تبیان، دستیار زندگی
كربلا تنها قطعه‌ای از خاك نیست، كربلا باران خون حسین بن علی -علیه السلام- است كه در هر كجا مهرش رسیده، دامن دامن لاله رویانده است. جبهه فریادی برای حسینی شدن است، آنجا وادی فضیلت است و یوسف آنجا تخریب‌چی بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روحانی شهید: سید یوسف موسوی
شهید  سیدیوسف موسوی امیری

كربلا تنها قطعه‌ای از خاك نیست، كربلا باران خون حسین بن علی -علیه السلام- است كه در هر كجا مهرش رسیده، دامن دامن لاله رویانده است. جبهه فریادی برای حسینی شدن است، آنجا وادی فضیلت است و یوسف آنجا تخریب‌چی بود.

ساقی احساسم در حال و هوای عاشقی بر دیباچة زندگی، آلاله صفتی از دیار حماسه بیت‌های جنون را سرود. شبنم وجودش در باغ هستی شكوه آفرینش بود و نسیم روح‌القدس به خاك، حیاتی عاشقانه بخشید. سیمرغ صفت آمده بود تا در سینای عشق، در خلوت شب‌های تار ناسوت به سوی ابدیت پر كشد.

«سید یوسف موسوی امیری» در سال 1350 در امیركلا دیده به جهان گشود و شور احساس مادری با شعور آسمانی در هم آمیخت تا فرزندی از دیار شمال را به آفاق پیوند زند. او كه معجزة باران بود، غنچة جانش در بارش ایمان شكفت.

در خزان برگ‌ریزان، به وقت غرش ابرهای باران، كودكی همپای آهوان تیز پا قدم به دبستان نهاد. بعد از گذراندن دوران ابتدایی، دستانی مهر آسا او را به حوزه كشاند و شعاع عشق بر مشرق جانش تجلی نمود. او قامت به ابدیتی سبز، استوار كرد و در حوزة قم هم صحبت سحر شد.

نافة ‌سحر، عطر ملكوت می‌داد و یوسف در شبستان دل به تمنای صبحی سپید نشست تا آرزوی عالم الست، تحقق پیدا كند. او بعد از مدتی لباس كرامت به تن كرد و رسماً به شمار سربازان حضرت ولی‌عصر –عجل الله تعالی فرجه- در آمد. وقتی سطور كتاب لمعه را می‌خواند، جانش در كوثر فقه با صفا می‌شد. پر و بال می‌گشود و جانش در هوای عالم عقل پرواز می‌كرد. آنگاه مقدم‌تر از ملائكه با معبود خویش به گفتگو می‌نشست. ملكوتیان از كنگرة عرش چاووش عاشقی می‌خواندند و ندا می‌دادند: «هر كه دارد هوس كرببلا بسم الله»

كربلا تنها قطعه‌ای از خاك نیست، كربلا باران خون حسین بن علی -علیه السلام- است كه در هر كجا مهرش رسیده، دامن دامن لاله رویانده است. جبهه فریادی برای حسینی شدن است، آنجا وادی فضیلت است و یوسف آنجا تخریب‌چی بود.

جان را در معبری تنگ به خطر می‌انداخت و راه را برای مجاهدان خدا باز می‌كرد. در منطقة شلمچه موجی از یك انفجار او را تا مرز شهادت برد و از ناحیة دست و پا و سر مجروح شد. عطش عشق، مستی مقدسی را بر جانش نهاد. شمیم جانش بر گل‌های لاهوتی نقش بست. او برای آخرین بار راهی جبهه شد. خروشی سرخ در بستر ایمانی سبز و كبوترانی از نژاد باران، حماسی‌ترین مثنوی لحظات ناب نبرد اودر شلمچه بود. او به همراه رزمندگان گردان فاتحین در معبری آتشین جان را فرش راه مجاهدین كرد و در 21/4/67 شهد شهادت را از ساقی نوشین لبان نوشید. پیكرش سال‌ها در گمنامی خاك شلمچه به جا ماند و سال 1367 در رجعتی آسمانی و در فضایی پر از رایحة ملائك تا گلزار شهدای «شایستگان امیركلا» به خاك سپرده شد. «روحش شاد و نام و یادش هماره جاوید باد


نوشته : حسن رضایی گروه حوزه علمیه