روحاني شهيد: جواد رفيعي
ترنم دلانگيز باران صبحگاهي در گرگ و ميش هواي دلانگيز مازندران، خبر از نزول مائده اي آسماني بر سفرة نياز خانوادهاي كوچك و با صفا در بابل مي داد. خانوادهاي كه اشك شوق در چشم، نورسيدهاي را در آغوش مي كشيدند كه چشمان زيبايش دل از آدمي ميربود. كودكي كه به نام زيباي نهمين اختر تابناك آسمان ولايت مزين گشت و جواد نام گرفت.
پدر از همان جواني افتخار خدمت خانة خدا را داشت و متولي مسجد محل بود و جواد كوچك از همان سنين كودكي با مسجد و قرآن و منبر انسي ديرينه داشت و همين انس و الفت او را ساليان بعد روانة حوزه نمود، ايشان پس از اخذ مدرك سيكل به حوزه رستم كلاي بهشهر رفت و نزد آيت الله ايازي- اين فخر و عزت ماندگار مازندران- مشغول فراگيري علوم حوزوي گشت.
جواد عزيز ويژگيهاي بسياري داشت كه او را در بين ديگر طلاب و دوستان متمايز ميساخت؛ محبت عجيب وي به خاندان وحي، عشق به رهبري و روحانيت اصيل و بيتوجهي به دنيا و ماديات از خصوصيات اين طلبة پاكنهاد مازني بود، وي تقيّد خاصي به نماز شب داشت و سيرت پاكش به دو بال علم و تهذيب آراسته بود.
شهيد رفیعی در ايام جنگ و جهاد آنگاه كه حضور خود را در جبهه لازم ديد بيدرنگ بار سفر بست و عازم ديار جنون شد تا آموختههاي حضور خويش در حوزه را به بازار عمل به كار گيرد، او لمعه ميخواند و اينك ميخواست تا در سنگرهاي خاكي جنوب و غرب، لمعات عاشقي را به نظاره بنشيند. دوبار توفيق حضور يافت و همنشين خاك و حجره نشين افلاك بود، سرانجام در آخرين اعزام در هشتم اسفند ماه سال 65 آنگاه كه همراه با گردان «يا رسول الله» لشكر 27 محمد رسول الله (صلي الله عليه و آله) به عنوان كمك خمپاره انداز به شلمچه رفته بود؛ به درجة رفيع شهادت رسيد و عروس زيباي شهادت را در آغوش كشيد. پيكر پاك و مطهرش هنوز پس از ساليان سال از چشم ما بي خبران پنهان است و از دوردستها به كردار بازماندگان مينگرد كه مبادا خون ريختهاش پامال مطامع دنيوي چندي دنيا طلب گردد.
هشدار! گمان بينيازي نكنيم با رنگ ودرنگ چهره سازينكنيم
حيثيت انقلاب خون شهداست با حرمت انقلاب بازي نكنيم
برگی از وصیت نامه شهید
نكتهاي خواستم به مسؤولين كشور عرض كنم و آن اينكه مسؤولين اين نظام بايد بدانند كه اين مسؤوليت مقام نيست؛ بلكه امانتي است از سوي خدا و مردم در دست شما و شما امانتدار مردم ميباشيد. نكند خداي نكرده به امانت مردم خيانتشود، كه آن وقت خسران است براي شما. علي-عليه السلام- فرمود: «به خدا سوگند، من حكومت بر شما را كمتر و بي ارزشتر از كفش پاره ميدانم، مگر آنكه حق مظلومي را از ظالم بستانم. شيعه علي-عليه السلام- بايد چنين باشد. ان شاءالله خداوند همه ما را به وظايفمانآشنا بگرداند.
گلبرگی از خاطرات
پسرم، جواد ازهمان سنين نوجواني خود را مقيد به تهجد و شبزندهداري كرده بود و براي ما خواندن نماز شب، توسط نوجواني كم سن وسال كمي تعجب داشت. يادم هست شبي از خواب بيدار شدم. ديدم جواد در رختخواب نيست، زمستان بود و هوا بسيار سرد، به زحمت به بيرون از اتاق رفتم، ديدم جواد در اتاق نيم ساختهاي كه در حياط داشتيم، مشغول خواندن نماز شب و تضرع به درگاه خداوند است. در دل به داشتن چنين فرزندي مباهات كردم و به خود آفرين گفتم. «به نقل از پدر شهيد»
آقا جواد نسبت به جبهه و جنگ غيرتي عجيب داشت. هنوز چند ماهي از بازگشتن نگذشته بود كه باز عزم سفر ميكرد. به ياد دارم روزي كنار هم نشسته بوديم. من به شوخي به پدر جواد گفتم: «حاج قنبري، از اهالي بالا محله، هم سن شما است و دارد به جبهه ميرود شما چرا نميرويد؟!» شوهرم گفت: «من براي سوريه و مكه ثبت نام كردهام، ان شاالله از اين دو سفر كه بازگشتم به جبهه ميروم. جواد با وجود اينكه سن كم داشت، درجواب پدر گفت: حاجي شما اگر به مكه بروي، خانه خدا را زيارت ميكني، ولي اگر به جبهه بروي خود خدا را زيارت خواهي كرد. روحش شاد، اين سخنش نشان از بينش والاي او نسبت به مسئله جبهه و جنگ داشت. «به نقل از مادر شهيد»
________________________________________
نوشته: حسن رضایی گروه حوزه علمیه برگرفته از پرونده شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی