تبیان، دستیار زندگی
ای نامطبوع" فرهاد كاوه- مجتبى پورمحسن شرح احوال جورج برنارد شاو گفته است چطور نمایشنامه اى مخاطب پسند بنویسیم چرا منتقدین همیشه اشتباه مى كنند مترجم زندگى شرح احوال "برنارد شاو" كه زمانى گفته بود "عده بسیا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نویسنده ای با "نمایشنامه های نامطبوع"


فرهاد كاوه-

مجتبى پورمحسنشرح احوال

جورج برنارد شاو گفته است

چطور نمایشنامه اى مخاطب پسند بنویسیم

چرا منتقدین همیشه اشتباه مى كنند

مترجم زندگى

شرح احوال

"برنارد شاو" كه زمانى گفته بود "عده بسیار كمى از مردم در طول سال بیش از دو یا سه بار فكر مى كنند. من به شهرتى بین المللى دست یافتم چون یک یا دو بار در هفته فكر مى كنم" یكى از بزرگترین و بحث انگیزترین نمایشنامه نویسان بریتانیا است. ایننمایشنامه نویس و منتقد ادبى شهیر ایرلندى، از بزرگان ادبیات نمایشى قرن بیستم به شمار مى رود كه جدا از جایگاه ادبى خود، به عنوان یک آزاداندیش، مدافع حقوق زنان و طرفدار تساوى حقوق و دستمزد بود. در سال ۱۹۲۵ براى دریافت جایزه نوبل ادبى برگزیده شدو در عین پذیرش نشان افتخار از دریافت جایزه نقدى خوددارى كرد."جورج برناردشاو"در ۲۶ ژوئیه ۱۸۵۶ در دوبلین به دنیا آمد و در خانواده اى تقریباً فقیر بزرگ شد."شاو" یك بار براى معرفى خود در جایى گفت:"یك ایرلندى معمولى با پدر و مادرى از یوركشایر". پدرش جورج كارشاو، در بازار عمده فروشان غلات مشغول به كار بود و مادرش لوچیندا الیزابت شاو، دختر یک ملاک ورشكسته بود، كه ۱۶ سال از شوهرش جوانتر بود. پدر برنارد دائم الخمرى تمام عیار بود و به همین دلیل خود"برنارد" از مخالفان سرسخت استفاده از مشروبات الكلى بود. پدرش در سال ۱۸۸۵ درگذشت و هیچ كدام از اعضاى خانواده در مراسم تدفین و ترحیمش شركت نكردند."شاو" جوان به همراه دو خواهرش كه بیشتر دست پرورده خدمتكاران و پرستاران محسوب مى شدند پس از مرگ پدرشان به فاصله كمى از مادرشان نیز جدا شدند چرا كه مادرشان براى تعلیم آواز و موسیقى خانواده اش را به مقصد لندن ترک گفت. پس از مرگ مادر"شاو" در سال ۱۹۱۳"شاو" در نامه اى خطاب به خانم"پاتریک كمپبل" مى نویسد: فقطبا شما مى توانمدرباره مادرمصحبت کنم، چون هیچ كس پیدا نمى شود كه از او متنفر نبوده باشد.

در سال۱۸۶۶ خانواده به محله اى بهتر نقل مكان كرد و شاو ابتدا به مدرسه وسلیان رفت و سپس تحصیلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزدیكى دالكى و پس از آن در سنترال مدل اسكول دابلین ادامه داد. او تحصیلات رسمى اش را در مدرسه علوم انگلیسى و تجارى دابلین به پایان رساند. براى اولین بار"شاو" در سن ۱۵ سالگى به عنوان كارمند دفترى استخدام شد و پس از آن در سال ۱۸۷۶ رهسپار لندن شد و به مادر و دو خواهرش ملحق شد و تا سى سال بعد به ایرلند بازنگشت.

