب مقاومت در برابر واقعیت را ندارند. برای همین ترجیح می دهند که این عامل را از خود برانند و دوباره به دنیای وهم و خیال پناه آورند. در اینجا ما با واکنشی شدید از جانب بچه ها روبرو می شویم.

پدر عامل این واکنش ها را شناخته برای همین است که باباعلی را سرزنش می کند.

پدر می داند که خیالبافی چه زیانهایی دارد ، او خوب می داند که ضربه یا تروما می تواند زیانهای جبران ناپذیری به بار آورد تا آنجا که حتی منجر به حذف یا نابودی عامل ضربه شود. هودی و هادی نیز در مقابل این ضربه (حضور پدر واقعی) پرخاشگری را تا بدان حد افزایش می دهند که تصمیم به نابودی پدر می گیرند. عشق آنها به ناگهان تبدیل به نفرتی شدید شده است. نفرتی که ریشه در تعارض بین دو ضدیت بوجود می آید ،واقعیت و رویا!

هودی(رو به پدر): از این جا برو.

فتاح : برو .

پدر: بچه ها

هادی: شنیدی؟

هودی: خیال می کنه ما بچه هاشیم.

هادی : بزنیمش

فتاح : بزنیم.

فتاح زمانی وارد گود می شود که تقابل بین واقعیت و رویا آغاز شده. یعنی واقعیت از جانب یک عامل بیرونی (پدر) و یک عامل درونی (دنیای رویایی بچه ها)!

فتاح یک الگوی تمام و کمال از «نهاد» بچه ها است. غرایز، نیازها، احساسات صرف بدون عقل و ....

هادی دوست دارد پدر را حذف کند، او را نابود کند و از بین ببرد. اما از حقیقت این فکر دلیل برای خود می تراشد. پدر واقعی را قاتل می داند، زیرا که او در رویایش ، پدر رویایی او را کشته است. در رویای هادی جانشین" پدر رویایی اش "از آغل سگ بیرون می آید و قتل را انجام می دهد. باز هم ساعدی با آگاهی و وقوف کامل این وضعیت را تصویر میکند.همین جاست که ساعدی تیر را درست به هدف نشانده ، سگ توهمی از پدر است. "هاپی"مقدس و عزیز است. پدرِ ذهنی هم عزیز است . اما هاپی به دست شخصیت بیمار فتاح کشته می شود و هادی از وحشت روبرو شدن با واقعیت ذهنی نهفته در ناخود آگاهش توهم را به تابو تبدیل می کند و از نزدیک شدن به واقعیت ذهنی اش می ترسد.

هاپی مرده است. در رویا پدر واقعی در جایگاه هاپی قرار می گیرد و پدر ذهنی در جایگاه پدر واقعی. هادی برای هودی خواب خود را تعریف می کند و می گوید خواب دیده پدر از سفر برگشته و شام خورد و سر جای آن یارو (پدر واقعی) خوابیده .

هادی: می دونی، بابا که اومد شامشو خورد، رفت جای اون یارو خوابید.

هودی: به تو چیزی نگفت؟

هادی: چرا!

هودی: خوب چی گفت؟

هادی: خوب یادم نیس.

و بعد در ادامه می گویند:

هادی: وقتی هم خوابیدن من یهو دیدم در آغل هاپی وا شد.

هودی: در آغل هاپی؟

هادی: آره...

هودی: خوب؟

هادی: بعدش یارو از این جا اومد بیرون

هودی: اونجا چیکار می کرد؟

هادی: قایم شده بود دیگه ....

هودی: خب؟

هادی: بیرون که اومد ، دیدیم یه سنگ گنده هم دستشه!

هودی: سنگ

هادی: آره ، اومد جلو سنگو بلند کرد و یه هو کوبید تو سر بابا.

هودی: خوب بعدش چی؟

هادی: بعدش دیگه خواب تموم شد. منم ترسیدم و بیدار شدم. به رختخواب بابا نگاه کردم. دیدم یارو رو جاش خوابیده. اصلا" عین خیالش نیست.

