تبیان، دستیار زندگی
اولین دیدار من بود او یقین انگار برایم آشنا بود مرا به میهمانی فرا خواند سروری عاشقانه در من جان گرفت در میهمانی او آنچه خدا داده بود بود در زمین خدا یكبار به دور خورشید چرخیدیم هنوز مدار كامل نگشته بود كه از مدار پرتاب شدم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تبسم خورشید


اولین دیدار من بود

او یقین

انگار برایم آشنا بود

مرا به میهمانی فرا خواند

سروری عاشقانه در من جان گرفت

در میهمانی او

آنچه خدا داده بود بود

در زمین خدا

یكبار به دور خورشید چرخیدیم

هنوز مدار كامل نگشته بود

كه از مدار پرتاب شدم

از میهمانی یار دور شدم

در كهكشانها غریب افتادم

همه بیگانه بودند

همه آشنایان

به سرعت از كنارم می گذشتند

و من تنها بودم

می لرزیدم

خدایا من كجا هستم

هشت بار به همراه سیارات دیگر

به دور خورشید چرخیده بودیم

یك روز به همان مداری رسیدم

كه او مرا به میهمانی فرا خوتند

و من در شب بودم

در تاریكی مردی را دیدم

خسته دلریش با كوله باری از محبت...

عشق...صفا...

دست بر دعا بود

خدایا

من بنده ناچیز تو هستم...

او برایم آشناست

او امین است

او احمد است

او حسین یا حسن است

او ضامن آهوی خسته است

او برایم آشناست

او برایم جلوه ای از ماه دارد

من او را می شناسم

در شهر كوفه

در تاریكی شب

در خانه یتیمی...

آری باید او باشد

من او را می شناسم

او امین و احمد است

یا علی در كوفه است

یا حسین در كربلا

او كدام است

او یكیست

او جلوه ای از ماه نوری از خورشید دارد

او برایم آشناست

او آشنای آشناست

این منم مجنونم و بیگانه ام

او آشنای عالم است

او هنوز دست بر دعا دارد

بادی می وزد و درختان به خنده می افتند

می خندن می لرزند

روی سجاده اش گلریزان می كنند

همه به سجده می افتند

در هم فرو رفته ام

بند تسبیحم پاره گشته

و دانه های مروارید عشقم

در كوچه پس كوچه های تاریك این شهر گم گشته اند

در فكر فرو رفته ام

و امید به یافتن دارم

با امید به یافتن گمشده ام

با چشمانی كم سو در كوچه های شهر می گردم

كوچه ها تاریك و ناهموار

امید به یافتن دارم

نور ماه به كمكم آمده است

تا صبح چیزی نمانده است

صبح سپید نزدیك است

او هنوز دست بر دعا دارد

دانه ای از مروارید گمشده ام

در نور ماه می درخشد

صدای اذان می آید

تبسمی مرا به میهمانی خورشید دعوت می كند

ترلان