تبیان، دستیار زندگی
ما را به حال آماده باش درآورد اشاره : یكی از ماندگارترین كارهای نویسندگان ادبیات مقاومت و پایداری ما , ضبط و ثبت خاطرات اسرای عراقی بود كه در ابتدای اسارتشان بصورت كتاب های مختلفی همچون « اسرار جنگ تحمیلی » منتشر گردید. بدون...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یونولیت ارتش ما را به حال آماده باش درآورد


اشاره : یكی از ماندگارترین كارهای نویسندگان ادبیات مقاومت و پایداری ما , ضبط و ثبت خاطرات اسرای عراقی بود كه در ابتدای اسارتشان بصورت كتاب های مختلفی همچون « اسرار جنگ تحمیلی » منتشر گردید.بدون شك این خاطرات در اثبات و حقانیت دفاع جانانه بچه های مظلوم خمینی (ره ) نقش به سزا و تعیین كننده ای دارد. آنچه در پی می آید خاطرات یكی از این سربازان عراقی است كه از نظر شما می گذرانیم :

ام الرصاص :

به جزیره « ام الرصاص » آمدیم . شنیده بودم كه سرسبز است و با طراوت , اما به محض ورود با فجایعی مواجه شدم كه دل هر بیننده ای را به درد می آورد. اجساد متلاشی شده این سو و آن سو پراكنده بود و حتی حیوانات نیز جان سالم به در نبرده بودند. با دیدن چنین صحنه های دلخراشی مو بر تنم راست شد. پس از مدتی به خاكریزی رسیدیم كه گورستان زنده ها بود. در آن سوی ساحل بندر یا اسكله ای به چشم می خورد. پرسیدیم كه آنجا كجاست . گفتند كه محمره (خرمشهر) است . هوا بسیار سرد بود. باد به سمت ساحل می وزید. با اینكه من در جمع افراد گروهان خود بودم اما از نظر روحی خود را تنها احساس می كردم .

لحظاتی بعد ناگهان تمامی سلاحها به سمت جسم شناوری بر روی آب آتش گشودند. این تیراندازی نیم ساعت طول كشید. بالاخره معلوم شد كه آن جسم شناور یونولیت سفید رنگی است كه باد به وسط آب كشانده است . آنها تصور كردند مردان قورباغه ای ایران حمله كرده اند. همین یونولیت ارتش ما را به حال آماده باش درآورد و بلافاصله به واحد توپخانه دستور داده شد به سمت این هدف شلیك كند و بعد گلوله های توپ از بالای سرمان عبور كردند و آب را نشانه رفتند.

در یكی از خطوط مقدم جبهه در حال سرگرم كردن نیروهای اسلام بودیم . صدای تیراندازی متقابل گوش فلك را كر كرده بود. تا چشم كار می كرد جسد بی سر و دست بود. ما در این جنگ به خاطر ناقه و شتر نمی جنگیدیم . گاهی به خاطر دفاع از خود و گاهی به خاطر هوی و هوس . زمانی چنان در نقش خود فرو می رفتیم كه انگار در یك فیلم سینمایی بازی می كنیم . در حقیقت مجبور بودیم در این جنگ شركت كنیم . آنها دم از عربیت و دفاع از میهن می زدند.

بعد از ساعتی تیراندازی با سلاحهای مختلف , مدتی استراحت نصیبمان شد. گویی توافق كردیم كه آتش بسی برقرار شود و طرفین به جمع آوری و انتقال كشته ها و مجروحینشان اقدام كنند , ولی عمر این آرامش كوتاه با ورود تانكها برای پشتیبانی نیروهای ما بسر آمد. دنیا در نظرمان تیره وتار شد. صدای غرش تانكها و توپهای 106میلی متری و خمپاره ها , زمین را در زیر پاهای ما به لرزه درآورد. بار دیگر مدتی آرامش برقرار شد ودوباره با انهدام یك دستگاه تانك اوضاع متشنج گردید.

یكی از سربازان ایرانی از پشت خاكریز , سلاح آر پی جی خود را به طرف ما نشانه گرفت . در این موقع فرمانده تانكی كه با من بود متوجه شد و گلوله ای به طرف او شلیك كرد و حفره ای در خاكریز ایجاد نمود. ما اطمینان داشتیم كه در پشت خاكریز فقط چند نفر سرباز حضور دارند , زیرا ارتش ایران هنگام گلوله باران متقابل عقب نشینی كرده بود. لحظه ای دیدم كه آن سرباز پارچه سفیدی را به علامت تسلیم بالا برده است . عده ای گفتند كه تیراندازی كنید و عده ای دیگر تیراندازی را ممنوع كردند . در آن گیرودار یك خمپاره انداز 60میلی متری كه گویا در جایی مخفی شده بود به سمت ما آتش گشود و ما را غافلگیر كرد. در نتیجه عده ای از نفرات ما كشته و من هم مجروح شدم , لذا نتوانستیم به آن سرباز نزدیك شویم , زیرا نارنجك دستی به طرف ما پرتاب می كرد. آن پارچه سفید , چیزی جز فریب دادن ما نبود.

