لفظ عامه و لفظ قلم
در شیوه نگارش نویسندگان اخیر ایران اختلافی آشکار پدید آمده است. اگر چه سبک انشای نویسندگان متعدد را به دستههای معدود تقسیم کردن خطاست زیرا هر نویسندهای، اگر به راستی نویسنده است، در اختیار و ترکیب الفاظ و ساخت عبارات و طرز تعبیر شیوهی خاص خود را دارد که به دیگری شبیه نیست و نباید باشد، اما از دقایق و جزییات که چشم بپوشیم این تقسیم مجاز شمرده میشود.
نویسندگان دوران اخیر ایران را از این نظر دو گروه میتوان دانست: یکی گروه ادیبانند که باصالت و نجابت الفاظ معتقدند و دیگر دسته نویسندگان جدید که این قید و شرط را از بیان برداشتهاند.
دسته اول تنها لفظ و تعبیری را نجیب و ادبی، یعنی لایق استعمال نویسنده و شاعر میدانند که نسب به یکی از آثار بزرگان قدیم برساند و در کتب لغت ضبط شده از این راه اصالت و نجابت آن بتصدیق رسیده باشد. لفظ و تعبیری را که دارای این صفات نباشد رکیک و سخیف و عامیانه میشمارند و از ورود آن در جرگه نجبای الفاظ میرنجند و آزرده میشوند.
اما دسته دوم، بیپروا، آزادی مطلق الفاظ را اعلان کردهاند و هر صوتی را که برای حکایت از مفهومی در محاوره روزانه طبقات مختلف بهکار میرود قابل ثبت در دفتر میشمارند و بههیچ گونه قید و شرطی قائل نیستند.
این شیوه درست عکس رسمی است که تا چهل پنجاه سال پیش از این معمول بود. تا آن تاریخ کسانی که با قلم و کتاب سر و کار داشتند میکوشیدند که در گفتگو نیز لغات و تعبیرات ادبی را بکار برند و الفاظ را درست چنانکه در کتابها ثبت شده است تلفظ کنند و اصطلاح «لفظ قلم» از اینجا پدید آمده است. اکنون نویسندگان جوان میکوشند که اصطلاحات عامه را، هر چه بیشتر، در نوشتههای خود بیاورند و اسلوب محاوره را بجای سبک ادبی قدیم بنشانند.
طبیعی است که این دو گروه یکدیگر را نمیپسندند. ادیبان نویسندگان جوان را عامی و دشمن زبان و ادبیات میشمارند و میترسند که اگر دهان ایشان بسته و قلمشان شکسته نشود زبان شیرین فارسی بر باد رود و بنیاد ادبیات گرانبهای ایران ویران گردد.
متجددان نیز ادیبان را کهنه فکر و محافظه کار بلکه مرتجع و بیخبر از حقیقت هنر و ادبیات میشمارند و معتقدند که عقاید پوسیده ایشان در خور اعتنا نیست.
از این دو گروه کدام یک درست میگویند و شیوه کدام را پیروی باید کرد؟ پیش از آنکه یکی از دو جانب را بگیریم خوبست که ریشه این اختلاف را جستجو کنیم. تفاوت میان تقریر و تحریر از دو علت ناشی میشود. یکی تحول زبان است. هر زبانی در طی زمان تحول میپذیرد، اصطلاحات و تغییرات به حسب تغییر وضع اجتماع و معیشت کهنه و منسوخ میشود و اصطلاحات تازهای که متناسب با زندگانی جدیدست جای آنها رامیگیرد، یعنی لغات فراموش میشود، خواه به سبب آنکه موارد استعمال آنها از میان رفته و خواه بهآن علت که الفاظ کوتاهتر و مناسبتری برای بیان معنی آنها پیدا شده است، کلمات بهتدریج سائیدهتر و کوچکتر میشوند، وجوه تصریف افعال و ضمایر سادهتر و مختصرتر میگردد و با ترقی تمدن مادی و معنوی، ذهن بشر معانی جدیدی ادراک می کند که ناچار باید برای بیان آنها الفاظ تازهای بیابد. تحول زبان از مجموع این نکات و بعضی نکات دیگر که مربوط به مواردی خاصتری است حاصل میشود.
تا زبانی ادبیات مکتوب ندارد این تطور محسوس نیست؛ زیرا زبان قدیم فراموش میشود و سندی در دست نیست تا از روی آن پای سنجشی بهمیان بیاید و اختلاف آشکار شود. اما همین که آثار فکر و ذوق ملتی مدون گردید و پایدار ماند، در طی زمان، صورت اصلی و پیشین را حفظ میکند و اینصورت «زبان ادبی» نامیده میشود و حال آنکه زبان عامه مردم، که با آثار ادبی مکتوب سرو کار نداشتهاند، بطریقی که ذکر شد تطور یافته و میان آن با «زبان ادبی» تفاوتهائی بوجود آمده است.
