تبیان، دستیار زندگی
ف علاقه اش به بازیگرى بود یا استعدادى كه شناسایى شد و رشد پیدا كرد و...؟ به نظر من، استعداد از علاقه آغاز مى شود و این علاقه انسان را به سمت كشف آن سوق مى دهد و در حركت مداوم و مستمر است كه این استعداد رشد و شكوفایى پیدا مى ك...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

كمدین نیستم

آغاز كار هنرى سیروس گرجستانى با كشف علاقه اش به بازیگرى بود یا استعدادى كه شناسایى شد و رشد پیدا كرد و...؟

به نظر من، استعداد از علاقه آغاز مى شود و این علاقه انسان را به سمت كشف آن سوق مى دهد و در حركت مداوم و مستمر است كه این استعداد رشد و شكوفایى پیدا مى كند.

•آغاز این حركت چه زمانى بود؟

حدود سال هاى 48-47 بود پس از گرفتن دیپلم. روزى به دعوت هنرمند فقید مرحوم «هادى اسلامى» به اداره تئاتر رفتم. من عاشق فیلم دیدن و سینما رفتن بودم و در واقع با تئاتر، بیگانه. در اداره تئاتر با دیدن كار هنرمندان و بازیگرانى كه با شور و هیجان كار مى كردند به تئاتر علاقه مند شدم. بسیارى از هنرمندان محبوب و موفق حال حاضر آنجا بودند، نظیر آقاى زنجانپور و آقاى شكیبایى و... خلاصه قرار شد كه من هم یك نقش كوچك و آب حوضى در نمایشنامه اى كه خود هادى اسلامى نوشته بود، بازى كنم. نتیجه كار خوب بود و تشویق دوستان را درپى داشت و من نیز پى بردم كه خمیره این كار را در وجودم دارم. به مرور زمان این حس كوچك را تقویت كردم و آن را از درونم بیرون كشیدم. الان هم كه با شما صحبت مى كنم، مى دانم كه خیلى خلاقیت ها در من هست كه هنوز از آنها استفاده نكرده ام. شاید روزى كارگردانى پیدا شود و این نكته ها را ببیند و از من بخواهد كه انجامشان دهم.

•معناى حرف شما این است كه كارگردان هاى ما، درك و تشخیص لازم از شخصیت بازیگر و قدرت كشف استعدادهاى پنهان و درونى او را ندارند، همین طور است؟

بله، دقیقاً. در حالى كه مهمترین موضوع، همان قدرت رهبرى و مدیریت یك كارگردان است و تیزهوشى او كه فوران استعداد من بازیگر را ببیند و آن را از من بخواهد و پرورش دهد.

•پس به همین خاطر است كه مثلاً در این چند سال اخیر، همه كارگردان ها از سیروس گرجستانى، یك تیپ واحد و مشخص و كلیشه شده را خواسته اند و...

ببینید، من بازیگرم آنچه را كه كارگردان بخواهد، انجام مى دهم. ممكن است بیشتر، اما قطعاً كمتر نه. من هم به نوبه خودم خلاقیت و نوآورى در كارم به خرج مى دادم. باور كنید كه هجده سال طول كشید و قبل از آن من گمنام بودم و عقب مى ایستادم. در واقع همین چند سال اخیر بوده كه نقش هاى خوب به من محول شده و من نیز سعى كرده ام كه به خوبى آنها را انجام دهم. مردم هم استقبال كرده اند. اما اگر بیست سال پیش این محك را روى من انجام مى دادند، من زودتر به نتیجه مى رسیدم.

•اولین كار تئاترى تان همان همكارى با هادى اسلامى بود؟ نامش چه بود؟

بله. زیر گذر لوطى صالح.

•با چه گروهى همكارى مى كردید؟

گروه هنر دوم ملى كه متعلق به آقاى عباس جوانمرد بود.

