تبیان، دستیار زندگی
ادبیات متعهّد مظهراندیشه های والایی است كه به رموزادبی آراسته گردیده وپیام های ارزمشندی را برای تمامی انسان های دردآشنا به ارمغان می آورد كه دراین میان دو
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاكریزهای مقاومت در ایران و فلسطین

چكیده

ادبیات متعهّد مظهراندیشه های والایی است كه به رموزادبی آراسته گردیده وپیام های ارزمشندی را برای تمامی انسان های دردآشنا به ارمغان می آورد كه دراین میان دو مضمون تسلیم وستایش با مقاومت وپایداری دوشادوش هم درحركت بوده اند، وسالیانی است كه از رونق بازارستایشگری كاسته شده وروح استقامت وخودیابی متجلّی گشته است.

نظام نوین جهانی درسایه افكاراستعمارگرانه رشد یافته، انسان ها رادرگیرو دارچرخ دنده های تمدن نابود ساخته ودرظلمی بیكران فرو برده است واكنون با مقاومت وپایداری ظلم دیدگان روبروست وچهره های برجسته ای طلایه داراین مبارزه هرچند نابرابر گشته اند وبا پیام های خود روح امید وپیروزی را درجان انسان های خسته می دمند واین درد مشتركی است كه، درجای جای جهان جلوه گراست.

خاكریزهای مقاومت در ایران و فلسطین

شاعران دربیداری مردم ودعوت آنها وظیفه ای سترگ دارند كه با تعهد ورسالت ورزی خود پیشتاز مبارزه نام گرفته اند كه ازآن جمله می توان درادبیات پایداری ایران وفلسطین به نصرالله مردانی ومحمود درویش اشاره كرد ودربین سروده های این دو مضامین مشتركی را یافت كه از آن جمله نمونه زیراست:

محمود درویش:

(نمی دانستم كه درزیرپوست های ما تولد توفان وعروسی جویباران است)

نصرالله مردانی:

می زند خاكستر ما باز فریاد جنون گربسوزانند ما را درمزار سرنوشت

انسان بودن ویژگی برجسته ومفهوم مشترك بشریت است .روحیه آزادگی وآزادی طلبی یكی از مفاهیمی است كه هرانسانی برای آن احترام والایی قایل است وتا اوج فداكاری از حریم آن پاسداری می كند وهرگاه قدرتمندی درپی آن باشد كه این موهبت الهی را از او بازستاند دربرابراوایستادگی نموده وبه قیمت جان آن را پاس خواهد داشت.

مهم این است كه حس پایداری امروز ودیروز وفردا نمی شناسد وهمواره درطول تاریخ جاری است وبی شك ریشه درسرنوشت الهی انسان ها دارد واز سوی دیگرحد ومرزی نمی شناسد وازاین روست كه امام آزادمردان فرموده است كه " خداوند تو را آزاد آفریده است پس بندگی غیر رامكن".

نیروهای اهریمنی كه فقط به منافع خود می اندیشند، انسان ها را همچون اشیایی درراستای دستیابی به مقاصد شوم خود می دانند ودربدترین وظالمانه ترین شرایط در تهدید وارعابشان می كوشند. دراین میان بیدارگران اقالیم انسانی با یادآوری رسالت های آدمیان وترویج روحیه امید وپیروزی درصدد ایجاد سدی دربرابررفتارهای ددمنشانه ظالمان هستند. آنان با سروده ها وسخنان خود امت های ستمدیده رابه قیامی همه جانبه فرا می خوانند ورهایی از ظلم ونابرابری را دست یافتی برشمرند واین طلیعه ومنبع الهام ادبیات پایداری است.

اكنون ادبیات پایداری درادب جهان وخصوصاً ملل مسلمان جایگاهی نیك یافته وهمچون حبل الهی آنان رابه یكدیگر متصل ساخته وآوای دلنشین آن مرزهای ایران اسلامی را درنوردیده است.

شاعران آزاده ایران وفلسطین نیزمفاهیم مشترك را كه ملهم از احساس مشابه انسان های رنج دیده است درشعر خود به كارگرفته اند كه از آن میان به معرفی وجوه مشترك مضامین شعری دوادیب برجسته مقاومت وپایداری فلسطین وایران، محمود درویش ونصرالله مردانی می پردازیم.

محمود درویش كه از6سالگی طعم هجوم اشغالگران اسراییلی راچشیده وبارها به زندان افتاده، سروده های زیبایی دارد كه حاصل مصاحبت زندان وزنجیر است. او ازشاعران متعهدی آیینه ای است كه شرایط اجتماعی وسیاسی مردمان فلسطین ورنج ها وآوارگی هایشان رابه خوبی نمایات ساخته وراست قامتی وسرافرازی سربازان پایداری رابه تصویركشیده است.

به چشم پنجره پاییز عشق دلگیر است به دست و پای عزیزان هنوز زنجیر است

بیارمرهــــم نورانـــی ای دلاورصبح كه زخم كهـــنه ما از هجـــوم شمشیر است

ازسویی دیگربه تماشای صحنه های حماسی ودلاورمردان ایرانی واسلامی می رویم وشعرنصرالله مردانی را می خوانیم. شاعری كه ابداع تركیبات زیبا وفضا سازی وارزش بخشی به پایداری ومقاومت زیربنای شعرش قرارمی گیرد. سربازی كه درطول عمر خود همواره به فرامین پیرخستگی ناپذیر جبهه های ستم ستیزی یعنی امام راحل وفادار بوده است وپیامش را به گوش جان درك كرده وازآن هنگام كه جلوه های طلایی انقلاب درخشیدن گرفته ودرپی آن شعله های جنگ تحمیلی مشتعل گردیده است استفاده از واژگانی چون حماسه، هجوم، آوردگاه ظفروخوان خون را درزبان وذهن خود پرورانده وفرزندان این مرز وبوم را بارها به مقاومت فراخوانده وراه اینده را امیدوار كننده وروشن ترسیم نموده است.

این دوشاعرارزشمند رسالت پیشه درشعرخود جلوه های طبیعت رابه یاری گرفته و اندیشه حماسی خود رابا آن ها همراه ساخته اند ونمونه زیبایی از تركیب غنا وحماسه و رزم را نمودار ساخته اند، از زبان محمد درویش می خوانیم:

(گرچه در سلول انفرادی راه نور را بر بستند اما مشعل های خورشید در دل فروزان گشت)

ونصرالله مردانی دراین سوی گستره مقاومت می سراید:

به چشم پنجره پاییز عشق دلگیر است به دست و پای عزیزان هنوز زنجیر است

بیارمرهــــم نورانـــی ای دلاورصبح كه زخم كهـــنه ما از هجـــوم شمشیر است

بخوان ترانه غم با پرنده هــای غریب كه دل زشكلـــك پوشـــالی جهان سیراست

زمین به محور خود خواب سرخ می بیند یقـــــین طلیعـــه خون درســـپیده تعبیر است

مضمون دیگری كه درسروده های درویش ومردانی خوش می درخشد، توصیف دیرپای ظلم وستمی است كه فرزندان این دو خطه با آن رشد كرده ولحظات عمرخود رابا مصائب آن سپری نموده اند ودرویش چنین می گوید:( زمانی كه صهیونیست ها بروه «محل تولدش» را اشغال كردند، دوران رویایی وشیرین كودكی من به پایان رسید:

عند ما كنت صغیرا/ وجمیلا/ كانت الورده داری/ والینا بیع بحاری/ صارت الورده جرحا والینا بیغ ظما ...

(آنگاه كه خردسال وزیبا بودم/گل سرخ، خانه ام بود/ وچشمه ساران، دریاهایم/ اما گلم به زخم تبدیل شد وچشمه سارانم به تشنگی ...)

ومردانی با زبانی حزن آلود رفتارشب صفتان رابه تصویرمی كشد و می گوید:

گلوی تشنه گل پاره كردن خنجر باد ببـار ابــر بهـاران كه فصل بی بـاری است

به هفت خوان خطر مانده در اسارت شب دلاوری كه به دوشش درفش هشیاری است

ظهـور كی كند از آسمـانه گــل ونــور پیمبـری كه ز وسواس دیو تن عــاری است

ز سایه های گریزان خویش می ترسند مـتـرســكی كه در انـدیشـه سـیه كاری است

صـدای شیهـه رخـشی دگـر نمی آیـد كجاست رستم رستان كه زخم ها كاری است

درویش در سروده های جدایی از یاران را یادآور می شود وتنهایی آزارش می دهد وپایه قیام وپایداری را درتنهایی جستجو می كند وسرشار از یاد خوش یاران است:

(وآنگاه كه به خانه برمی گردم/ تنهایی خانه را احساس می كنم/ وهمه گل هایم را/ و راز جوشش را، جوشش روشنایی دراعماق فاجعه ام را از دست می دهم/ و درعوض رنج وعذاب را ذخیره می كنم/ زیرا من بیمهر دست هایت/ و بی بهار چشمانت تنها هستم.

درشعر نصرالله مردانی یاد وخاطره شهیدان وسنگینی گذشت لحظات بدون یاران فداكار جلوگر می شود، اما آنچه شاعر را روحیه می بخشد، اثر خون ها وپایداری های آنان است:

سرخی خون تو هرگز نشود پاك از خاك دلت آیینه خورشید حقیقت بین است

روح خورشیـدی واسطـوره هستـی بـا تـو بی تو بردوش زمان ثانیه ها سنگین است

سیـل فریـاد تـو دیـواره اعصـار شكـست نبض تاریخی وتاریخ ز تـو خـونیـن است

نعره خون تو ضحاك زمان رسوا كرد مرگ این گونه به از زنـدگی ننگیـن است

آری زندگی كه همراه باننگ وعار باشد چه لذتی دارد، پس شاعر ترجیح می دهد رنج فراق را برخویشتن هموار كند اما یاران را در لباس ننگ وذلت نبیند.

درشعر درویش جلوه های بهار وچشمه ساران كه باآمدن اشغالگران محو نابود گردیده است تداعی حركت وزندگی است و در انتظار بهاری دیگر كه در آن باید تبعید، زندان و كوچ را تجربه كرد:

لماذا تسحب البیاره الخضراء/ الی سجن، الی منفی، الی میناء/ وتبقی رغم رحلتها/ ورغم روائح الاملاح والاشواق/ تبقی دائما خضراء؟

(چرا چمنزار سبز به زندان، تبعیدگاه و بندر كشیده می شود/ وعلی رغم كوچش/ وبا وجود رائحه نمك ها واشتیاق ها همواره سبز می ماند؟)

مردانی می گوید: وطنم با حضور ستمگران و بیدادگران زیبایی و لطفش را از دست داده است، اما غمی نیست آن را خواه ساخت و سرانجام كاوه ای ظلم بر انداز همه یاران را در وحدت و یكپارچگی رهبری می كند:

نماز سرخ شهادت بخوان كه می آید هنــوز قـهقـه تیمـور از مـنـاره خون

كنار چوبه دارم بیـا كه چون حـلاج شهید عشق نمی ترسد از نظاره خون

شكست سد شقاوت بشارتی است بزرگ دراین حوالی شب جنبش دوباره خون

نسیــم فجـر پیـام ظفــر دهـد یـاران كه سوخت خیمه طاغوت در شراره خون

بگـو به كاوه پیــروز تـا بـرافــرازد درفش وحدت رزم آوران به باره خون

خمیرمایه شعر درویش حركت وجوشش وامید است وتلاش هایی كه می تواند دودمان ظلم را به آتش بكشد وآن را ویران سازد، پس می گوید:

خذوا حذرا/ من البرق الذی صكته اغنینی علی الصوان

(به هوش باشید/ از آذرخشی كه ترانه من برسنگ آتش می افروزد)

ونصرالله مردانی همین تاثیر را درگام های رزمندگان می بیند و درخشش نام خدای را در پیشانی این حركت سبب پیروزی وكامیابی برمی شمرد وهمگان را به قیام فرا می خواند:

ای ظفرمندان ظفرمندانه درسنگر به پیش ای سواران سحر، گردان نام آور به پیش

جـنـگـجــویـان دلاور پیشتــازان دلیـتـر آرشــان فاتـح ایـن خاك پـهنـاور به پیش

بر تن روییـن نباشـد تیـغ چـوبین كارگر ای كه دارای جوشن تكبیر بر پیكر به پیش

محمود درویش در جلوه ای دیگر شور شاعریش را درتغزل می آزماید و درباره بهاری كه از دل پاییز وزمستان نشات می گیرد واز سكوت گورستان نغمه رستاخیز را می شنود چنین می گوید:

و عرفنا ماالذی یجعل صوت القبره/ خنجرا یلمع فی وجه الغزاه/ وعرفنا ماالذی یجعل صمت المقبره/ مهرجانا ... وبساتین حیاه

(و دانستیم كه چه چیزی صدای چكاوك را/ خنجر می گرداند كه برچهره جنگجویان می درخشد/ ودانستیم كه چه چیزی سكوت گورستان را/ عید وگلستان زندگی می گرداند.

وپیر جبهه شعر پایداری ایران این مضمون را از روزنه ای دیگر تماشایی می كند وهول وحشت عصر را نتیجه رفتار ستمگران می داند و می سراید:

زهیچ دهكــده ای بوی نان نمــی آید كسی به خـوان كسی میهمـان نمی آید

ردای زرد خزانی، بهار در تن داشت هزار بغض كهن درگلوی میهن داشت

زمین تشنه به دل آرزوی رویش داشت به خواب بیشه عطش نخل آتشین می كاشت

چمن ز داغ شقایق به كام خس می سوخت نفس به سینه مرغان درقفس می سوخت

نبـود شور بهـاری در آن خـزان پیـدا نداشت جرعه آبی سراب آن صحرا

بازهم درویش بهار دیگری را به معرفی می كند كه علی رغم خواست خزانیان وزمستانیان، آذرخش نوید بخش آن افق تیره را روشن خواهد كرد:

فدعی مخاض البرق/ للافق المعبا بالسواد

(پس زایش آذرخش را/ به افق سیه فام واگذار)

واضافه می كند كه:

اخبروا السلطان/ ان البرق لا یحبس فی عود ذره/ للاغانی منطق الشمس وتاریخ الجداول/ ولها طبع الزلازل

(سلطان را بیا گاهانید/ كه آذرخش در نی ذرت محبوس نم ماند/ ترانه ها منطق خورشید دارند/ وتاریخ جویبارها/ وطبیعت زلزله ها را)

ومردانی نیز در تجلی رهایی مردمان وطنش چنین گفته است:

به ناگهان زافق های آن شب جاری ستاره ای به خروش آمد از سیه كاری

ستاره ای كه از او دیو شب فراری شد سپـاه سایـه گریـزان و نور جـاری شـد

ستاره ای كه جهان شد زجلوه اش روشن بـه هر كجا گـذرد بـوی او شـود گلشـن

ستاره ای كه شب از هیبتش فروریزد زآسـمــان نگـاهـش سپـیــده بــرخیــزد

ستاره ای كه هـزار آفـتـاب روحانـی به یك اشــاره بـرآرد زشــام ظلمــانی

ستاره ای كه طلوعش طلوع بیداری زجوش سبز كلامش بهارگل جاری است

آری، ندای غرور آفرین پیروزی بالاخره سراسر میهن را در برمی گیرد وهیچ كس رایارای آن نیست كه این جوش وخروش را خاموش كند و راه را بر سواران سپید ببندد محمود درویش می گوید: والاغانی كجذور الشجره/ فاذا ماتت بارض/ ازهرت فی كل ارض

(ترانه ها همچون ریشه های درختند/ اگر در سرزمینی بمیرند/ در سرزمین های دیگر خواهند شكفت)

نصرالله مردانی نیز براین باور است كه این پیروزی ماندگاراست و نحو سوت دشمن زغن صفت دیگر در این مرزو بوم اثر ندارد و می سراید:

بخوان سرود رهایی كه فخر قرآن است بهار خون شهیدان شكوفه افشان است

چراغ كوكب شبنـم به شاخه آویـز است خـزان گذشـته و باد بهـار گلریز است

دگـر به باغ بهـاران زغـن نمی خوانـد زغن به تخت عروس چمن نمی خاواند

جهان زتابش خورشید عشق روشن باد طلـوع فجـر خـدایـی همیشـه گلشـن باد

در پایان باید این نكته را یادآور شد كه روح حماسه سرایی در مجموعه اشعار نصرالله مردانی بیشتر جلب توجه می كند وشاعر از دریچه قدرت به مساله نظر دارد و همواره خود را در برابر آن آماده تهاجم می بیند و در شعر محمود درویش نیز بارقه های حركت وتلاش زیبایی بخش شعر گردیده است و با این وجود نكته قابل توجه در شعر این دو شاعر این است كه، بنابر قول مولانا كاملاً یكدل و یك زبان هستند و سخن را با مصرعی از محمود درویش به پایان می رسانم.

فی توابیت احبایی اغنی/ لاراجیح احبائی الصغار/ دم جدی عائد لی فانتظرنی/ آخر اللیل نهار ...

(در تابوت های یارانم/ برای بازی دوستان كوچكم نغمه سرایی می كنم/ منتظر من باش كه خون پدربزرگم به من باز می گردد/ و پایان شب تیره روز روشن است).

برگرفته از مقاله دكترعلی طاهری، امیرحسین مغیث

اعضای هیات علمی دانشگاه آزاداسلامی ومراكزتربیت معلم همدان