علت دیگری که موجب این اختلاف است فرقی است که میان لهجههای مختلف یک زبان وجود دارد. هر زبان وسیعی شامل چندین لهجه است که اگر چه همه از یک مادرند میان آنها اختلافاتی هست. بهعلل اجتماعی معمولا یکی از آنها بر لهجههای دیگر برتری مییابد و آثار ادبی ملی بهآن لهجه نوشته میشود و چون طوایف مختلفی که با هم ارتباط دارند و واحدی را تشکیل میدهند محتاج وسیله واحدی برای تفهیم و تفاهم هستند همه آن لهجه را در نوشتن بکار میبرند، اگر چه در امور زندگی بلهجه اصلی و محلی خود گفتگو میکنند.
هر چه ادبیات ملتی قدیمتر و عالیتر باشد این اختلاف بیشتر نمایان میشود و ملتهایی که آثار مهم ادبی ایشان در زمانهای تازهتر بوجود آمده بهاین مشکل کمتر دچارند، زیرا در دو سه قرن اگر تحولی هم در زبان ایجاد شود چندان مهم و محسوس نیست.
بهحسب همین احوال تاریخ ادبیات هر ملتی نیز شامل ادوار و مراحلی است: یکی مرحله آغاز که در آن نویسندگان و شاعران آثار خود را بههمان زبان محاوره بوجود میآورند. لغات و اصطلاحات عامه در اثر ثبت و ضبط و دقتی که شاعر و نویسنده در ادراک دقایق معانی و استعمال الفاظ برای بیان معنی مقصود بکار میبرند صریح و دقیق و دارای مقیاس و میزان معینی میشود و زبان وسعت مییابد و رو بهکمال میرود.
دوم دوره ثبات و جمود. در این دوره آثاری که در مرحله نخستین بوجود آمده سرمشق قرار میگیرد و نویسنده و شاعر میکوشد که از حدود سابق تجاوز نکند و قواعد و قوانینی را که با آثار بزرگان پیشین ایجاد شده به تمامی مراعات نماید. این دوران خواه ناخواه سپری میشود. احتیاجات جدید با حدود و قیودی که مانع بروز و ظهور آنهاست بهمعارضه بر میخیزند و سرانجام غالب میشوند زیرا سیر تکامل این غلبه را ایجاب میکند. اما ادیبان که بهسبب آشنایی و انس یا آثار قدیم خود را نگاهبان اصول و قواعد ادبی می شمارند همیشه با متجددان بهمخالفت برمیخیزند و این جدال که در تاریخ ادبیات همه کشورها دیده شده است اگر چه به شکست طرفداران اصول قدیم میانجامد بیفایده نیست، زیرا از زیاده روی تجدد طلبان میکاهد.
یکی از موارد اختلاف میان «رمانتیک» ها و «کلاسیک» ها در ادبیات فرانسه قرن نوزدهم همین نکته بود. اما احتیاج بهاستفاده از لغات و اصطلاحات و تعبیرات عامه وقتی احساس شد که نویسندگان به توصیف و بیان حالات روحی و وضع زندگانی طبقات مختلف اجتماع، خاصه طبقات پایینتر پرداختند و شیوههای ادبی «ناتورالیسم» و «رئالیسم» پدید آمد. تا این زمان اشخاص داستان و نمایش بهزبان ادبی، یعنی عبارات فصیح و بلیغ گفتگو میکردند و پیداست که این امر خلاف حقیقت واقع بود. همینکه نویسندگان خواستند به حقیقت و طبیعت نزدیک شوند و درست آنرا در آئینه آثار خود جلوهگر سازند از استعمال الفاظ و تعبیرات عامه ناگزیر شدند و کشمکش ایشان با محافظه کاران آغاز گشت. موپاسان نویسنده معروف فرانسوی در مقدمه کتاب «پی بروژان » به ادیبانی که بر انشای او خرده میگرفتند و بیم آن داشتند که زبان شیوای فرانسه با این بدعتها خراب شود جوابهای دندانشکنی داده است.