•اولین سریالى كه به مناسبت ماه رمضان كاركردید، یادداشت هاى كودكى بود و شخصیت عزیزآقا. چه شد كه بعد از آن، بازى در اینگونه كارها را ادامه دادید؟ به واسطه كار یا طیف مخاطب زیادى كه اینگونه سریال ها پیدا كرد؟

این موضوع به شخصیت خود من بازمى گردد. من این آدم ها را در سطح جامعه دیده بودم. امثال عزیزآقا، اشترخانى و حتى هاشم اگزوز را! گاه، ساعت ها در خیابان راه مى روم و زندگى و شخصیت و تیپ اجتماعى این آدم ها را مى بینم و آنها را حلاجى مى كنم. همیشه دوست داشته ام و دارم كه این شخصیت ها را بازى كنم. دلیل اصلى به همین خاطر بود و بعد، موضوع مخاطب به وجود آمد. من نمى دانستم كه این كار قرار است از طرف مردم پذیرفته شود، اما شد و این كه من با یك یا دو نفر روبه رو نبودم، بلكه با یك ملت روبه رو بودم.

•گویا تمایل شما و مخاطبانتان كمدى است. این موضوع به انتخاب خودتان بازمى گردد یا به همان بحث كارگردان ها و...؟

بگذارید در ابتدا موضوعى را مشخص كنم: من، كمدین نیستم. به هیچ عنوان. اصلاً نمى توانم باشم.

•به نظر شما، تعریف یك كمدین چیست؟ كمدین كیست؟

اینكه فردى، كارهاى طنز را با حركت ها و به صورت فیزیكى انجام دهد و شماى تماشاگر نیز به او بخندید. باز هم مى گویم: من كمدین نیستم. بلكه بازیگر كمدى موقعیت هستم. مثلاً همین مجموعه در حال پخش متهم گریخت، شخصیت هاشم در واقع كمیك نیست، بلكه او درگیر موقعیت هایى مى شود كه به نوعى كمدى هستند. یا اشترخانى، رانت خوار كوچك، براى به دست آوردن یك چهاردیوارى تلاش مى كرد و این تلاش، كمدى موقعیت را خلق مى كرد. همین طنز نهفته اثر باعث خنده مى شود.

•با این حساب باید به شناخت صحیحى از كمدى موقعیت رسیده باشید تا بتوانید ریزه كارى ها و ظرافت هاى آن را به شكل اصولى رعایت كنید و مبادا كه روى لبه تیغى كه آن سویش، هجو است، نلغزید، همین طور است.

بله. من به این شناخت رسیده ام. یك شناخت دقیق كه به جرات مى توانم بگویم، منشاء آن درونى است. باز هم مى گویم كه نمونه هاى این شخصیت ها را در جامعه دیده ام و شاید ده نمونه دیگر از همین آدم ها و شخصیت ها را براى بازى به من پیشنهاد كنند. آنها را هم بازى مى كنم. چون مى شناسم شان، هم خودشان را و هم موقعیت هایشان را. این را هم بگویم كه دلیل دیگرى نیز وجود دارد. خصوصیت من این است كه به اعمال فیزیكى انسان ها بیشتر توجه مى كنم تا به گفت وگوهایشان. در واقع به سرنوشت آنها بیشتر علاقه مندم، سرنوشتى كه نتیجه كردارشان است و نه گفتارشان. البته من توانایى كار در نقش هاى جدى را نیز دارم. اما در آنها كمتر به كار گرفته شده ام.

•مثل شخصیت خان در مجموعه كیف انگلیسى...

مثال خوبى زدید. باور كنید كه این نقش را با تردید به من دادند. آقاى بشكوفه و آقاى درى در این موضوع شك داشتند كه من توانایى این نقش را داشته باشم. اما من، خان را بازى كردم و آنهایى كه در زندگیشان، خان دیده بودند، به خوبى با آن شخصیت ارتباط برقرار كردند، چرا كه خود من خان را دیده بودم و آن را حس و درك كرده بودم.

•پس در واقع خصوصیات شخصیت ها را از زندگى واقعى وام مى گیرید. از شخصیت خودتان هم حركتى یا تكیه كلامى وارد نقش مى كنید؟

بله. بسیار پیش آمده.

•برعكس این موضوع چطور؟ آیا اتفاق افتاده كه موردى از نقشى كه بازى كرده اید، به شخصیت خصوصى خود وارد كنید؟

یعنى منظورتان این است كه مثلاً در زندگى خودم، هاشم آقا شوم؟!

•خیر، یعنى یك ژست یا فیگور یا حتى لحن حرف زدن، خودآگاه یا ناخودآگاه در شما بماند. چون الان هم مى بینیم كه مثلاً به قول خودتان، لحن حرف زدن هاشم را دارید. یا آنجا خودتان را بازى كرده اید و یا اینجا هاشم شما را بازى مى كند؟

آهان، اگر منظورتان عادت است كه خب... بله اتفاق مى افتد. این عادت براى همه ما هنرمندان وجود دارد. مثل دوبلورها كه عادت كرده اند حین حرف زدن عادى شان هم، تكنیكى حرف بزنند و لب ها و فك شان همانطور حركت كند كه حین كار دوبله مى كند.

•بگذریم، آیا به تماشاى كارهاى خودتان هم مى نشینید؟

بله، صددرصد. البته تا جایى كه وقت كارى ام به من اجازه دهد.

•به نظر مى آید كه جلوى دوربین، بیش از حد راحت هستید. اصلاً آیا دوربین را حس مى كنید؟ مثلاً در همین سریال متهم گریخت، دیده مى شود كه لحظه هایى پشت به دوربین دارید.

من بازى خودم را مى كنم. دوربین را هم، همانند چشم تماشاگر مى دانم. اما درست مى گویید. من در همین سریال، بارها اعتراض كردم كه مثلاً چرا از گردن و كتف من مى گیرید؟! بعد مى گفتند كه خب خودت برگشتى. من هم مى گفتم: من دارم زندگیمو مى كنم! دلیل راحت بودن من همان كشف استعداد و خلاقیتم است كه گفتم. یعنى دوربین را حس نمى كنم. من براى دوربین بازى نمى كنم، بلكه براى خودم زندگى مى كنم. یعنى بازى مى كنم و غرق آن هستم.

•تفاوت بازى كردن یا به زعم شما زندگى كردن، جلوى دوربین با زندگى پشت روى صدها جفت چشم، در چیست؟

منظورتان صحنه تئاتر است؟

•بله، دقیقاً.

من معتقدم كه در صحنه باید آگاهانه بازى كرد. یعنى كه من بازیگر، در گفتارم آگاه باشم كه چه چیزى مى گویم. اگر دیالوگ را نفهمیده باشم و فقط آن را حفظ كرده باشم، تاثیر آن حرف از من حركت نمى كند، به سمت تماشاگر. لاجرم حتى اگر بسیار زیبا هم بازى كرده باشم، چیزى در ذهن باقى نمى ماند. زیبایى تئاتر، یك نوع ترس خاص است كه اگر بازیگر این ترس را نداشته باشد، تماشاگر آن را مى فهمد. این ترس باعث همان آگاه بودن مى شود.

•یعنى براى تماشاگر بازى مى كنید، نه براى... (حرفم را قطع مى كند).

نه براى خودنمایى!

•پس با این حساب براى شما به عنوان یك بازیگر، كار در سه مدیوم تئاتر، تلویزیون و سینما تفاوت خواهد داشت، همین طور است؟

بله، حتى از جنبه مادى هم فرق خواهد داشت. اما اگر در تئاتر به اندازه تلویزیون یا سینما پولى بدهند، من همیشه تئاتر بازى مى كنم.

•با جنبه میرا بودن تئاتر، چگونه كنار مى آمدید؟

پس حرفم را عوض مى كنم! سینما را ترجیح مى دهم.

•و اگر طیف مخاطب بسیار تلویزیون را نسبت به سینما، در نظر بگیریم، چه طور؟

ببینید، من روزى كه وارد تئاتر شدم، به قصد و امید سینما آمدم. اما در این سال ها مى بینم كه سینما دیگر تفاوتى با تلویزیون ندارد و تنها مخاطب آن كمتر است. پس كار در تلویزیون را مى پذیرم و مى دانم كه بیننده بیشترى هم خواهد داشت.

•پس نتیجه مى گیریم كه هم مخاطب اهمیت دارد و هم جنس و گونه بازى شما در هر كدام متفاوت است و هم... تلویزیون از هر دوى اینها بهتر است! و این كه مثلاً روى صحنه تئاتر، سرویس گرجستانى تلویزیون را نخواهیم دید. همین طور است؟

مسلماً نوع بازى من فرق خواهد داشت. هم به لحاظ تكنیكى و هم از لحاظ حسى.

•در كارهاى تصویرى، استفاده زیاد شما از میمیك، این ذهنیت را به تماشاگر مى دهد كه در یك كار تئاتر و با وجود گریم زیادتر، مثلاً تماشاگر ردیف آخر، چگونه حس صورت شما را درمى یابد؟

خب، میمیك جزء ابزار كار یك بازیگر است. مثل بدن و بیانش. شما تئاتر خاصى مد نظرتان است؟

•بله. مثلاً دندون طلا، یا عشق آباد. آیا این اغراق در تصویر، بازمانده همان كارهاى تئاترى گذشته تان است؟

به نوعى بله. در آن دو كار، آقاى اسكندرى شخصیت ها را اینگونه طراحى كرده بود و اغراق آن عمدى بود. براى این كه آدم ها تبدیل به آدمك شوند. ضمن این كه یك بازیگر تئاتر وقتى كار تصویرى مى كند، ممكن است كه همان اغراق تئاترى را وارد تصویر نیز بكند. همین اتفاق براى من افتاد و یكى از خاطره هاى من است، در اولین فیلم سینمایى كه بعد از انقلاب بازى كردم...

•نام این فیلم چه بود؟

نمى توانم بگویم.

•چرا؟

دوست ندارم!

•بسیار خوب، ادامه بدهید...

بله، خاطرم هست كه در آن كار، روزى كه براى دیدن راش ها رفته بودیم، تهیه كننده و كارگردان بر سر كار و بازى من در اتاق بغلى، دعوا مى كردند!

•این بار چرا؟

كارگردان، دوست و هم بازى من در تئاتر بود و به همین خاطر از من براى این كار دعوت كرده بود. تهیه كننده هم با او بحث مى كرد كه چرا این بازیگر را آورده اى.

•مگر چه كرده بودید؟

اگزجره! در كار و بازى ام، اغراق تئاترى كرده بودم و این موضوع در كار نمود زیادى پیدا كرده بود (مى خندد). من راش هاى تهیه كننده را خراب كرده بودم.

•و دریافتید كه تفاوت سینما با تئاتر، یا بهتر بگویم تصویر با صحنه در چیست، همین طور است؟

بله و دانستم كه چگونه از میمیك بهره بگیرم و از آن همچون آچار فرانسه استفاده كنم.

•بداهه تا چه حد در اختیار شما است؟

تا جایى كه به متن و نظر كارگردان، وفادار بمانم. من همیشه در صفحه مقابل متن خود و روبه روى دیالوگ هایم، آنچه را كه به نظر خوب مى آید، مى نویسم و در مشورت با كارگردان آن را مى گویم و یا عملى را انجام مى دهم. البته فقط در بعضى از كارها، اجازه بداهه وجود دارد و نه مثلاً در كارهاى كلاسیك. اما مهم شناخت شخصیت است كه اگر درست صورت بگیرد، دیگر این من نیستم كه حرف مى زند. بلكه مثلاً هاشم آقا است.

•از كدام یك از كارهاى تئاترى تان بیشتر راضى بودید و از تجربه اش خوب استفاده كردید؟

معركه در معركه. واقعاً هم معركه بود. این كار حتى ما را تا آمریكا هم برد. سال هفتاد و پنج به مدت پنج ماه در آنجا اجرایش مى كردیم.

•به نظر مى رسد كه یك تیپ غالب بر شخصیت بازیگر سیروس گرجستانى وجود دارد. شخصیتى كه رندى دارد و شیطنت. نظر خودتان چیست؟

بله، موافقم. اما این هم به خود من بازمى گردد كه در این جامعه زندگى مى كنم. من هر روزه مى بینم كه آدم ها با ترفند ها و زرنگى ها، به ثروت ها مى رسند و سفره خانه شان را پر مى كنند. در این بین، خود سیروس گرجستانى هم نكته اى بر كاراكتر ها و نقش هایش مى گذارد. نشان دادن نوعى زرنگى براى كم نیاوردن. اما در واقع سادگى است و در نهایت هم، فریب خوردن. این نمایش زرنگى، فقط هاى و هوى است و بس. اما قبول دارم كه این تیپ واحد با من حفظ شده و لاجرم در نقش ها و شخصیت هایى كه بازى مى كنم نیز وجود دارد.

