تبیان، دستیار زندگی
.پس بنده مخلص كه اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مى‏دارد، هیچ هدفى جز این ندارد كه خدا هم او را دوست بدارد، همانطور كه او خدا را دوست مى‏دارد و خدا براى او باشد همانطور كه او براى خدا است، این است حقیقت امر.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حب حقيقى در پيروى از شريعت است1
محبت

قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله"

در ذيل آيه: "و الذين آمنوا اشد حبا لله ..." 2، گفتارى پيرامون مساله"حب" داشتيم كه در مقاله «حقيقت حب چيست» آمده و در آنجا بيان گرديد كه حب نسبت به خداى تعالى معناى حقيقى و واقعى كلمه است، همان طور كه به غير خداى تعالى تعلق مى‏گيرد.

در اينجا اين بحث را اضافه مى‏كنيم كه: خداى سبحان به طورى كه كلام مجيدش با بانگ رسا اعلام مى‏دارد و جاى ترديد باقى نمى‏گذارد، بنده خود را به سوى ايمان و پرستش خالصانه خود، و اجتناب از شرك دعوت مى‏كند، از آن جمله مى‏فرمايد:

"الا لله الدين الخالص" 3

و نيز مى‏فرمايد:

"و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين" 4

و آياتى ديگر از اين قبيل.

در اين هم شكى نيست كه اخلاص در دين وقتى به معناى واقعى كلمه، محقق مى‏شود كه شخص عابد همانطور كه هيچ چيزى را اراده نمى‏كند مگر با حب قلبى و علاقه درونى، در عبادتش هم چيزى به جز خود خدا نخواهد، تنها معبود و مطلوبش خدا باشد، نه صنم، و نه هيچ شريك ديگر، و نه هيچ هدفى دنيوى، بلكه و حتى هيچ هدف اخروى، يعنى رسيدن به بهشت و خلاصى از آتش و امثال اينها، پس خالص داشتن دين براى خدا به همين است كه در عبادتش محبتى بغير خدا نداشته باشد.

بندگی

حال ببينيم حب چيست؟ و چه آثارى دارد؟ حب در حقيقت تنها وسيله‏اى است براى اينكه ميان هر طالبى با مطلوبش رابطه برقرار كند و هر مريدى را به مرادش برساند، و حب اگر مريد را به مراد و طالب را به مطلوب و محب را به محبوب مى‏رساند، براى اين است كه نقص محب را به وسيله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارد دارا شود، و كمبودش تمام و كامل گردد.

پس براى محب هيچ بشارتى بزرگتر از اين نيست كه به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد، اينجا است كه دو حب با هم تلاقى مى‏كنند و از دو سو غنج و دلال رد و بدل مى‏شود.پس انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوى آن كشيده مى‏شود و در صدد تهيه كردنش بر مى‏آيد، براى اين است كه به وسيله آن نقصى را كه (همان گرسنگى باشد) در خود احساس مى‏كند برطرف نمايد، و يا اگر عمل زناشوئى را دوست مى‏دارد و در صدد رسيدن به آن بر مى‏آيد براى اين است كه نقصى را كه در خود سراغ دارد (كه همان شهوت است) از خود برطرف نمايد.

و همچنين دلش براى ديدن دوستش پر مى‏زند و اين علاقه باعث مى‏شود كه بپا خيزد و در صدد ديدار با او برآيد. و به وسيله انس با او، تنگى حوصله خود را جبران كند.و به همين منوال اگر عبد مولاى خود را دوست مى‏دارد و يا خادم به مخدوم خود علاقه مى‏ورزد براى اين است كه خود را اسير و گرفتار حق او مى‏داند، عبد، خود را اسير حقوق مولا، و خادم، خود را رهين احسان مخدوم مى‏داند و مى‏خواهد سنگينى اين حق را از دوش خود بيفكند.

و اگر شما خوانندگان عزيز ساير موارد علاقه و محبت را يك يك در نظر بگيريد و يا داستانهاى عشاق تاريخ را بخوانيد بدون شك مى‏بينيد كه با همه اختلافى كه در آنان هست، در اين مطلب شريك‏اند، كه مى‏خواهند با وصل به محبوب، خلاى را از خود پر كنند.پس بنده مخلص كه اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مى‏دارد، هيچ هدفى جز اين ندارد كه خدا هم او را دوست بدارد، همانطور كه او خدا را دوست مى‏دارد و خدا براى او باشد همانطور كه او براى خدا است، اين است حقيقت امر.

چيزى كه هست خداى سبحان در كلام مجيدش هر حبى را حب نمى‏شمارد چون حب (كه حقيقتش علقه و رابطه‏اى است ميان دو چيز)، وقتى حب واقعى است كه با ناموس حب حاكم در عالم وجود، هماهنگ باشد، چون دوست داشتن هر چيز مستلزم دوست داشتن همه متعلقات آنست و باعث مى‏شود كه انسان در برابر هر چيزى كه در جانب محبوب است تسليم باشد.

در مورد دوستى خدا هم همينطور است. خداى سبحان كه خداى واحد است و هر موجودى در تمامى شؤون وجوديش به او متكى است، و همه تلاشش در يافتن وسيله‏اى به سوى او است، خدائى كه تمام خرد و كلان عالم به سوى او باز مى‏گردد، بايد دوستى و اخلاص با او توأم با قبول دين او باشد كه همان دين توحيد و طريقه اسلام است.

كسى كه خدا را دوست مى‏دارد بايد به قدر طاقت و كشش ادراك و شعورش از دين او پيروى كند و دين نزد خدا اسلام است و اسلام همان دينى است كه سفراى خدا مردم را به سوى آن مى‏خوانند و انبيايش و رسولانش به سوى آن دعوت مى‏كنند و مخصوصا آخرين اديان الهى يعنى دين اسلام كه در آن اخلاصى هست كه ما فوق آن تصور ندارد، دين فطرى است كه خاتم همه شرايع و طرق نبوت است، و با رحلت خاتم الانبياء (ص) مساله نبوت ختم گرديد و اين نكته‏اى كه ما تذكر داديم مطلبى است كه هيچ متدبر در قرآن، در آن مطلب ترديد نمى‏كند.

و چگونه ممكن است ترديد كند، با اينكه رسول خدا (ص) طريقه و راهى را كه پيموده، راه توحيد و طريقه اخلاص معرفى نموده است، چون پروردگارش او را دستور داده كه راه خود را چنين معرفى كند و فرموده: "قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة، انا و من اتبعنى، و سبحان الله و ما انا من المشركين" 5 كه در اين آيه سبيل خود را عبارت دانسته از دعوت به سوى خدا با بصيرت، و پرستش خالصانه و بدون شرك پس سبيل پيامبر اسلام دعوت و اخلاص و پيروى او در اين دعوت و اخلاص است.

پس دعوت و اخلاص بالاصاله صفت خود آن جناب و به تبع صفت پيروان او است.

آنگاه در آيه: "ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها" 6.

و نيز در آيه: "فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن" 7 آن سبيل را براى بار دوم روش تسليم خدا شدن خوانده ودر آيه شريفه "و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه"8 روش اسلام را به خودش نسبت داده، و آنرا صراط مستقيم خود خوانده است.

خدا

پس با اين بيان و اين آيات روشن گرديد كه اسلام يعنى شريعتى كه براى پيامبر اسلام تشريع شده، (و عبارت است از مجموع معارف اصولى و اخلاقى و عملى و سيره آن جناب در زندگى)، همان سبيل اخلاص است، اخلاص براى خداى سبحان كه زير بنايش حب است پس اسلام دين اخلاص و دين حب است.

