مردی که شناخته نشد
خبر در کوچه های شام، مرکز خلافت معاویه پیچید . باور کردنی نبود . هلهله ای بر پا شد . مردم به دور میدان اصلی شهر آمده بودند، همه خوشحال اند، شاداند همه . برخی نفس راحتی می کشند . پیر مردی در گوشه ای نشسته از چشمان سرخش آتش می بارد . زمزمه ای میکند . مردم به هم تبریک می گویند . پیر مرد پوزخندی می زند، با نگاهی مسخره آمیز به آسمان می نگرد، انگار که بخواهد لج کسی را در بیاورد به آسمان می گوید : الحمد الله که علی کشته شد. صداها بلند است . همه خوشحال اند و مشغول شادی . ولی خیلی ها هم بهت زده اند و حیران و سرگردان. اصلاً باورشان نمیشود که علی در مسجد بوده است. از هم سؤال میکنند : آخر مگر پسر ابوطالب نماز هم میخواند که در مسجد کشته شود؟ او را با مسجد چه کار...
نویسنده: سید ابراهیم پیشکار
تنظیم:گروه دین و اندیشه تبیان