تبیان، دستیار زندگی
من در صفر متولد شدم. در محیطی كه به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی با معیارهای امروز و حتی همان روز حداكثر نمره‌ای كه می‌شود به آن داد صفر است. محیطی پایین شهر و به شدت فقیر‌نشین با خانه‌هایی كوچك و پرجمعیت و پراز بیماری و نكبت و لگدمال شكوه شاهنشاهی طلی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چند روایت معتبر مستور

به بهانه استقبال علاقه‌مندان از كتاب «تهران در بعدازظهر»

چند روایت معتبر مستور

این روزها كتاب «تهران در بعد‌از‌ظهر»، تازه‌ترین مجموعه داستان مصطفی مستور در مدت زمان كوتاهی به چاپ چهارم رسیده است. این كتاب دربرگیرنده شش داستان كوتاه است كه به باور نویسنده با نگاهی متفاوت نسبت به زنان روایت شده. به بهانه استقبال مخاطبان و علاقه‌مندان به آثار مستور، نگاهی به زندگی و آثار مصطفی مستور داریم. روایت‌هایی كه خود مستور از خودش ارائه داده است. «مصطفی مستور» متولد 1343 شهر اهواز و فارغ‌التحصیل رشته مهندسی عمران و فوق‌لیسانس زبان و ادبیات فارسی است. از سال 1368 كار داستان‌نویسی را با چاپ اثری در مجله «كیان» آغاز كرد و بعد از انتشار دومین كتاب خود، رمان «روی ماه خداوند را ببوس»، در میان مخاطبان ادبیات داستانی به مقبولیت دست یافت. این رمان درباره شك و تردیدها و دغدغه‌های مذهبی دو جوان دانشجو است. «عشق روی پیاده‌رو»، رمان «روی ماه خداوند را ببوس»، «مبانی داستان كوتاه»، «من دانای كل هستم» و «چند روایت معتبر» و... از آثار او هستند. علاوه بر این آثار، «مستور» چند اثر از «ریموند كارور» نیز به زبان فارسی ترجمه كرده است. نخستین داستان او «دو چشمخانه خیس» نام دارد كه در سال 1369 نوشته شده است. وی همچنین «فاصله و داستان‌های دیگر» اثر ریموند كارور را هم به فارسی ترجمه كرده است. در آثار مستور وضعیت‎هایی مثل بی‎پناهی، ناامیدی، رنج، تردید، اضطراب، ترس، معناداری یا بی‎معنایی زندگی، عشق، خیانت، معصومیت و البته مفهوم مرگ مدام طرح می‌شود. اینها مفاهیم مشترك و بنیادین آدم‌ها هستند. صرف‎نظر از فرهنگ و جامعه و تاریخ و جغرافیایی كه در آن زیست می‌كنیم این مفاهیم با انسانیت ما همراه هستند. اینها چیزهایی هستند كه هم دین می‌كوشد پاسخی برای آنها فراهم كند و هم در حوزه‎های فلسفی و عرفانی پاسخی برای آنها طرح می‌شود. از طرفی اینها از نوع مسائل وجودی (اگزیستانس) هستند كه در زندگی فردی آدم‌ها حضور جدی دارند. شاید به این دلیل باشد كه مخاطب‎های آثار مستور از طیف‎های گوناگون به آن احساس نزدیكی كرده‎اند. به هرحال طبیعی است كسانی كه در زندگی با این مفاهیم و تنگناها روبه‎رو می‌شوند به نوعی بازتاب وضعیت خودشان را در موقعیت‌های شخصیت‌های این داستان‌ها جست‎و‎جو كنند.

