تبیان، دستیار زندگی
من به شخصه آدمی هستم که عاشق این رازهایم. یعنی دین را فقط در نماز خواندن و روزه گرفتن خلاصه نمی کنم، اگر چه نماز اصول دین است و باید حتماً بخوانیم، اما دین فقط این نیست، می خواهم ببینم دین راجع به زمان چه می گوید، دین راجع به روح چه می گوید. دین راجع به
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همه رازهای زندگی ماورائی نیست

گفتگو با تورج زاهدی نویسنده ی رمان خانه ی پریان

راز و رازورانگی

گروه ادبیات تبیان :  «عرفان های نوظهور» اصطلاحی است که این روزها زیاد استفاده می شود. قبل از این که کتاب فروشی های میدان انقلاب پر بشود از کتاب هایی با مضمون عرفان های بودایی، هندو، سرخپوستی و ... چندان خبری از این «عرفان های نوظهور» نبود. مخصوصا در حوزه ی ادبیات داستانی و رمان.

خب این که چرا با وجود این که عرفان اسلامی و عرفان شیعی با آن همه عمق و عظمت هنوز در قالب رمان و ادبیات داستانی ارائه نشده پرسش مهمی است که ما هم قرار نیست درباره اش صحبت کنیم؛ اما در این میان شاید بتوانیم نمونه هایی پیدا کنیم که برای پرداختن به عرفان اسلامی در این قالب تلاش هایی کرده اند. تورج زاهدی با رمان «خانه ی پریان» جزو معدود نویسندگانی است که توانسته است به این فضا نزدیک شود. گفتگوی گروه ادبیات تبیان را با تورج زاهدی می خوانید.

آقای زاهدی، «رازورانگی» به چه معناست؟ منشأ و مأخذ این واژه کجاست؟

ما بیشتر اصطلاح ماوراء الطبیعه را به کار می بریم. که ماوراء الطبیعه درست نیست. چرا که این واژه به مسائلی برمی گردد که به دنیاهای غیبی و عوالم غیبی مربوط می شود. اما وقتی در همین زندگی روزمره ی ما اتفاقات خاصی رخ می دهد چه؟ دیگر ماوراءالطبیعه نیست، در همین طبیعت است نه در ماورائش. اما در عین حال در درون خود رازی دارد که با دودوتا، چهار تا نمی توانیم درکش کنیم. به همین دلیل من فکر می کنم واژه ی رازورانگی معقول تر است و این عنوانی است که خود من در کتاب «مرشدی از عالم غیب» که در سال 78 توسط انتشارات فکر روز چاپ شد، آورده ام. نمی دانم شما آن کتاب را دیده اید؟

نام کتاب را در لیست آثارتان دیده ام اما حقیقتاً خود کتاب را نخوانده ام. اگر توضیح بدهید ممنون می شوم.

کتابهای کارلوس کاستاندا، در اوایل دهه ی 60 در ایران ترجمه شد. تازه انقلاب شده بود و تازه مباحث رازورانه جا افتاده بود. این کتابها حتی به جبهه ها هم رفت و خیلی سروصدا کرد، به بیست، سی زبان دنیا ترجمه شد. در ایران حتی به چاپ بیستم هم رسید که حدود 12 عنوان با ترجمه های مختلف منتشر شد. وقتی که هنوز بیشتر از 9 عنوان از این کتاب ها منتشر نشده بود، من مباحث مطرح شده در آنها را با عرفان اسلامی تطبیق دادم. مجموعه ی آثار کاستاندا، درباره ی رویدادهایی است که برای خود نویسنده اتفاق می افتد. او که یک دانشجوی رشته ی مردم شناسی است برای گرفتن تز دکترایش به مکزیک می رود و آنجا با پیرمرد سرخ پوستی به نام خوئن ماتیوس آشنا می شود که وارث یک دانش کهن ده هزار ساله است. این استاد و شاگرد با هم عوالمی دارند. من در کتاب مرشدی از عالم غیب با مأخذ و درک بیان می کنم که مسائل عرفانی مطرح شده در این آثار، دقیقاً در عرفان ما هم هست و لفظ رازورانگی برای آن کتاب است که در بقیه ی آثار هم آورده ام.

شاید به جرئت بتوان شما را بنیانگذار «رمان معنوی» در ادبیات کشورمان نامید. به عنوان یک نویسنده گزینه های بیشماری پیش روی شما بود. آیا از انتخاب این موضوع هدف خاصی داشتید؟

بله، قطعاً به نظر من دنیا بدون توجه به رازورانگی بسیار ملال آور می شود، اگر هر چه که هست همین حسابهای معمولی اطراف مان باشد بسیار جهان کوچکی می شود که ما همه چیزش را می دانیم و در نتیجه برایمان خسته کننده می شود. اما رازهایی در این دنیا هست که شاید تا پایان عمر نتوانیم آنها را کشف کنیم. خیلی هنر کنیم یکی، دو تا راز را می توانیم درک کنیم. ولی باید توجه کرد که با توجه به این رازها و رازورانگی حتی زندگی شخصی ما نیز عالی می شود. من به شخصه آدمی هستم که عاشق این رازهایم. یعنی دین را فقط در نماز خواندن و روزه گرفتن خلاصه نمی کنم، اگر چه نماز اصول دین است و باید حتماً بخوانیم، اما دین فقط این نیست، می خواهم ببینم دین راجع به زمان چه می گوید، دین راجع به روح چه می گوید. دین راجع به موجودات غیرارگانیک و ماوراء الطبیعه چه می گوید، راجع به جهان پس از مرگ و خیلی از چراهای دیگر... مثلاً فرشته شناسی اسلام چیست؟ ولایت کیست؟ و اینها همه رازورانه است. اینهاست که دین را جذاب می کند. من در کتابهای حکمت معنوی موسیقی یا همان مرشدی از عالم غیب که عرض کردم یا سینمای معناگرا در ایران به این موضوع پرداخته ام اما اینها برای اهل فن است برای متخصصین. پس عامه ی مردم چه؟ وقتی می دیدم هر وقت در مجلسی در این مورد حرف می زدم، همه سکوت می کردند و سخت علاقمند می شدند به مباحث رازورانه و خاطرات خودشان را در این زمینه تعریف می کردند، پس من به این نتیجه رسیدیم که باید به نحوی این مباحث را در دل جامعه ببرم. رمانهای من پایه ی واقعی دارند و از خاطرات مردم الهام گرفته ام همین مسأله ی خواب که در رمان خانه ی پریان آمده فرضاً، بعد چاپ این کتاب تعداد زیادی با من تماس گرفتند و گفتند که انگار شما زندگی ما را نوشته اید، خانمی بود که تمام جزئیات زندگی و کارهای همسرش را پیش از وقوع در خواب می دید که البته این خود برایش مشکل ساز شده بود. بگذریم... تصمیم گرفتم که این مباحث را وارد مردم کنم، داستان بهترین راه بود. خوب، مردم داستان را بهتر می خوانند تا یک کتاب محققانه را که فهمش احتیاج به دانستن اصطلاحات اهل حکمت و اهل فلسفه دارد. با این حال هنوز هم عده ای هستند که می گویند آقا این رمانها خیلی دشوار است علی رغم اینکه من سعی کرده ام مطلب را ساده کنم برایشان سخت است چون تعداد اینطور کتابها زیاد نیست، تعداد کتابهای دینی و حتی کتابهای ماوراء الطبیعه که مثلاً راجع به روح است شاید زیاد باشد اما کتابهای رازورانه کم است...

خوب به نظر خود شما چرا این اتفاق رخ داده؟ چرا تعداد اینطور کتابها زیاد نیست؟

نکته ی اصلی اینجاست که بسیاری از نویسندگان ما منکر هستند مثلا آقای سروش در مقاله ای به نام «راز و رازدانی» که اگر اشتباه نکنم در اوایل دهه ی هفتاد چاپ شده، می گوید:« راز و رازدانی که او کلمه ی رازدانی را به کار می برد ولی منظورش همان رازورانگی است- باید در اسلام حذف شود. باید آدمی به همین دو دو تا چهار تا بسنده کند.» آن زمان تازه کتابهای «پوپر» ترجمه شده بود که می گوید انسان باید از متد استفاده کند، ایدئولوژی را دور بریزد و آرمان خواهی را کنار بگذارد. می گوید شما یک باغبان باش، برای من چه فرقی می کند که این باغبان مسیحی باشد، یا بی دین باشد یا مسلمان، بلکه تنها باید بلد باشد که مثلاً درخت سیب چگونه کاشته می شود و چطور به عمل می آید. بله، با این طور افکار که پوسته ی ظاهری درستی داشت اما در باطن درست نبود آمد و راز و رازورانگی را نفی کرد، دسته ی دوم نویسندگانی هستند که منکر این موضوع نیستند اما آن را آنقدر جدی نمی دانند که موضوع داستان قرارش بدهند اگر هم جدی بدانند اطمینان ندارند که اثر خوبی از کار در بیاید و به هزار و یک دلیل دیگر، فعلاً همین دو کتاب هست و سومی که در حال نوشتن آن هستم رمانی است به نام تصرف...

رمان مدرن، در سطح جهانی بسیار به مقولات معنوی پرداخته که حتی می توان ردپای مباحث مذهبی را نیز در آنها دید. می خواهم بدانم آیا بین حکمت و عرفان اسلامی که درونمایه ی آثار شماست با عرفان ادیان دیگر ریشه های مشترکی وجود دارد؟