در طول دو سال پس ازورود به لندن در موزه انگلستان به تعلیم خود پرداخت و اولین گام هاىفعالیت ادبى خود را با نوشتن نقد موسیقى و نمایشنامه آغاز كرد و در عین حال اولین رمان خود با عنوان"خامى" (Immaturity) را به رشته تحریر درآورد كه با موفقیت كمى همراه شد. اولین رمان او، كتاب نیمه خودزندگینامه ای است، که بدون جنجال و هیاهو و توجه منتقدین منتشر شدو داستان زندگى مرد گیاهخوارى است كه از مصرف الكل و سیگار دورى مى كند.

در سال ۱۸۸۴ به عضویت جامعه فابیان درآمد كه نحله سوسیالیستى معتدلى بودو در واقع شالوده حزب كارگر امروز به حساب مى آید و اصحاب این مسلک با عقاید ماركس در زمینه لزوم كشمكش طبقاتى و نیز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسیالیسم مخالف بودند."اچ دى ولز" و دیگر متفكران بزرگ آن زمان عضو این انجمن بودند. او از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱ عضو كمیته اجرایى این انجمن بود. شاو- مردى با آرمان هاى متنوع - از مفاهیم متنوعى نظیر برچیدن مالكیت خصوصى، تغییرات اساسى در سیستم راى گیرى، املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگلیسى حمایت مى كرد و به خاطر فعالیت هاى اینچنینى اش در انگلیس از محبوبیت زیادى برخوردار بود. در مقالاتش درباره برابرى درآمدها بحث مى كرد و خواهان تقسیم منصفانه زمین و سرمایه مى شد. او اعتقاد داشت كه مالكیت، دزدى است و همچون كارل ماركس احساس مى كرد كه سرمایه دارى عمیقاً دچار نقص شده و مانند گذشته نیست اما برخلاف ماركس، او اصلاحات تدریجى را بر انقلاب ترجیح مى داد. در یكى از مقالاتى كه در سال ۱۸۹۷ نوشت او پیش بینى كرد كه سوسیالیسم بهیکنواختی قوانین عمومى و مدیریت عمومى پارلمان ها، كلیساها، شهردارى ها، انجمن هاى محلات و هیات مدیره هاى مدارس و... دچار خواهد شد. ویدر مقام یک سخنران اجتماعى، به عنواننادرترین خطیب در انگلستان به شهرت رسید. در سال ۱۸۹۵ به عنوان منتقد ادبیات نمایشى در نشریه"ساتردى ریویو" مشغول به كار شد. او بعدها مجموعه مقالات منتشر شده اش را در قالب كتابى تحت عنوان"تئاتر عصر ما در دهه ۹۰" جمع آورىکردو به چاپ رسانید. شاو براى نشریات مختلف و معتبرى مانند"دراماتیك ریویو"،"اور كورنر" "پال مال گازت"،"ورلد" و... به نگارش نقدهاى هنرى، ادبى و موسیقى پرداخت و نام مستعار"كورنو بى باستو" (Corno bi basetto) را براى خود برگزید.

درهمین دوران بود كه شاو به واسطه درد شدید پا قادر به راه رفتن نبود. خانه نشینى اش به خلق اثر"سزار و كلئوپاترا" انجامید. شاو طى نامه اى كه براى"سنت جان ایروین" نمایشنامه نویس مى فرستد مى گوید:"هیچ دلیلى وجود ندارد كه احتمال دهم اگر این نمایشنامه را به جاى یک پا بر روى دوپا مى نوشتم بهتر از این مى شد." در سال ۱۸۹۸ شاو با زنى ثروتمند به نام"شارلوت پین تاون شند" ازدواج كرد و در سال ۱۹۰۶ در روستاى هرت فورد شایر سكنى گزیدند. شاو و همسرش چهل و پنج سال زندگى شاد را در كنار هم گذراندند كه با توافق طرفین بدون ارتباط جنسى بود. با حمایت پول و مدیریت همسر شاو بود كه او توانست در عین اینكه بارها عاشق بازیگران زن شود، همچنان موفق باشد. او در تمام این سال ها رابطه اى مكاتبه اى با هنرپیشه ى بیوه به نام "پاتریك كمپبل" داشت كه صاحب نقش كلیدى در نمایشنامه "پیگمالیون" است. این بیوه تنها بازیگرى بود كه حاضر شده بود در ملاء عام كلمه خونخوار را به زبان بیاورد. كلمه اى كه دیگر بازیگران از اداى آن سر باز مى زدند.

