تبیان، دستیار زندگی
حاج احمد آنقدر مهربان بود که وقتی برای کوچک‌ترین نیرویش، اتفاقی می ‌افتاد، همه شهر را به دنبالش می‌گشت. فرمانده و غیر آن، برایش فرقی نداشت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک مرد از میان شما رفت و برنگشت...

گزارشی از همایش«سردار جاویدنشان»

حاج احمد آنقدر مهربان بود که وقتی برای کوچک‌ترین نیرویش، اتفاقی می ‌افتاد، همه شهر را به دنبالش می‌گشت. فرمانده و غیر آن، برایش فرقی نداشت

خرافاتی نیستم اما بعضی آدم‌ها، انگار غریبی را به قامت ‌شان دوخته‌اند. حالا و بعد از 28 سال اسارت در دست شقی‌ترین انسان‌های کره زمین (اسراییلی‌ ها) گاه‌گاهی، برخی مردم این سرزمین، یاد حاج احمد متوسلیان می‌افتند؛ برایش یادبودی، مراسمی،شب‌خاطره‌ای می‌گیرند تا بگویند هنوز یادش هستند. اما غریبی را انگار به قامت همه زندگی برخی‌ها دوخته‌اند؛ این را، در مورد حاج احمد متوسلیان، فقط وقتی که وارد سالن همایش«سردار جاوید نشان» شدم و صندلی‌های خالی را دیدم، به ذهنم نرسید؛ قبل‌ تر هم دیده بودم که دیگر سرداران همیشه مطرح‌ ترند تا فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله. قبل ‌تر‌ هم دیده بودم که حتی برای عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر هم خیلی‌ها از یادشان می‌رود نام او را. هنوز هم که یقین نمی‌دانیم شهید شده تا حداقل بزرگراهی از شهر شلوغ را به نامش بزنیم!

احمد متوسلیان

بگذریم ... چهارم خرداد است و سالن همایش‌های حوزه هنری، پذیرای مهمانان همایش «سردار جاوید‌نشان».

لابی سالن، محل پذیرایی نسبتاً مفصلی است؛ کیک و چای و نسکافه و ساندیس و البته اقلام فرهنگی؛ بسته‌هایی فرهنگی که جدا از بسته با‌کلاسش، دی‌ وی دی سری اول برنامه شاخص، خیلی راضی‌ام می‌کند و البته نسخه‌ای از سری کتب فاتحان خرمشهر و دفترچه‌ای با پس‌زمینه عکس حاج احمد متوسلیان روی تمام صفحات. فکر می‌کنم شاید دلم نیاید در این دفترچه، چیزی بنویسم.

4 مجروح دموکرات :

اولین خاطره از برادر احمد‌ را قرار است از زبان خانم کاتبی بشنویم که روزهای سخت کردستان را در کنار برادر احمد و یارانش بوده است. خانم کاتبی، قصه را از آزادی شهر«دزلی» شروع می‌کند؛ از عملیاتی که هیچکدام آغازش را باور نمی‌کنند:  «آذر 59 بود. ما در بیمارستان بودیم که دیدیم عده‌ای با لباس کردی از مقابل بیمارستان رد شدند... بعدتر فهمیدیم بچه‌های خودمان بودند که همراه با پیشمرگان مسلمان به یک عملیات‌ برون مرزی رفتند، 3- 2 روزی گذشت. برف شدیدی می‌آمد. برادر ممقانی آمد و گفت که بیمارستان را آماده کنید، بچه‌ها رفته‌اند دزلی را بگیرند. ما همه ترسیدیم: مگر می‌شود دزلی را گرفت؟! اولین زخمی‌ها را آوردند؛ 4 دموکرات بودند. گذاشتیم شان کنار اتاق عمل. برادر ممقانی می‌گفت اینها را ببرید اتاق عمل، اما ما منتظر مجروحین خودمان بودیم. گفتند مجروح نمی‌آورند. ترسیدیم که همه شهید شده باشند! اما بعد فهمیدیم دزلی را گرفته‌ایم بی‌ آنکه حتی خونی از بینی بچه‌ هایمان آمده باشد. ما هنوز آن 4 دموکرات را نبرده بودیم اتاق عمل! بالاخره از سپاه آمدند و از قول حاج احمد متوسلیان گفتند: وای به حالتان اگر به زخمی‌ ها رسیدگی نکنید! ما هم به مداوای آنها پرداختیم.»

عمل بدون بیهوشی! :

خانم کاتبی در ادامه شرح خاطراتی از سردار جاویدالاثر سپاه محمد( صلی‌الله علیه وآله)، قصه مجروح شدن برادر احمد را می‌گوید: «روز سوم عملیات، برادر متوسلیان از ناحیه پا تیر خورد. خونریزی شدیدی داشت، اما تا به همه زخمی‌ها نرسیدیم، اجازه نداد سراغ او برویم. بعد از عکسبرداری، متوجه شدیم استخوان ران پایش تیر خورده و باید عمل شود.

حاج احمد متوسلیان به علت کمبود داروی بیهوشی و هزینه بالایش، گفت به شرط اینکه بیهوش نشوم عمل را قبول می‌کنم!

حاج احمد آنقدر مهربان بود که وقتی برای کوچک‌ترین نیرویش، اتفاقی می‌افتاد، همه شهر را به دنبالش می‌گشت. فرمانده و غیر آن، برایش فرقی نداشت

دکتر هم قبول نمی‌کرد؛ می‌گفت من شکنجه‌گر که نیستم! صحبت‌‌های ما تأثیری نداشت اما با 5 دقیقه صحبت برادر احمد، دکتر قبول کرد که عمل را انجام دهد.

برادر متوسلیان از وجود دارویی به نام «کتالا» که برای بیهوش کردن بیمار استفاده می‌شد، اطلاع داشت. خاصیت این دارو این بود که هنگام بیهوشی، فرد به طور غیر ارادی افکارش را به زبان می‌آورد، به همین دلیل حاج احمد بارها، در استفاده از این دارو، حتی برای رزمندگان به ما هشدار می‌داد که اطلاعات فاش نشود.

به هر ترتیبی بود عمل را شروع کردیم. حاج احمد آستین لباس را در دهانش گذاشته بود و با دندانش‌هایش فشار می‌داد. اطرافیان هم همراه او درد می‌کشیدند. صدای کشیده شدن استخوان‌هایش را حین عمل می‌شنیدیم، اما حاج احمد می‌گفت من تحمل می‌‌کنم. شما ادامه بدهید! بعد از عمل هم، چون نگران بود که حضورش، توجه گروهک ‌ها را به بیمارستان جلب کند و امنیت آنجا برود زیر سؤال، بلافاصله به سپاه رفت و گفت هر روز برای تعویض پانسمان می‌آیم.»

برادر احمد و نیروهایش :

خانم کاتبی هم گریزی می‌زند به غریبی حاج احمد متوسلیان: «متأسفانه چهره برادر احمد را خشن ترسیم کرده‌اند. حاج احمد آنقدر مهربان بود که وقتی برای کوچک‌ترین نیرویش، اتفاقی می‌افتاد، همه شهر را به دنبالش می‌گشت. فرمانده و غیر آن، برایش فرقی نداشت. حتی در عملیات فتح‌المبین، حواسش به خواهرها بود و از بچه‌ها خواسته بود که ما را سیزده‌بدر ببرند، چقدر هم آن روز به همه ما خوش گذشت.

حاج احمد متوسلیان

برادر احمد هر روز بین ساعت 11 الی 12 برای پانسمان می‌آمد و در این ساعت هم بسیار دقیق و مقرراتی بود. یک روز نیامد. خیلی منتظر شدیم اما خبری نشد و با برادر میرکیانی تماس گرفتیم. گفت: برادر احمد از سحر تا حالا، در حمام هستند! گفتم شرایط ما را به ایشان بگویید؛ ما ناراحت گچ پای ایشان هستیم که با کوچک‌ترین نمی پاک می‌شود. از طرفی برق هم رفته و ما برای استریل وسایل، باید موتور برق روشن کنیم و منتظر ایشان هستیم. 10 دقیقه بعد برادر میرکیانی و برادر احمد آمدند. خیلی نگران بودم و حتی ناراحت بودم از سهل ‌انگاری برادر احمد، اما دیدیم گچ پا سالم است! برادر میرکیانی من را صدا زد که «چیزی به برادر احمد نگویید؛ ایشان از صبح در حمام، لباس چرک‌های بچه‌ها را می‌شستند.» پای گچ شده را هم با نایلون پوشانده بود تا آسیبی نرسد. من رفتم به ایشان برسم، دیدم پوست انگشتان رفته و خون آمده است، اما به روی خودش نیاورد، من هم چیزی نگفتم.»