و از بيانات طولانى گذشته معناى آيه مورد بحث ما روشن مى‏گردد، و معلوم مى‏شود آيه: "قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله"، چه معنائى دارد، پس مراد از آيه"و خدا داناتر است"اين شد كه اگر مى‏خواهيد در عبادت خود خالص شويد و عبادت شما بر اساس حب حقيقى باشد، اين شريعت را كه زير بنايش حب است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام مى‏باشد و صراط مستقيم خدا است و سالك خود را با نزديك‏ترين راه به خدا مى‏رساند، پيروى كنيد، كه اگر مرا در سبيل و طريقه‏ام كه چنين وضعى دارد پيروى كنيد، خداى تعالى شما را دوست مى‏دارد و همين بزرگترين بشارت براى محب است، در اينجا است كه آنچه را مى‏خواهيد مى‏يابيد، و همين است آن هدف واقعى و جدى كه هر محبى در محبتش به دنبال آن است، اين آن مطلبى است كه آيه شريفه با اطلاقش آنرا افاده مى‏كند.

و اما اگر از اطلاقش صرفنظر نموده و وقوعش را بعد از آياتى در نظر بگيريم كه از دوستى با كفار نهى مى‏كرد و بخواهيم ارتباطش را با آن آيات حفظ كنيم، و در نظر بگيريم كه در معناى ولايت دوستى بين ولى و متولى برقرار است، نتيجه مى‏گيريم كه آيه شريفه مى‏خواهد بشر را از همين راه ولايت به پيروى رسول خدا (ص) دعوت كند، البته در صورتى كه در دعوى ولايت خدا صادق بوده و به راستى از حزب خدا باشند، مى‏فرمايد ولايت خدا با پيروى كفار و تابع هوا و هوس‏هاى آنان شدن، نمى‏سازد، ولايت هم كه جز با پيروى معنا ندارد، پس اگر واقعا دوستدار خدايند، بايد پيامبر او را پيروى كنند نه مال و جاه و مطامع و لذاتى را كه نزد كفار است، در آيه زير كه فرموده:

"ثم جعلناك على شريعة من الامر، فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون، انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا، و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض، و الله ولى المتقين" 9.

توجه مى‏كنيد كه چگونه در آيه دوم از معناى اتباع به معناى ولايت منتقل مى‏شود. پس بر كسى كه مدعى ولايت خدا و دوستى او است واجب است كه از رسول او پيروى كند تا اين پيرويش به ولايت خدا و به حب او منتهى شود.

و اگر در آيه مورد بحث به جاى ولايت خدا حب خدا را آورده، جهتش اين است كه اساس، و زيربناى ولايت"حب"است و اگر تنها به ذكر حب خدا اكتفا نمود و سخنى از حب رسول و ساير دوستان خدا نكرد، براى اين بود كه در حقيقت ولايت و دوستى با رسول خدا و مؤمنين، به دوستى خدا برگشت مى‏كند.


تنظیم برای تبیان گروه حوزه علمیه

برگرفته از سایت دارالهدا


پى‏نوشت‏ها:

1. كتاب: ترجمه تفسير الميزان، ج 3، ص 246

2. سوره بقره آيه 165.

3. آگاه باش كه دين خالص از خدا است.سوره زمر آيه 3.

4. و مامور نشده‏اند مگر به اينكه خدا را پرستش نموده‏دين را خالص از آن او بدانند (سوره مؤمن آيه 14).

5. (اى رسول ما) بگو طريقه من و پيروانم اين است كه خلق را با بصيرت و بينائى به خدا دعوت كنم، خداوند منزه است و من از مشركين نيستم (سوره يوسف:108).

6. سوره جاثيه آيه 18.

7. سوره آل عمران آيه 20.

8. سوره انعام آيه 153.

9. سپس ما تو را بر طريقه‏اى از دين قرار داديم، پس همان را پيروى كن، و هيچگاه پيرو هواى نفس مردم (مشرك) نادان نباش كه آنان ذره‏اى تو را از خداوند بى‏نياز نمى‏كنند، و بدرستى كه بعضى از ستمكاران دوست و مددكار يكديگرند و خدا سرپرست مردم با تقوا است (سوره جاثيه آيه 19).