روایت اول

مستور به روایت مستور

من در صفر متولد شدم. در محیطی كه به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی با معیارهای امروز و حتی همان روز حداكثر نمره‌ای كه می‌شود به آن داد صفر است. محیطی پایین شهر و به شدت فقیر‌نشین با خانه‌هایی كوچك و پرجمعیت و پراز بیماری و نكبت و لگدمال شكوه شاهنشاهی طلیعه ‏ دهه 50 خورشیدی. خیلی زود از آن محیط مهاجرت كردیم، یعنی در واقع گریختیم اما از اثرات آن ـ خوب یا بد ـ هرگز نتوانسته‌ام بگریزم. هنوز تصویر دزدها و قاچاقچی‌ها و آدم‌كش‌ها از پس ذهنم پاك نشده‌اند. با این همه، از وقتی كه بر قوای فكری ام مسلط شدم و توانستم خیال را آگاهانه به كار گیرم ـ 10 سالگی شاید ـ هرگز از كتاب و خواندن دور نبوده ام. با داستان‌هایی كه كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان در اوایل دهه 50 در می‌آورد شروع شد. كتاب‌ها را از كتابخانه كانون كه تا خانه ما راه درازی بود و همیشه هم مجبور بودم با پای پیاده بروم، می‌گرفتم. خیلی زود فهمیدم كه با بچه‌های كوچه، بچه‌های سینما و فوتبال و تیله بازی و دوچرخه سواری و بستنی فروشی و حتی درسخوان و مودب ـ كه گاه تك و توك در آن جهنم پیدا می‌شدندـ كمی فاصله دارم. كمی تفاوت دارم. این تفاوت اصلا ربطی به بهتر بودن و بدتر بودن ندارد. فقط نوعی تفاوت بود. تفاوت و تمایز در تجربه كردن و البته خیال. وقتی بعد از بازی‌های تمام نشدنی‏مان، ظهری، عصری یا شبی، از یكی از آنها جدا می‌شدم و هركس به طرف خانه خودش می‌رفت من اغلب برمی‌گشتم و لحظه‌ای به آنكه دور می‌شد نگاه می‌كردم. هیچ وقت هیچ‌كدام از آنها برنگشت تا مرا نگاه كند. این یكی از آن تفاوت‌ها بود. شب‌ها پیش از خواب به تك‌تك بچه‌های كوچه فكر می‌كردم. دلم می‌خواست بدانم حالا در خانه‌هاشان چه می‌كنند. مشق می‌نویسند؟ از پدرشان كتك می‌خورند؟ یا به زخم‌های دست و پاهاشان ـ كه به خاطر توپ بازی‌های توی كوچه بود و تمامی نداشت ـ پماد می‌مالند. هر چیزی ممكن بود و تنها چیزی كه می‌دانستم و در دانستن‌اش تردید نداشتم و همیشه هم از دانستن‌اش آن «تفاوت» مثل هیولایی باز سر بر می‌آورد و بیرون می‌زد و خودش را نشان می‏داد این بود كه محال است هیچ كدام‏شان به من یا به هركس دیگری از بچه‌های كوچه فكر كند.

روایت دوم

تلخی داستان‌های مستور

فكر می‎كنم درك ما از زندگی دو منبع بسیار مهم دارد كه یك بخش آن مطالعات ما است. ما می‌خوانیم تا برای پرسش‎هایی كه آزارمان می‎دهند، پاسخی پیدا كنیم. این بخش را می‎توان در آثار فلسفی یا علوم تجربی یا عرفان و یا منابع دینی دنبال كرد. اما بخش دیگری از درك و فهم ما از زندگی بر می‎گردد به تجربه‎هایی كه ما در زندگی از سر می‌گذرانیم. به‎نظر من این بخش دوم خیلی عمیق‎تر، تاثیرگذارتر و حتی ماندگارتر است. از نظر من، زندگی با رنج‎های فوق‎العاده زیادی همراه است و موانعی در مسیر زندگی وجود دارد كه اغلب نمی‌توانیم از روی آن‎ها جهش كنیم. موانعی كه وقتی با آنها برخورد می‎كنیم زخم‎هایی به‎جسم و روح ما وارد می‌كنند كه به سادگی التیام پیدا نمی‎كنند. به خصوص كه این موانع به شكل پیش‌بینی نشده و غیرقابل دركی مدام در برابر ما پدیدار می‌شوند.

پاره‌ای از رنج‌ها برای همه مشترك است؛ چه در كشورهای قدرتمند صنعتی و چه در كشورهای عقب‌افتاده. البته كشورهای پیشرفته تا حد امكان از شدت رنج‎هایی كه می‌توان آنها را با تدبیر و عقلانیت از بین برد، كاسته‌اند. اما پاره‌ای از رنج‎ها هستند كه ربطی به تدبیر انسان ندارند. این رنج‎ها وجود دارند چون برآمده از انسان بودن ما هستند نه از بی‌كفایتی ما در تدبیر؛ مانند بیماری‌ها، شكست‌ها و ناكامی‌های در عشق، تنهایی و مرگ. همین‎هاست كه نگاه من را می‎سازد؛ این كه فرقی نمی‎كند كی هستی و كی و كجا زندگی می‌كنی. اما من سعی كرده‌ام با امید زندگی كنم، حتی اگر این امید روز به روز كم‎سوتر شده باشد. فكر می‌كنم هنوز می‎توان امیدوارانه زندگی كرد.