اکنون که وجه اختلاف آشکار شد باید عقاید دو طرف را بهمحک آزمایش بزنیم و نیک و بد هر یک را بیابیم. راهی که ادیبان محافظه کار از آن میروند به جمود زبان و فقر آن منتهی میشود. شک نیست که برای بیان معانی تازه بالفاظ تازهای احتیاج داریم. محال است از الفاظ کهنه، که معانی خاصی را بیان میکرده، بهتوان مفاهیم تازهای اراده کرد. تعبیرات و اصطلاحات نیز متناسب با وضع زندگی اجتماع است. در روزگاری که نویسنده زبردست کلیله و دمنه بهرامشاهی زندگانی میکرد سواریکار اکثر افراد بود زیرا جز آن وسیلهای برای سفر وجود نداشت. به این سبب وقتیکه او مینوشت «باد صبا عنان گشوده و رکاب گران کرده در آمد» خواننده، که خود سواری میدانست مفهوم سرعت حرکت را از این تعبیر در مییافت. اما امروز برای ادراک این معنی توضیحی لازم است و طبعاً پس از ادراک نیز، خواننده لذتی از این تعبیر نمیبرد و حال آنکه شاید اصطلاحات عامیانه رانندگان اتوموبیل مانند «گاز دادن» و «دنده گرفتن» برای عموم آشکارتر باشد و از آنها بیشتر لذت ببرند.
در باره مفاهیم علمی و فنی که تازه پیدا شده و لغاتی که برای بیان آنها پدید آمده و با به عاریت گرفته شده گفتگوی بسیار نباید کرد زیرا احتیاج به آنها را همه میدانند.
از این گذشته اوصاف و حالات نفسانی که موضوع ادبیات قدیم است کلی است. ادبیات جدید بهدقایق و جزییات توجه میکند و همین توجه در همه موارد آنرا بالفاظ و تعبیرات تازهای محتاج میسازد. چشم پوشی از این الفاظ مستلزم پرهیز از تجدد و تنوع و ترقی ادبیات است. آیا معانی را فدای الفاظ باید کرد و برای مراعات شیوه بیان و قواعد ادبی قدیم که از روی آثار گذشتگان بدست آمده است از ایجاد آثاری که خود قواعد و اصول تازهای ایجاد میکند چشم باید پوشید؟
تا اینجا به ادیبان تاختیم. اما گمان نباید برد که نویسندگان جوان نیز همیشه در راه خود درست میروند و برای ایشان بیم گمراهی نیست.
لغات و تعبیرات فصیح این مزیت را دارند که در طی زمان دراز مورد استعمال بزرگانی که امروز در هنر و اسناد ایشان شک نیست قرار گرفتهاند و به این سبب دارای صراحت و دقت حکایت از معانی هستند. معنی دقیق آنها را همه کس میداند و این علامت نزد همه اهل زبان از معنی معین واحدی حکایت میکند. و اگر کسی معنی آنها را نداند با مراجعه به فرهنگها و آثار پیشینیان میتواند خوب دریابد. شرط اصلی فصاحت کلمه همین است زیرا لفظ علامت مشترکی است که قومی برای بیان معنی واحدی بهکار میبرند. اکثر الفاظ و تعبیرات جدید این صفت را ندارند: در کتابی ثبت نشدهاند، نویسندگان بزرگ و زبردستی آنها را بکار نبردهاند، معانی آنها مبهم است یعنی همه کس از آنها معنی صریح واحدی در نمییابد، استعمال بعضی از این کلمات و تعبیرات خاص است نه عام. یعنی مردمان ولایتی یا شهری با دهی و حتی محلهای آنرا بکار میبرند و دیگران بجای آن، اصطلاح خاص خود را دارند. پس فایده این کلمات عام نیست و ادبیات باید دارای فائده عام باشد. زیرا کتاب را برای اهل محله یا دهی نمینویسند.
از این نکته هم که بگذریم عیب دیگری در کارست و آن عدم صراحت این الفاظ می باشد. کلماتی که ثبت و ضبط نشده و در ضمن استعمال نویسندگان بزرگ صراحت و وضوح نیافته نزد هر کس یا هر طبقه و هر ناحیه نوعی از معنی دارد که با مفهوم آن در جای دیگر درست یکی نیست و حتی گاهی مختلف است. مگر غرض نویسنده نه اینست که معنی مقصود خود را به ذهن دیگران الفا کند؟ پس با این وسیله ناقص یا نادرست چگونه به مقصود خواهد رسید؟
کسانی که از خرابی زبان میاندیشند بیمشان از همین نکته است.
اما نکته دیگر: میان سخن گفتن و نوشتن فرق فاحشی هست. گوینده برای بیان مقصود وسائلی دارد که در اختیار نویسنده نیست. از جمله این وسائل یکی آهنگ سخن گفتن است. اگر جمله واحدی را بهآهنگهای مختلف بگویید شنونده معانی مختلفی از آن در مییابد. در نوشتن، این وسیله برای بیان مقصود در میان نیست. یعنی در هیچیک از خطوطی که تاکنون در دنیا بکار میرود علاماتی برای بیان آهنک عبارت وجود ندارد. بنابراین نوشتن نسبت به گفتن وسیله ناقصتری برای بیان مقصودست. مثالی بزنیم: بهشما میگویم «این سنگ را از زمین بردار، اگر توانستی» جمله «اگر توانستی» که با لحن خاصی آنرا ادا میکنم بهمعنی «هرگز نمیتوانی» بکار میرود. شما فوراً این معنی در مییابید و منتظر نیستید که در دنبال آن چیزی بگویم. اما اگر این عبارت را در کتابی بخوانید معنی جمله ناقص شرطی از آن ادراک میکنید و انتظار دارید که جواب شرط نیز در دنبال آن بیابد، یعنی اگر توانستی چه خواهد شد.