برادر احمد و سختگیری‌های انسان‌ساز :

حاج محمد اکبری، از همرزمان احمد متوسلیان :‌

«حاج احمد متوسلیان، هر روز صبح بچه‌ها را بلند می‌کرد همراه تجهیزات انفرادی، از کوه‌ها بالا می‌برد، و بعد باید پا مرغی سربالایی را می‌رفتیم و خودش هم همیشه در ردیف اول بود. اجازه استراحت نمی‌داد و زمان برگشت از ما می‌خواست که از بالا روی برف‌ها تا پایین غلت بخوریم، آن هم در سرما و برف! سال 58-59.

او می‌گفت: فکر نکنید که من می‌خواهم شما را اذیت کنم، می دانم که شما را پدر و مادر ،بزرگ کرده و اینجا آمده‌اید اما باید ورزیده شوید تا در شرایط سخت، بتوانید مقاومت کنید.

همین هم شد، در مریوان، پاوه، بچه‌ها از کردها هم جلوتر بودند. شاید کردها خسته می‌شدند اما بچه‌ها نه خستگی سرشان نمی‌شد، هدفشان دفاع از اسلام و ولایت بود.  خرداد 59 وارد مریوان شدیم با دلاوری‌های رزمندگان و مریوان را گرفتیم و ضد انقلاب فرار کرد.

حاج احمد به گونه‌ای در مریوان عمل کرد که سپاه پناهنگاه مردم مریوان شده بود. یادم هست در پاکسازی‌ها، حاج احمد می گفت: «حق گرفتن یک لیوان آب از مردم را ندارید.»

در هر روستا که صحبت می کرد همه را برادر خود می‌خواهند و می‌گفت ما برای کار فرهنگی آمده‌ایم ولی متأسفانه در برابر ضد انقلاب مجبور به ایستادگی و دفاع هستیم. با رفتار حاج احمد، روستائیان آزاده هم اسلحه می‌خواستند تا خودشان ار روستا و نوامیس واموالشان دفاع کنند.»

احمد متوسلیان و ابوالحسن بنی صدر :

حاج احمد متوسلیان در مریوان و پاوه، هر عملیاتی که انجام داد با خون دل بود، او بنی صدر را تهدید کرد که تو در خواب هم مریوان را نمی‌بینی.» بنی صدر هم گفت: تو در حدی نیستی که با من صحبت کنی و کار به جایی رسید که بنی صدر گفت با هلی کوپتر وارد مریوان می‌شود. حاج احمد گفته بود و به نیروها آماده باش داده بود که هلی کوپتر بنی صدرا بزنید و حتی به او فرصت پیاده شدن ندهید.

بنی صدر جرأت آمدن به مریوان را پیدا نکرد اما حاج احمد را تحریم نیرویی و تسهیلاتی کرد و حاج احمد با کمترین و ضعیف‌‌ترین امکانات در پاوه و مریوان عملیات می‌کرد تا جایی که ضد انقلاب گفته بود: «ما از دست بچه‌های حاج احمد عاصی شده‌ایم.»

حاج احمد، شناخت کاملی نسبت به بنی‌صدر داشت که منافق ملعونی است، بنی صدر جرأت آمدن به مریوان را پیدا نکرد اما حاج احمد را تحریم نیرویی و تسهیلاتی کرد و حاج احمد با کمترین و ضعیف‌‌ترین امکانات در پاوه و مریوان عملیات می‌کرد تا جایی که ضد انقلاب گفته بود: «ما از دست بچه‌های حاج احمد عاصی شده‌ایم.»

دست امام، شفای برادر احمد :

یکی دیگر از همرزمان آقای برقی از حاج احمد متوسلیان می‌گوید: بعد از عملیات بیت‌المقدس حضرت امام، اجازه ملاقات دادند. ما با برادر احمد به جماران رفتیم، این درحالی بود که ایشان با کمک دو عصا راه می‌رفت، حاج احمد که پیش امام رفتند گزارشی از بیت‌المقدس به امام دادند و آمدند.