روایت سوم

چگونه نوشتن

معمولا مدتی با یك ایده یا جرقه زندگی می‎كنم تا امكانات آن را بسنجم. گاهی مدت این زندگی یك روز است و بعد این جرقه رو به خاموشی می‎رود و گاهی هم طولانی‎تر می‎شود و مثلا یك هفته یا یك ماه بعد این جرقه خاموش می‌شود. اما گاهی یك جرقه‎ به محض این كه روشن می‌شود، به‎سرعت گسترش پیدا می‎كند، شعله‎ور می‎شود و همه‎چیز را به‎ آتش می‎كشد و شما با تمام وجود این‎طور احساس می‎كنید كه باید این را بنویسید. به هرحال برای آن‎كه اثری تبدیل به یك داستان بشود باید زمانی را سپری كند تا این اطمینان حاصل شود كه می‎توان از آن داستانی كوتاه یا یك رمان ساخت. در این فاصله چیزهایی بدان افزوده می‎شود و چندین زنجیره شكل می‌گیرد و شما احساس می‎كنید مجموعه این زنجیره‎ها در كنار هم می‎توانند، طرح داستانی بسازند و به یك قصه تبدیل شوند.

ممكن است یك داستان كوتاه شش ماه یا بیشتر زمان ببرد تا به لحاظ ذهنی آماده نوشتن شود. آن وقت است كه شروع به نوشتن می‎كنم. عادت به نوشتن با قلم ندارم. اصولا چیزی به اسم «دست نویس» ندارم. همه چیز پای كامپیوتر شروع می‌شود و همانجا هم تمام می‎شود. با كامپیوتر تایپ ‌می‎كنم و خیلی هم كند پیش می‎روم. نوشتن و تایپ یك داستان كوتاه چند صفحه‌ای گاه چند هفته طول می كشد. برای نوشتن یك صفحه داستان گاهـی چند سـاعت باید پای كامپیوتر باشـم. بس كه كنـد می‌نویسم. وقتی چیزی را نوشتم به ندرت آن را تغییر می‌دهم. كاری به نام ویرایش بر روی داستان انجام نمی‎دهم. در واقع همزمان با نوشتن ویرایش هم می‌كنم. وقت نوشتن روی ساختار جملات و تشبیهات فكر می‎كنم و وقتی جمله‎ای را نوشتم دیگر بر نمی‎گردم تا دوباره آن را ویرایش كنم یا چیزی را حذف یا اضافه كنم. وقتی یك صفحه از داستان را می‎نویسم دیگر آن صفحه برای من تمام شده است و تا مطمئن نشوم كه چه می‎خواهم آن را تایپ نخواهم كرد، البته به‎جز اصلاحاتی بسیار جزیی كه به هرحال اجتناب‎ناپذیر است و پس از پرینت اول در داستان وارد می‌كنم. ولی برای من حدود نود، نودوپنج درصد از كار همان چیزی است كه بار نخست نوشته‎ام.

روایت چهارم

زندگی به‎عنوان یك نویسنده

به‌هرحال بخشی از آن شهرت و محبـــــوبیت است اما این محبوبیت با محبوبیت یك بازیگر یا ورزشكار یا خواننده تفاوت دارد. خوانندگان، نویسنده محبوبشان را به این خاطر دوست ندارند كه چهره‌اش مثل بازیگر سینما جذاب است یا صدایش مثل خواننده زیباست یا قدرت جسمانی خوبی دارد. وقتی خواننده‌ای نویسنده‌ای را دوست دارد فكر می‌كنم درست یا نادرست، شیفته اندیشه و روح او شده است. در واقع نوعی ربط روحی میان نویسنده و خواننده شكل می‌گیرد؛ ربطی دو سویه.

شاید به همین خاطر است كه وقتی با خوانندگانم مواجه می‌شوم و با آنها حرف می‎زنم احساس می‌كنم سال‌هاست آنها را می‌شناسم و آنها هم سال‌هاست كه مرا می‌شناسند بدون آنكه همدیگر را دیده باشیم. همین احساس قرابت است كه باعث می‎شود آنها مرا در رنج‎هایشان، عشق‌هایشان و ناكامی‌هاشان سهیم كنند. این سهیم‎شدن باعث می‌شود تا مدام در اندوه دیگران سهیم شوی.

اما بخش خوشایند آن این است كه تو فكر می‎كنی، دوستان خیلی‎خیلی زیادی داری، حس می‌كنی كه در بسیاری از انسان‌ها تكثیر شده‌ای و این همه به كمك ادبیات بوده است. اینكه به هر شهر بروی كسانی باشند كه برای اولین‎بار آنها را می‎بینی اما به‎شكل غریبی آنها تو را می‌شناسند یا تو آنها را می‎شناسی و آنچنان كه خودشان می‌گویند، شخصیت‌های داستان‌هایت هستند، هیجان انگیز است.

منبع: تهران امروز

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان