رادیوساز اردوگاه
با شنیدن مارش حمله کرکره مغازه رادیو سازی اش را پائین کشیده، عازم جبهه شده بود و یک هفته بعد، خانواده، صدایش را از رادیو بغداد شنیدند.
زندگیاش در اسارت آرام میگذشت، روحیهای ملایم داشت. لبخندش را از هیچ کس دریغ نمیکرد. همیشه نگران بود که نفهمیدم رادیوهای مردم چه شد؟ او بعداً به وسیله نامه به خانواده اش سفارش کرد رادیوهای مشتریها را پس بدهند.
در اسارت، تمام وقتش را صرف عبود میکرد. عبود پیرمردی 80 ساله بود اهل بستان، عراقیها به امید اینکه روزی او را با یک سرباز جنگی معاوضه کنند، از کنج خانه روستاییاش بیرون کشیده بودند. پیرمرد تا کمی بدحال میشد شهادتین میگفت و منتظر مرگ میماند. گاهی دلتنگ میشد و بسیار برای نوههایش گریه میکرد.
دوست رادیو ساز ما چنان که مادری کودکش را سرپرستی و مراقبت میکند، پیرمرد را تیمار میکرد. لباسش را میشست، حمامش میبرد، سرش را شانه میزد و لباس را تنش میکرد. پیرمرد هم همیشه دعا میکرد: الهی عاقبت بخیر شوی پسرم. شاید از طریق پرونده بازجویی بود که عراقیها به شغل رادیو ساز پی برده بودند، از آن پس سربازان عراقی برای تعمیر لوازم صوتیشان پولی به تعمیر کار نمیدادند. رادیو ساز ما کارشان را راه میانداخت. رفته رفته مهارت او در میان سربازان عراقی شایع شد و دیگر روزی نبود که مشتری نداشته باشد. این کثرت مشتری ، فکری را در ذهن رادیو ساز پروراند؛ فکر داشتن یک رادیو.
بعد از آن، او قطعات مورد نیاز برای ساخت رادیو را از روی رادیوهای عراقیها برمیداشت و به آنها میگفت که آن قطعه خراب است و باید تعویض شود. به این ترتیب پس از چند ماه، همه قطعات آماده شد و رادیو ساز دست به یک مونتاژ کم نظیر زد.
از آن روز به بعد، با شنیدن اخبار و تحولات مربوط به ایران و جهان و جبهههای جنگ، اردوگاه حال و هوای دیگری به خود گرفت.
رادیو ساز، اخبار را گوش میکرد، مینوشت و به مسئول خبر میداد تا تکثیر کند و به همه آسایشگاهها برساند. این وضع مدتها ادامه داشت تا اینکه آن روز شوم فرار رسید.
روزی که عراقیها سرانجام سر از کار رادیو ساز در آوردند و به تلافی همه کلاه هایی که سرشان رفته بود، به سختی
شکنجه اش کردند؛ شکنجههای طاقت فرسایی که پیکر نحیف او را در هم میشکست و سرانجام به شهادت رسید. این حادثه غم انگیز، بیش از همه عبود را بی تاب کرد. اگر چه پس از آن شهید، دیگران تیمارش میکردند، اما غم از دست دادن آن جوان مهربان و دوری از عزیزانش سرانجام پیرمرد را به زانو در آورد و در یک روز سرد زمستانی آخرین شهادتین را گفت.
تنظیم از گروه هنر مردان خدا