دستور عقب نشینی از ام الرصاص به ارتفاعات چلات صادر شد. چندی بعد از آنجا به تپه های چذابه و سپس به سوی مهران حركت كردیم .

مهران :

مهران یك شهری ایرانی و متصل به سرزمینهای عراق است . موقعیت استراتژیكی در خور اهمیتی ندارد. نیروهای ایران از بالای ارتفاعات موجود بر كل شهر اشراف داشتند و ما در منطقه شنی مسطح مستقر بودیم . به همین خاطر سربازان ایرانی می توانستند هر گونه نقل وانتقال عراق را زیر نظر بگیرند. مدت یك هفته در آن منطقه ماندیم , آنگاه دستور حركت به تپه های چذابه صادر شد و از آنجا راهی فكه شدیم . روز بعد از حركت ما نیروهای اسلام شهر مهران را از اشغال نیروهای عراقی خارج كردند.

فكه :

ارتش عراق به دنبال یك نبرد شدید و پس از تحمل خسارات و تلفات سنگین سرانجام فكه را به تصرف خود درآورد. چیزی نگذشت كه نیروهای ایرانی ما را از سه موضع احاطه كردند. ما سنگرهایی در زیر زمین ساختیم و موقعیت نظامی مان را تقویت كردیم . حتی واحد مهندسی نظامی یك خاكریز شنی مقابل ما احداث كرد. قبل از اتمام خاكریز طبق دستوری عقب نشینی كردیم و خاكریز به وسیله بولدوزرها با خاك یكسان شد.

تا مدتی كه آنجا بودیم از گلوله باران و درگیریهای متقابل خبری نبود , ولی هنگام عقب نشینی مواضع ما به شدت زیر آتش قرار گرفت و فرمانده هنگ , سرهنگ دوم « صباح » با ماشین خود فرار كرد. به دنبال او فرماندهان گروهانها و رسته ها فرار را برقرار ترجیح دادند. ما سربازان هم تا جاده اصلی دویدیم و از آنجا برای سازماندهی به « ابوالخصیب » اعزام شدیم .

كربلای چهار :

نیروهای ایرانی تا جاده اصلی جزیره ام الرصاص پیشروی كردند و بر پل حد فاصل بین این جزیره و جزیره « ام الجبایی » مسلط شدند , نیروهای ما نیز شب هنگام به طرف ام الرصاص حركت كردند. در آنجا با كماندوهای « حطین » مواجه شدیم . با ورود تیپ 66 نیروهای ویژه درگیریهایی بین طرفین آغاز شد . درگیری به دیگر مناطق نیز كشیده شد. صدایی جز فریاد و غرش توپها و خمپاره ها به گوش نمی رسید. به هر نحوی بود خود را به سنگرهای بتونی رساندیم . در هر سنگر سه نفر از افراد كماندویی سپاه هفتم , سه نفر از واحد كماندویی حطین و دو نفر از تیپ 66نیروهای ویژه جاگیر شده بودند . آن سوی جزیره بین ما و ایرانیها تبادل آتش همچنان جریان داشت . اجساد عراقی ها و ایرانی ها سر تاسر جاده را پر كرده بود. دو روز بود كه از شروع درگیری در ام الرصاص می گذشت . خاكریز عراقی ها با خاك یكسان شده بود. با این حال جزیره از اشغال ایران آزاد شد ودستور عقب نشینی ما نیز به قصد سازماندهی صادر گردید , ولی فرمانده تیپ ضمن مخالفت با این دستور ادعا كرد كه ممكن است موضع ما از منطقه ابوالحیف مورد هجوم دوباره قرار گیرد.

شلمچه :

با اعصابی متشنج و جسم و روحی خسته وارد نهر جاسم شدیم . عده ای در بین راه فرار كردند و تعدادی توسط جوخه آتش اعدام شدند. آنها ما را در سنگرهای آسیب پذیری اسكان دادند كه هر آن ممكن بود با گلوله توپی منهدم شود. سه روز بدون آب و غذا سپری شد.

بین ما و نیروهای ایرانی یك جاده آسفالت وجود داشت . یك بار خودروهای عراقی از طریق این جاده به سمت خاكریز ایرانیها عبور كردند , به تصور اینكه خاكریز خودی است . سربازان ایرانی به سمت راننده آتش گشوده و چند لحظه بعد او را به اسارت درآوردند. پس از آن جاده را بستیم .

سربازان ایرانی به سوی خاكریز ما پیشروی كردند , ولی در بین راه زیر آتش گلوله ها قرار گرفتند. تصور نمی كردم كه آنها زنده بمانند اما چند ثانیه بعد گلوله های آر پی جی هفت بر سر ما باریدن گرفت و بلافاصله دو سرباز ایرانی سنگر ما را به تصرف درآوردند. سراسیمه مواضعمان را ترك كرده , خود را به نزدیكی نهر جاسم رسانیدم . در آنجا افسران یكدیگر را به باد دشمنان گرفته بودند. هر كسی دیگری را به دروغگویی و خیانت متهم می كرد. این دو نفر سرباز توانستند گروهان اول وچهارم تیپ كماندویی را شكست دهند. درگیری آنها تا بعداز ظهر ادامه یافت تا اینكه سه گروهان كمكی همراه با دستوری در مورد بازپس گیری خاكریز وارد عمل شدند. گروهانها همراه با چند واحد مجهز پیاده برای باز پس گیری خاكریز حركت كردند و واحد توپخانه منطقه را زیر آتش گرفت . من یك دستگاه كوچك « راكال » با خود حمل می كردم . از طریق آن فحاشی افسران را نسبت به یكدیگر می شنیدم . یك طرف فریاد می زد كه ارتش ایران با ما وارد جنگ شده است , نیاز به كمك داریم . و طرف مقابل پاسخ می داد كه مقاومت كنید به زودی نیروی كمكی خواهد رسید.

گلوله باران توپخانه قطع شد و ما پس از عقب نشینی آن دو سرباز به خاكریز رسیدیم .

آن روز در كنار من یك دستگاه بی سیم 105 بود كه گروهان چهارم آن را سالم به جا گذاشته بود. هنگامی كه دستگاه را روشن كردم شنیدم كه فرمانده تیپ سرهنگ دوم « محمد رضا الجشعمی » با حالتی عصبانی و متشنج به ماهر عبدالرشید فرماند سپاه هفتم می گوید : « قربان ما از سه طرف محاصره شده ایم و قادر به دفع حمله نیستیم . برای ما هلیكوپتری بفرستید تا از این جا خارج شویم . »

اما كدام هلیكوپتر می توانست زیر این گلوله باران شدید و بی امان فرود آید لحظاتی بعد حدود 70تا 80هزار سرباز كمكی وارد منطقه نهرجاسم شدند. یعنی به نقطه ای كه مرگ در انتظارشان بود. نیروهای ایرانی منطقه را از سه طرف محاصره كرده بودند. تنها یك محور برای این نیروهای ما باز بود. هر كس داخل این محاصره می شد مطلقا نمی توانست خارج شود چرا كه در همان یك محور نیز جوخه اعدام انتظارشان را می كشید. این بهترین فرصت برای پناهنده شدن به نیروهای اسلام بود. ما سه بار تلاش كردیم اما موفق نشدیم , چرا كه در آن موقع فرمانده رسته همراه ما بود.

به او گفتم : « قربان من عبور خواهم كرد. »

پرسید : « به كجا , به خاك ایران » و من گفتم : « منتظر می مانم تا همگی عبور كنیم . »

او گفت : « اگر به تنهایی عبور كنی افراد گروهان چهارم تو را خواهند كشت . »

چند ثانیه ای منتظر شدم تا اینكه كسی با صدای بلند در داخل خاكریز عراق فریاد زد : « لااله الا الله صدام عدو الله »

این جمله دو بار تكرار شد. همه تصور كردند كه ایرانیها مجددا نفوذ كرده اند. به همین خاطر عده ای از افراد گروهان چهارم پا به فرار گذاشتند و فرمانده رسته پارچه سفیدی بلند كرد و از خاكریز وارد جاده شد و ما پشت سر او در حال گفتن شعار « لا اله الا الله صدام عدو الله » از خاكریز گذشتیم . نیروهای ایرانی از ما به گرمی استقبال كردند. در بین آنها یك نفر طلبه كه عمامه سفیدی بر سر داشت به چشم می خورد. در آنجا ایرانیها از ستوان « سالم » خواستند كه با قرارگاه تیپ تماس بگیرد و به آنها خبر دهد كه محاصره شده اند. در این تماس فرمانده تیپ پاسخ گفت : « بهتر است مقاومت كنید به زودی نیروی كمكی خواهد رسید! »

لحظاتی بعد به وسیله چند دستگاه خودرو به خرمشهر انتقال یافته و از آنجا عازم اهواز شدیم . هنوز صبح از راه نرسیده بود كه تعداد ما به چهار هزار اسیر رسید.

در آن گیرودار یك خمپاره انداز 60 میلی متری كه گویا در جایی مخفی شده بود به سمت ما آتش گشود و ما را غافلگیر كرد. در نتیجه عده ای از نفرات ما كشته و من هم مجروح شدم , لذا نتوانستیم به آن سرباز نزدیك شویم

دو روز بود كه از شروع درگیری در ام الرصاص می گذشت . خاكریز عراقی ها با خاك یكسان شده بود. با این حال جزیره از اشغال ایران آزاد شد ودستور عقب نشینی ما نیز به قصد سازماندهی صادر گردید