اینکه میان عرفان اسلامی و عرفانهای دیگر ریشه ی مشترک وجود دارد باید گفت بله، جوابش قطعاً مثبت است. عرفان مسیحیت، عرفان کابالای یهودی، بودیسم، ذن، حتی عرفانی که مکتب رزم آورانه ای مثل کنگفو را به وجود می آورد،  کلمات آشنای زیادی دارند.  البته می گویند، «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست» عرفان اسلامی متأخرترین است، بعد از آن دیگر هیچ عرفانی نداریم، آخرین است. و اگر ما خیلی مدرنیم و مدرنیسم را می پسندیم!!! پس بهتر است بگویم مدرن ترین عرفان روی زمین عرفان اسلامی است. اما متأسفانه باید بگویم خیلی جالب است ما که در همه جا پز مدرنیسم  را می دهیم نوبت به دین و عرفان که می رسد از مدرن ترین دین جهان ایراد می گیریم. اگر قرار باشد پالوده و شالوده ی همه ی عرفانها را جمع شده در عرفان اسلامی بدانیم بنابراین نقاط مشترک زیادی پیدا می کنیم و باید بگویم در رمان های غربی انواع رازورانه زیاد پیدا می کنیم اما بین رمانهای فارسی متأسفانه خیلی خیلی کم. خب ما همیشه کاسه ی داغ تر از آشیم، مثلاً فکر می کنیم این مسائل خلاف علم رسمی است و ما خیلی عالم هستیم و نباید این طور خرافات را در کتابهایمان بیاورم. من وقتی به بازار می روم و می خواهم رمان بگیرم، آرزو می کنم که یک رمان فارسی خوب باشد که بگیرم و بخوانم اما سرانجام بازهم مجبور می شوم چند رمان خارجی بگیرم و به آنها که اصلاً ربطی به فرهنگ ما ندارند بسنده کنم.

در جایی از رمان اخیرتان «دعوت به ماوراء» نوشته اید، هر اتفاقی می تواند موجه، معنا و نشانه ای باشد که ما را به حادثه ی موعود برساند.» منظور از نشانه چیست؟

هر حادثه ای که برای شما اتفاق می افتد هر چقدر که غیر منتظره باشد باز هم اگر به عقب برگردید می بینید که هر چیزی که برایتان پیش آمده شما را به سوی آن حادثه سوق داده است. مارکز رمانی دارد به نام «وقایع از پیش اعلام شده قتل» که به خاطر همین رمان جایزه ی نوبل گرفته است نه به خاطر صد سال تنهایی مشهورش، این داستان مثال مناسبی است. ابتدا صحنه ی قتل را نشان می دهد و بعد بیان می کند که چه چیزهای معمولی و جزئی دست به دست هم داده تا این قتل اتفاق بیافتد.

مشکل ما این است که به نشانه ها اهمیت نمی دهیم. شاید من هم در جوانی همینطور بودم اما الان که به نشان های اعتقاد دارم می دانم نباید روی آنها به جرم خرافات خط کشید. نباید همه چیز را اتفاقی رد کنیم، هیچ چراغی بی دلیل روشن نمی شود. یا بی دلیل خاموش نمی شود. بستگی به این دارد که ما چقدر به نشانه ها اهمیت دهیم چقدر می توانیم میان خرافات و رازورانگی تفاوت بگذاریم. هر چیزی بستگی دارد به اینکه آن لحظه که شما با آن مواجه می شوید چه حسی به دلتان می آید. باید آن حس را با عقلت معنا نکنی به هدایت دل معنایش کنی، در عرفان می گویند درست این است که به دلت بیافتد. اما باید توجه کرد باید عقل و احساس هر دو را قبول داشت و با هر دو بال پرواز کرد.

به گفته ی خود شما بازهم در همین اثر، هر انسانی از هر جنس و قماشی که باشد حتماً حتی یکبار هم که شده با مباحث معنوی یا به قول خود شما رازورانگی برخورد می کند. آیا این ادعای محکمیست یا صرفاً جهت جلو بردن داستان بیان شده است؟

نه به طور قطع ادعای محکمی است، من تا به حال کسی را ندیدم حتی از میان منکرین که در زندگی اش اتفاقی نیافتاده باشد که با آن حسابهای زندگی عادی فرق بکند، استاد دانشگاه مارکسیست ماتریالیستی که شبی در تنهایی و تاریکی جن می بیند. کسی که فقط با شنیدن صدای زنگ در ناخودآگاه بدون باز کردن در، خبر از آمدن عمه گمشده می دهد و یا گاهی حتی زنگ تلفن که به ما می گوید چه کسی پشت خط است. اینها همه ملاقات بار رازورانگی است، این ملاقات لزوماً دیدن روح پدربزرگ نیست یا صدایی از عالم غیب که هر چند اینها هم دیده شده و تجربه شده پس بنابراین می بینید که قطعاً برای همه پیش آمده، پایه ی دنیا اصلاً بر همین است. اگر اینها نبود زندگی چه خسته کننده بود. چقدر خوب است که اینها هست، چقدر خوبه که دین هست، پیغمبری هست، امامی هست و ولایت اگه اینهمه رازورانگی دارد، و زندگی ما را شکوفا می کند باید خوشحال باشیم. این رازورانگی بسیار شکوهمند است. حیرت می کنم چرا بعضی ها از آن فرار می کنند و انکار می کنند و ترجیح می دهند همان جور با ملال و خستگی زندگی کنند...

در قسمت دوم گفتگو با استاد تورج زاهدی بیشتر با خود او و فعالیت هایش آشنا خواهیم شد...

زینب محسنی نیا- بخش ادبیات تبیان

مرداد ماه 1389