تبیان، دستیار زندگی
نان طعمه مى جست از میدان مین تا خاكریز فاصله چندانى نبود. اما دوشكاى عراقى امان همه را بریده بود. لحظه اى نواى بد آهنگش قطع نمى شد. نمى توانستیم به راحتى سربلند كنیم. شب قبل عملیات خیبر در جزایر مجنون و هور آغاز شده بود و ب...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوشكا همچنان طعمه مى جست


از میدان مین تا خاكریز فاصله چندانى نبود. اما دوشكاى عراقى امان همه را بریده بود. لحظه اى نواى بد آهنگش قطع نمى شد. نمى توانستیم به راحتى سربلند كنیم. شب قبل عملیات خیبر در جزایر مجنون و هور آغاز شده بود و بچه هاى واحد ما توانسته بودند، خاكریز دشمن را به تصرف درآورند.

در شب اول عده اى از بچه هاى مجروح در میدان مین جا مانده بودند و نمى شد آنان را تخلیه كرد. از جمله در میدان مین روبروى خاكریز ما یكى از بچه ها در حالى كه هر دو پایش از مچ قطع شده بود، تك و تنها چشم انتظار كمك ما بود. من بهیار بودم.

پشت خاكریز همه بچه ها آماده بودند به هر طریق كمك كنند اما دوشكا تمام نشدنى بود. همه آرزو داشتند كه به طریقى خفه شود تا بچه هاى امدادگر بتوانند به میدان مین بروند و به آن بسیجى كمك كنند.

در حال و هواى چه كنم بودیم كه یكى از بچه هاى بهیار اعلام آمادگى كرد تا به میدان مین برود.

لحظات سختى بود. دوشكا همچنان طعمه مى جست. همه منتظر یك فرصت كوچك بودیم. بالاخره بهیار در یك فرصت مناسب دور از چشمان دوشكا راهى آن سو شد. بین راه گلوله هاى مدام در كنار او اصابت مى كردند.

اما او همچنان مصمم مى رفت و ما هم نظاره گر بودیم. چند مترى بیشتر فاصله نمانده بود. نفسها همه در سینه حبس شده بود.

آن چند متر تمام شدنى نبود. اما لحظاتى بعد بالاخره آن دو به هم رسیدند. بهیار با چفیه اى كه همراه داشت پاهاى او را بست تا جلوى خونریزى گرفته شود. حالا موقع برگشت بود.

كارى به ظاهر نشدنى و محال! هر دو به هم نگاهى انداختند و یك على گفتند. سینه خیز و درازكش بهیار باید هم خودش را مى كشید هم آن بسیجى از دوپا محروم را! بالاخره تلوتلو خوران زیر آتش سنگین هر دو به پشت خاكریز رسیدند. امدادگرها آمدند و آن بسیجى مجروح را به عقب منتقل كردند.

داود اسماعیل زاده