•تجربه كار با رضا عطاران چگونه بود؟

آه... عطاران بچه باهوشى است و بسیار هم علاقه مند. اما باید سعى كند كه از این پس بازیگر غیر حرفه اى را كنار بازیگر حرفه اى قرار ندهد. زیرا كه این كلنجار با آماتور باعث خستگى من بازیگر مى شود.

•و شاید هم بیش از حد به چشم آمدن اغراق بازى شما در این سریال مدیون همین مورد باشد. نظر شما چیست؟

بله. همین طور است. ببینید بحث بده بستان و انرژى است. باید از بازیگر و همبازى روبه رویم انرژى بگیریم و در یك كنش متقابل كار كنیم.

•از «آكواریم» بگوئید... .

راستش را بخواهید، من همیشه دوست داشتم كه یك كار با حرفه اى قدیمى سینما، انجام دهم و فقط به خاطر ایرج قادرى این كار را كردم. اما از نقشم اصلاً خوشم نمى آمد و راضى نبودم. حتى پس از دیدن فیلم، این احساس بیشتر شد.

•چرا پس از خواندن فیلمنامه این موضوع را بیان نكردید؟ چرا پذیرفتید؟

گفتم، صرفاً به خاطر ایرج قادرى. من حتى اعتراض هم كردم كه این نقش مناسب من نیست اما قادرى اصرار كرد و گفت كه خوب مى شود و درست. اما نشد! مى دانید؟ خیلى بهتر از اینها مى توانستند از من استفاده كنند.

•گویا این احساس را در مورد داوود میر باقرى هم داشته اید و همین احترام باعث حضورتان، در ساحره و یا آدم برفى، آن هم فقط در یك سكانس، بوده است. همین طور است؟

بله و حتى حسى بیشتر از احترام. داوود میر باقرى باعث مطرح شدن من است. من براى شخصیت او، قدرت نگارش و تكنیك كارگردانى اش ارزش زیادى قائلم. اگر از من بپرسید كه بهترین كارهایم را، چه تئاتر و چه فیلم و چه سریال، با چه كسى كار كرده ام، پاسخم فقط داوود میرباقرى است و اگر در نقش هاى كوتاهى در كارهاى او بازى كرده ام، فقط براى این است كه بگویم: داوود، دوستت دارم.

•از بین بازیگران مطرح جهان، بازى چه كسانى را مى پسندید؟

بازى جك نیكلسون را خیلى دوست دارم و آنتونى هاپكینز برایم یك استاد است. به هر حال نوعى درس است.

•یك خاطره از هادى اسلامى بگوئید.

خدا رحمتش كند. هرچه در این كار دارم، از او دارم. گفتم، ایشان مرا وارد این كار كرد. من پس از دیپلم، انباردار كارخانه اى بودم. سوله بزرگى بود و لوازم خانگى در آنجا تولید مى شد. روزى برادر هادى (مهدى) كه مهندس آن كارخانه بود و ما رابطه دوستانه اى با هم داشتیم، به من گفت كه برادرم مى آید اینجا و با هم كار كنید. پس از یك هفته، جوان خوش تیپ و خوش قیافه اى آمد و او هادى بود. دوستى ما شكل گرفت و یك سالى در آن سوله با هم زندگى كردیم. فوق العاده بود، با استعداد و هنرمند، هر شب شعرى مى گفت و آن را دكلمه مى كرد. بالاخره مرا هم بر سر ذوق آورد. من هم شعر مى گفتم و برایش با لحن و آواز قشنگى خواندم. خیلى خوشش آمد و گفت كه تو استعداد هنرى دارى و هر دو مدت ها راجع به این موضوع صحبت مى كردیم و اسباب شادى مان بود. آن یك سال. همه اش خاطره است. روز و شبش. از هادى هرچه بگویم، كم گفته ام.

•و حرف آخر...؟

رسید مژده كه ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند

منبع : شرق