در سال ۱۸۹۲ شاو كمدى"خانه مردان زن مرده" را در انتقاد از ملاكان نوشت. این نمایش درباره شرارت هاى صاحبخانه هاى بى مروت بود. كسانى كه مخالف سیاست هاى او بودند وحشیانه به او حمله كردند. اینجا بود كه او فهمید نمایشنامه نویس خوبى است كه توانسته عده زیادى از مردم را با گزارش هاى اجتماعى خود برآشفته كند. شاو با متمركز شدن بر مسایل اجتماعى در آثار خود، آن  هم در زمانى كه بیشتر نمایشنامه نویسان مزخرفات احساساتى مى نوشتند، انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.

شاو در نوشته هایش همیشه به مشكلات اخلاقى زمان خود مى پرداخت و سعى مى كرد با استفاده از طنز و كنایه مقصودش را بیان كند. بسیارى از بهترین آثار او شامل بشر و فوق بشر (۱۹۰۲)، جزیره دیگر جان بول (۱۹۰۴) و میجر باربارا (۱۹۰۵) كه داستان زنى آزاد در ارتش آزادیبخش در سال هاى كشمكش براى تساوى حقوق زنان و مردان است، از نظر فلسفى بحث مسئولیت فردى و آزادى روانى و رویارویى این مفاهیم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمایش هاى شاو با مسایلى همچون مالكیت و حقوق زنان سروكار دارد و در آنها تاكید مى شود كه سوسیالیسم مى تواند مشكلات خلق شده توسط سرمایه دارى را حل كند. در جریان جنگ جهانى اول بسیارى از اروپاییان این نگاه را دگراندیشانه مى پنداشتند.

با ژاندارک مقدس(سنت ژان)(۱۹۲۳) كه شاهكار او محسوب مى شود، شاو به ظرافت هاى هنرمندانه هم سن و سال هایش وفادار ماند. ناگهان او را شكسپیر دوم نامیدند و ادعا كردند كه او انقلابى در تئاتر ایستاى بریتانیا به وجود آورده است. نمایش براساس زندگى ژاندارک نوشته شده و شاو او را نه قهرمان یا شهید، بلكه زن جوان كله شقى تصویر كرده بود كه از ارتباط جنسى دورى مى كرد و روحى عجیب و غریب داشت. عجیب اینكه شاو قضاوت هایش را با نوعى احساس همدردى همراه مى كرد. نمایش چهار سال پس از آنكه ژاندارک"مقدس" نامیده شده بود، نوشته شد و اولین بار در سال ۱۹۲۳ در نیویورک و یک سال بعد در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جایزه نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد. در تمام نمایشنامه هاى شاو به راحتى مى توان روح مخالفسرمایه داری را مشاهده كرد و از این رو بسیارى آثار او را "نمایشنامه هاى نامطبوع" مى خواندند.

در كل شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمایشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون فراز و نشیب به كارش ادامه داد.در كنار نمایشنامه هاى بسیار قوى، شاو مهارت خاصى هم در نامه نگارى داشت. به طورى كه در عمرش حدود دویست و پنجاه هزار نامه نوشت. او نگاه نكته سنجى به همه چیز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمى كرد. او نه به عنوان یک نویسنده بلكهبیشتربه عنوان یک شخصیت و نقطه نظرهاى اجتماعى اش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشم آلود و روح قابل احترامش تحت تاثیر قرار مى داد. روزنامه نگارى جوان كه به مناسبت جشن تولد نود سالگى شاو با او گفت وگو كرده بود آرزو كرده بود كه بتواند در جشن صد سالگى اش با او مصاحبه كند. اما شاو پاسخ داده بود: نمى فهمم چرا این اتفاق نباید رخ بدهد. من به اندازه كافى سالم هستم. شاو حتى تا آخرین ماه هاى زندگى اش، از نوشتن و فعالیت هاى سیاسى اش دست نكشید. وقتى دكترش گفت اگر بیشتر به برنامه هاى درمانى اش توجه كند ممكن است تا صد سالگى هم زنده بماند، شاو با رفتن به خانه پاسخ او را داد.

جورج برنارد شاو در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ در سن نود و چهار سالگى در هرتفورد شایر درگذشت.

جورج برنارد شاو گفته است

-شهادت تنها راهى است كه یك مرد مى تواند بى دغدغه مشهور شود.

- دموكراسى ابزارى است كه اطمینان مى دهد حكومتى بر ما تحمیل مى شود كه سزاوار بهتر از آن نیستیم.

- هگل راست مى گفت كه ما از تاریخ درس مى گیریم چرا كه هیچ وقت كسى از تاریخ چیزى یاد نمى گیرد.

- جهنم پر از آماتورهاى عالم موسیقى است.

- انگلیس و آمریكا دو كشورى هستند كه با یک زبان مشترک از هم جدا شده اند.

- اگر تاریخ خودش را تكرار كند و وقایع غیرمنتظره اتفاق بیفتند چقدر سخت است كه از تجربیاتمان درس بگیریم.

- مى توانم آلفرد نوبل را به خاطر اختراع دینامیت ببخشم اما تنها شیطانى در لباس انسان مى توانست جایزه نوبل را اختراع كند.

- اگر زمان كافى در اختیار داشته باشید، دیر یا زود، همه چیز براى همه اتفاق مى افتد.

- آمریكایى ها مرا مى پرستند و آنقدر مرا ستایش خواهند كرد تا چیز خوبى درباره شان بگویم.

- تخیل آغاز خلق است. آنچه را كه دوست دارید به خیال مى آورید. آرزوى چیزى را مى كنید كه در خیالتان وجود دارد و سرانجام چیزىرا خلق می کنیدكه آرزویش را دارید.

- فقر ریشه همه شرارت هاست.

- وقتى مردم مى میرند،زندگى از خنده دار بودن دست بر نمى دارد. همان طور كه وقتى مردم مى خندند،چیزى از جدیتش كم نمى شود.

- وقتى چیزى خنده دار است با دقت در آن حقیقتى پنهان را جست وجو كنید.

- زندگى اى كه به اشتباه گذشته باشد افتخارآمیز نیست. اما سودمندتر از زندگى اى است كه به هیچ تلف شده باشد.

- هر مردى كه در بیست سالگى كمونیست نباشد احمق است و هر مردى كه در سى سالگى كمونیست باقى بماند احمق تر است.

-دو تراژدى در زندگى وجود دارد: اول اینكه به آرزویتان نرسید. دیگرى اینكه به آرزویتان برسید.

-آدم منطقى خودش را با شرایط وفق مى دهد... اما آدم غیرمنطقى شرایط پیرامونش را با خودش هماهنگ مى كند. كل پیشرفت بشر بسته به آدم هاى غیرمنطقى است.

چطور نمایشنامه اى مخاطب پسند بنویسیم

برناردشاو: فرمول نوشتن نمایشى خوش ساخت آنقدر آسان است كه آن را در اختیار هر خواننده اى كه وسوسه شده بختش را در این راه بیازماید قرار مى دهم. اول از همه شما ایده اى در شرایط دراماتیک دارید. اگر به نظرتان ایده اى تازه و چشمگیر بیاید چنانچه تا حد ممكن قدیمى باشد بهتر است. براى مثال شخص بى گناهى كه از سوى جامعه پیرامونش گناهكار شناخته مى شود؛ بسته به شرایط  اگر آن شخص، زن باشد، او بایدمتهمبه زنا باشد، اگر افسرى جوان باشد باید متهم به فروش اطلاعات به دشمن شده باشد، حتی مناسب است کهیک جاسوسه دلفریب او را به دام افكنده و اسنادش را دزدیدهباشد.در مورد زن متهم به خیانتکاری،اگر از خانه اش طرد شده باشد از غم دورى از فرزندانش رنج مى برد و وقتى یكى ازافراد خانواده اش، شوهر یا فرزند، در حال مرگ است (به علت ابتلا به یكى از بیمارى هاى كشنده كه نمایشنامه نویس انتخاب مى كند) تغییر چهره مى دهد و به عنوان پرستار بر بالین فرزندش حضور مى یابد. دكتر كه شخصیتى جدى-كمیک دارد (ترجیحاً تحسین كننده زن ها باشد) همزمان سلامت بچه را اعلام مى كند و به همه مى گوید كه پى برده زن بى گناه است. اگر نمایشنامه نویس فوت و فن خاصى در كارش به كار بسته باشد موفقیت نمایش تضمین شده است.

كمدى دشوارتر است چرا كه به طنز و سرزندگى نیاز دارد اما جریان كلى در همه آثار نمایشى یكسان است. نمایش، سوءتفاهم مى آفریند. اوج نمایش را باید در پرده آخر قرار داد، جایى كه در واقع خلق نمایش آغاز مى شود. در پرده اول از ارائه توضیحات ضرورى درباره شخصیت ها به تماشاگران اجتناب كنید. پس از بسط توضیحات بهوسیله خدمتكاران، مشاورین حقوقى و دیگر شخصیت هاى دون پایه زندگى، باید به بقیه رسید. (شخصیت هاى اصلى باید دوک، سرهنگ یا میلیونر باشند) در آخرین پرده باید به رفع سوءتفاهم پرداخت. حالا لطفاً دچار این سوء تفاهم نشوید كه این جریان بیش از اندازه مكانیكى است و فرصتى براى به كارگیرى استعداد نمى گذارد. برعكس، فرایند نوشتن نمایش آنقدر مكانیكى هست كه بدون استعداد قابل توجه نمى تواندرآن به شهرت رسید، اگر چه بعضى ها توانسته اند بانمایشنامه نویسی به زندگى شان سر و سامانى بدهند. این مسئله اغلب باعث مى شود كه قشر تحصیل كرده گمان كنند كه تمام نمایشنامه ها را نویسندگان با استعداد مى نویسند. در واقع اكثر كسانى كه در فرانسه و انگلیس از راه نوشتن نمایش، زندگى خود را مى چرخانند،مشهور نیستند و بى سواد هستند. نامشان ارزشى ندارد كه در پوسترهاى تئاتر نوشته شود. چون اكثر تماشاگران اصلاً توجهى ندارند كه نویسنده نمایش كیست. تماشاگران اغلب فكر مى كنند كه بازیگران كل نمایش را بداهه گویى مى كنند كه در واقع گه گاهى بداهه گویى هم هست. براى رهایى از این گمنامى باید نویسنده خوبى باشید و ضرورتاً یک كار مهم انجام دهید. واقعیت دارد اما اگر این كار را صادقانه و با بذله گویى در لحظات شاعرانه انجام دهید، شمه هایى از شخصیت هاى واقعى را در اختیار اهالى تئاتر مى گذارید...

چرا منتقدین همیشه اشتباه مى كنند

برناردشاو: استعداد باعث مى شود كه منتقدین به اشتباه بیفتند. آنها آنقدر به فرمول عادت كرده اند كه نمى توانند نمایشى را كه به طور طبیعى خلق شده باشد بفهمند و نظر مساعدى درباره اش داشته باشند. آنها نمى توانند"ونوسِ میلو" را بپسندند چون كفش پاشنه بلند نپوشیده است. آنها مثل دهاتى هایى هستند كه عادت كرده اند غذایشان بوى تند سیر بدهد و اگر غذایى جلویشان بگذارند كه سیر نداشته باشد مى گویند كه مزه اى ندارد و اصلاً غذا نیست. به این دلیل است كه منتقدین تمام دنیا نمى توانند نمایشنامه نویسان بزرگى همچون ایبسن را بپذیرند. همان قدر كه یک آدم سالم به عصا نیاز دارد یک نویسنده به فرمول نمایشنامه نویسى احتیاج دارد، در ساده ترین حالت وقتى نویسنده صرفاً به دنبال سرگرم كردن است نیازى به خلق طرح ندارد بلكه قصه مى گوید. او هیچ مشكلى در قراردادن آدم ها روى صحنه در حالى كه با هم حرف مى زنند و هیجان انگیز و سرگرم كننده بازى مى كنند، نمى بیند. او شخصیت ها و ایده هایى دارد كه به خودى خود جالب هستند و هیچ لزومى نمى بیند كه آنها را در قالب طرحى همچون معماهاى چینى بپیچاند.

 مترجم زندگى

برناردشاو: اما نمایشنامه نویس جداى از سرگرم كردن خود یا تماشاگران هدف دیگرى هم دارد. او باید زندگى را ترجمه كند. زندگى آن طور كه در تجربیات روزانه ما اتفاق مى افتد، مجموعه اى از اتفاقات بى نظم غیرقابل فهم است. از كنار اتللو در بازار حلب سوریه و ایاگو روى موج شكن قبرس و دزدمونا در ناو كلیساى مارک استریت ونیز مى گذرید بدون اینكه كمترین توجهى به سر نخ روابط آنها با همدیگر داشته باشید. مردى كه مى بینید به داروخانه آمده تا وسیله ارتكاب یک جنایت یا خودكشى را بخرد از نظر شما تنها براى خرید مسواک یا قرص كبد به آنجا آمده است. سیاستمدارى كه هدفش كسب رأى شما به نفع حزبش در انتخابات آینده است، شاید دارد شما را به جنگ یا انقلاب یا یک بیمارى همه گیر و یا اتفاق دیگرى مى كشاند كه پنج سال از عمرتان را كم مى كند. پدرى كه جنایت هولناكى مرتكب مى شود در ابتدا خانواده اش و بعد هم خودش را مى كشد یا رانندگى دخترى جوان در خیابان ها، شاید نتیجه اخراج یكى از كارمندانتان در یک ماه گذشته باشد. تلاش براى فهمیدن زندگى از خلال آنچه صرفاً در خیابان ها اتفاق مى افتد همان قدر بیهوده و ناامیدكننده است كه سعى كنید به استناد عكس هایى كه از راهپیمایى هاى عمومى گرفته شده به پرسش ها و خواسته هاى عمومى برسید. اگر مجموعه عكس هایى از اعدام هاى دوران حكومت وحشت داریم، این عكس ها شاید هزار بار به نمایش گذاشته شود بدون اینكه براى تماشاگر معنا و مفهوم انقلاب را ذره اى روشن كند. روبسپیر همچون یک آقا و مارى آنتوانت همچون یك"خانم" مردند. زندگى آن طور كه اتفاق مى افتد بى معنى است. یک پلیس شاید زندگى را ببیند و سى سال در خیابان ها و دادگاه هاى پاریس كار كند و از آن چیزى بیشتر از آنچه یک بچه یا راهبه از یكى از نمایش هاى خوب مى فهمد، دستگیرش نشود. چرا كه هنر نمایشنامه نویس این است كه اتفاقات مهم را از مجموعه بى نظم اتفاقات روزانه انتخاب مى كند و جورى آنها را كنار یكدیگر مى چیند كه رابطه آنها با یكدیگر اهمیت داشته باشند. این بهترین نقشى است كه انسان مى تواند برعهده بگیرد. بزرگترین كارى كه مى تواند دستش بگیرد و به همین دلیل است كه نمایشنامه نویسان بزرگ جهان از آریستوفان و اوریپید تا شكسپیر و مولیر و ایبسن شأنى شاهانه یافته اند كه بسیار بالاتر از بازیگران سیار و نویسندگان نمایشنامه هاى معمولى است.

منبع: روزنامه شرق