در این باب باز نکتههای دیگر هست. وقتیکه سخن میگوییم حرکات و اشارات چشم و ابرو و دست نیز به یاری کلمات و عبارات میآیند و در نوشتن از این یاری محرومیم. بهعلاوه وقتیکه شما با کسی گفتگو میکنید از آن بیم ندارید که مقصود شما را در نیابد، زیرا چاره کار آسانست: میپرسد و شما دوباره توضیح میدهید. اما نوشتههای شما بهجاهایی میرود که خودتان همراه آن نیستید تا اگر مبهم بود به توضیح بپردازید.
این نکات ایجاب میکند که در نوشتن بیش از گفتن دقت کنیم. قواعد دستوری و ادبی بیشتر برای همین منظور بوجود آمده است. یعنی این قواعد مختص نوشتن است و گرنه لالان هم با اشارات میتوانند مقصود خود را بهطرف بفهمانند.
از همه این نکات چنین نتیجه میگیریم که نمیتوان بیپروا همه اصطلاحات و لغات عامیانه را در آثار ادبی وارد کرد و به همین دلیل کوتاه و ناقص که چون در زندگانی روزانه بکار میرود قابل ثبت و ضبط است قانع بود. نویسنده بهعهده دارد که الفاظ و تعبیرات را، مانند صراف و زرگر، بهمحکی دقیق بزند و سره را از ناسره جدا کند و اجزاء را با دقت تمام چنان بجای خود بنشاند که در مجموع آنها تناسب و زیبایی وجود داشته باشد. این محک جز ذوق نیست؛ اما ذوق را مطالعه و دقت در کار گذشتگان هنرمند و آگاهی از راه و رسم ایشان پرورش میدهد و بهبار میآورد.
دروغ است که ذوق و قریحه فطری و ذاتی است. آنچه فطری است همت و دقت و ثبات در ادراک دقایق و رموز فنون است تا آن ملکه نفسانی که نیک را از بد و زشت را از زبیا میشناسد حاصل شود.
اصول و قواعد را باید آموخت، نه بهقصد آنکه تا ابد پا بند آنها باشیم اما بهاین منظور که بتوانیم از آنها تجاوز کنیم. این «تجاوز» به معنی ترقی است. اما ترقی بیاطلاع از آنچه دیگران پیش از ما کردهاند حاصل نمیشود. باید دانست که «ترقی» و «تجدد» امری نسبی است. آنچه ما میخواهیم بکنیم شاید هر یک از پیشینیان ما به نسبت زمان خود، بیش از ما کردهاند.
ایمان بهتر و زبردستی گذشتگان نباید دست و پای ما را بگیرد و مانع پیشرفت ما شود. اما بیاطلاع از آنچه دیگران کردهاند «پیشرفت» هیچ معنی ندارد.
زبان را وسعت باید داد و یکی از مهمترین وسائل این کار یاری خواستن از الفاظ و اصطلاحات تازهایست که عامه مردم، به حسب احتیاج خود بکار میبرند. اما این کار نباید چنان بیپروا انجام بگیرد. که هر نویسندهای زبان محله یا ده و شهر خود را وسیله بیان قرار دهد و قواعد زبان در هر نوشتهای رنگی دیگر بگیرد و ملوک الطوایف ادبی برقرار شود بهطوریکه زبان هر نویسنده را فقط همشهریهای او بدانند و بخوانند و دیگران محتاج ترجمه کردن آن باشند.
چگونه از این خطر پرهیز میتوان کرد؟ چاره یکی بیش نیست. نویسنده باید بهمطالعه و تتبع در آثار بزرگان قدیم از اصول و قواعد مسلم زبان اطلاع یابد تا بتواند مواد تازه را به حسب آن اصول، که در طی قرنها پدید آمده و نزد اهل فن و صاحبان سرمایه ذوق و هنر مورد قبول یافته، مرتب سازد. نجابت الفاظ را از میان نباید برد اما به الفاظ و تعبیرات عامیانه، صفت نجابت باید بخشید و این هنر از کسی ساخته است که بهدانش و ذوق، لیاقت فرماندهی بر عالم الفاظ یافته باشد.
بهمدرسه باید رفت، و از آن چاره نیست، اما البته تا پایان عمر در مدرسه نباید ماند.
پرویز ناتل خانلری
تهیه و تنظیم برای تبیان : مهسا رضایی - بخش ادبیات