در اینجا ما با شخصیتی روبروییم که بر اثر ضربه خوردن واکنشی نشان داده است. او انکار می کند که پدری که آمده است پدر اوست زیرا که در ایده آل خود پدر دیگری را تصویر کرده . پدری با تمام آرمانهای ذهنی اش. اما حالا او مجبور است که واقعیت را قبول کند. اما نمی تواند برای همین است که واقعیت را پس می زند و بر اساس این واپس زدگی دچار یک روان پریشی می شود و از آنجایی که در ناخودآگاهش عقده اُدیپی ای موجود است نمی تواند در صدد مهار این عقده بر آید. بنابراین دچار یک واکنش غیر عقلانی می شود. یعنی حذف پدر با توجه به دلایلی که برای خود ساخته است. اما او پدر را به یک تابو تبدیل کرده است. پدر عزیز به یک پدر ترسناک تبدیل شده است او می ترسد به پدر نزدیک شود و واقعیت حضور او را بپذیرد. اما او باید که واقعیت را جانشین ذهنیت خود کند. برای همین است که در بیداری «یارو» یعنی پدر غیر واقعی را می یابد. و به آرامشی می رسد که هنوز پدر واقعی نیامده است و او می تواند جانشین پدر بماند.

اما به هر حال او باید بحران وجودی اش را به آرامش برساند. برای رسیدن به آرامش پدری که او را عذاب می دهد باید حذف شود. هادی این مهم یعنی دور کردن پدر را به فتاح می سپارد. یعنی نگاهی کاملا غریزی و دور از عقل.

هودی: بلده بیرونش بکنه؟

هادی: آره که بلده

فتاح: من میکنم . من می کنم. من می کنم!

هودی: می تونی ؟

فتاح : آره!

و بعد در ادامه گفتگوها بچه ها نگران بیرون نرفتن پدر هستند.

هودی: اگه نخواس بیرون بره چه کارش می کنی؟

فتاح : می کشمش!

هودی نگران می شود. او حذف پدر را به این صورت نمی خواهد. اما هادی پذیرای حذف پدر به هر صورت می باشد.

فتاح : می کشم

هودی: این جوری نکن من می ترسم.

هادی: فتاح آروم باش

هودی: هادی! من دلم نمی آید. من دلم نمی آید بکشدش!

هادی: جور دیگه نمی شه. اما به هر حال برای فروکش کردن بحران باید راه دیگری هم باشد پدر دست بردار نیست. او فرزندانش را می خواهد او با تمام وجود حاضر به از دست دادن آنها نیست. او با شرایط خودش فرزندان را می خواهد. باباعلی در این میان بازهم دست به ابتکاری غیر معمول می زند. او از پدر می خواهد که به بچه ها بگوید که پدرشان نیست. او در پاسخ درماندگی پدر می گوید:

پدر : چکار کنم؟

باباعلی : بهشون بگو که باباشون نیستی!

پدر: بگم باباشون نیستم؟ چطوری بگم؟

باباعلی: چطوری نداره؟ حالا فرض کن که نیستی!

باباعلی از پدر می خواهد که خود را دوست پدر معرفی کند. باباعلی گره ای دیگر می افکند.

اما پدر به هر حال باید موفق شود. بچه ها پذیرایش می شوند. اما با شرایط خاصی که حاکم می شود یعنی شرطی شدنشان.

اینجا نیز ساعدی شخصیت پردازی قوی ای را ارائه داده است. پدر برای تأثیر گذاشتن بر بچه ها، روش قصه گویی را پیشه گرفته که درقبال قصه ها، واقعیت خود را نیز جانشین می کند. پدر خود را قهرمان قصه بچه ها می کند و بعد از آن قهرمان هر چه بگوید، بچه ها بی چون و چرا قبول می کنند.

بچه ها بالاخره تحت تأثیر قرار می گیرند.اما فتاح که کاملا بیمار است به صحنه می آید عروسک هودی را سنگ می زند و جای پدر را نیز سنگ می کوبد و پس از شنیدن صداهای دور, در آغل سگ پنهان می شود. با چه نیتی؟ نمایشنامه با همین تعلیق تمام می شود. بچه ها همراه با پدر و باباعلی وارد صحنه می شوند. پدر جای "هاپی" را گرفته است قلاده بر گردن دارد و هودی بر پشتش سوار است. او شاد است. بچه ها هم! اما واقعا" کدام پیروز خواهند شد؟ فتاح، پدر، یا بچه ها؟ آیا بالاخره تعادلی بین آنها صورت خواهد گرفت؟ اینجاست که ساعدی مخاطب فعال خود را به بازخوانی پایانی نمایشنامه فرا خوانده است.

بخش ادبیات تبیان