بعد دیدار، خبری از عصا نبود، من یک لحظه به برادر احمد گفتم پس عصای شما کو، شما تا قبل از ملاقات با امام با کمک عصا راه می‌رفتید، یکدفعه چه شد، حاج احمد گفت: خدمت امام که رسیدم از ایشان اجازه خواستم پایم را دراز کنم، چون کنار امام نشسته بودم، ایشان پرسیدند؛ «پایتان چه شده» به ایشان توضیح دادم، حضرت امام دست مبارک را بالا آوردند و 3 بار آرام روی پای من زدند و گفتند: ان‌شاءالله خوب می‌شود، بعد که از محضر ایشان بلند شدم، دیدم دردی در پایم حس نمی‌کنم که عصا دست بگیرم. سپس ایشان بچه‌ها را جمع کرد و تمام فرمایشات امام را به ما منتقل کرد و گفت اما فرمودند: «بروید کار جنگ را تمام کنید».

مردی که برنگشت :

وارد دارخوین شده بودیم. 3 روز بعد نامه‌ای به امضای حاج احمد به دستم رسید که «در اسرع وقت جمع کنید و به تهران بیایید که عازم لبنانیم». نامه توسط محسن مهاجر از بچه‌های مشهد که در والفجر 4 به شهادت رسید. و جنازه‌اش هم همانجا ماند، به دستم رسید، اول فکر می‌کردم شوخی است بعد که پیش آقای رحیم صفوی رفتم، گفت: درست است، سریعاً بروید، به پادگان امام حسین(ع).

حاج احمد متوسلیان

حاج احمد متوسلیان به ما گفت: من اگر به لبنان بروم، برنمی‌گردم شما فکر خودتان باشید.

و بعد برایمان تعریف کرد که یادتان هست فتح‌المبین، امکانات نداشتیم و می‌گفتم نکند شکست بخوریم، در همان تاریکی برادری با لباس فرم سپاه به پشتم زد و گفت: «حاج احمد، خدا را فراموش کردی، ائمه را از یاد برده‌ای فکر تویوتا و تجهیزات هستی» همانجا مژده پیروزی فتح‌المبین را به من داد و گفت عملیاتی به نام الی‌بیت‌المقدس در پیش دارید، در این عملیات خرمشهر آزاد می‌شود بعد از آن، تو به لبنان می‌روی و دیگر برنمی‌گردی.»

4 روز لبنان ماندیم تا اینکه حضرت امام گفتند: «راه قدس از کربلا می‌گذرد، برگردید.» قرار شد ما به تهران بیاییم، اما حاج‌احمد به همراه 3 تن از بچه‌ها به بیروت رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت.»

نماینده فرهنگی حزب‌الله لبنان هم از آخرین تلاش‌ها برای آزادی عزیزانمان می‌گوید اما خبر جدیدی ندارد، می‌دانی برادر احمد! خرمشهر آزاد شد؛ جنوب لبنان هم همین‌طور. ما اما یادمان هست که تو با خدای خودت عهد بسته بودی که به دست شقی‌ترین انسان‌های کره زمین که همان اسراییلی‌ها هستند شهید شوی ...

تو در شلوغی روزهای دولت مردانمان گم شدی، اما بی‌وفایی همه ما را به وفای آقا سیدعلی آقای خامنه‌ای ببخش که سوم خرداد، در دانشگاه امام حسین(ع) یادش بود که نام تو را در ابتدای سخنش از فتح خرمشهر بگوید. همان قدری که سال گذشته در سفرش به کردستان یاد تو بود و نام تو را در آغاز کلامش آورد.

برخی مطالب مرتبط :

مردی كه دیگر بازنگشت

مصاحبه با فرمانده سپاه مریوان - برادر جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان

ده هزارمین روز اسارت

اظهار نظر منتشر نشده رهبر انقلاب درباره حاج احمد متوسلیان

آلبوم تصاویر جاوید الاثر احمد متوسلیان

یك قوم تو را شهید می خوانند ...

قصه بی نشانی سرداران خطه‌ نور

جوان آنلاین

بخش هنرمردان خدا - سیفی