تبیان، دستیار زندگی
اى اصحاب من، یاران من، ایّها النّاس! از شما خواهش مى كنم كه هرگز از سخن حق و انتقاد حق و از این كه مشورت خودتان را به من بگویید، نسبت به من مضایقه نكنید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اخلاق مبلغین
*(dj:

اى اصحاب من، ياران من، ايّها النّاس! از شما خواهش مى كنم كه هرگز از سخن حق و انتقاد حق و از اين كه مشورت خودتان را به من بگوييد، نسبت به من مضايقه نكنيد.

20 . چند خُلق ديگر

"وقتى كه براى جنگ صفّين مى رفت يااز آن برمى گشت، به شهر انبار (كه الآن يكى از شهرهاى عراق است و از شهرهاى قديم ايران بوده است) رسيد. ايرانيان آن جا بودند، عده اى از كدخداها، دهدارها، بزرگان به استقبال خليفه آمده بودند. به خي ال خودشان على(ع) را جانشين سلاطين ساسانى مى دانستند. وقتى كه به ايشان رسيدند، در جلو مَركب امام شروع كردند به دويدن. على(ع) صدايشان كرد، فرمود: چرا اين كار را مى كنيد؟ گفتند: آقا ! اين يك احترامى است كه ما به بزرگان خودمان، به سلاطين خودمان مى گذاريم. امام(ع) فرمود: نه، اين كار را نكنيد، اين كار، شما را پست و ذليل مى كند، شما را خوار مى كند، چرا خودتان را درمقابل من كه خليفه تان هستم خوار و ذليل مى كنيد؟ من هم مانند يكى از شما هستم، تازه شما با اين كارتان به من خوبى نكرديد، بلكه بدى كرديد! با اين ك ارتان ممكن است يك وقت خداى ناكرده غرورى در من پيدا شود و واقعاً خودم را برتر از شما حساب كنم. اين را مى گويند: يك آزاد مرد، كسى كه آزادى معنوى دارد، كسى كه نداى قرآن را پذيرفته است: اَلا نَعْبُدُ اِلّا اللّهَ؛[18] جز خدا هيچ چيزى را، هيچ كسى را، هيچ قد رتى را، هيچ نيرويى را پرستش نكنيم، نه انسانى را، نه سنگى را، نه حَجَرى را، نه مَدَرى را، نه آسمان را، نه زمين را، نه هواى نفس را، نه خشم را، نه شهوت را، نه حرص و آز را و نه جاه طلبى را، فقط خدا را بپرستيم. آن وقت او مى تواند آزادى معنوى بدهد.

خطابه اى دارد مولا على(ع) كه من قسمتى از آن را برايتان مى خوانم، ببينيد واقعاً كسى كه آزاد مرد معنوى است چه روحى دارد. شما مى توانيد يك چنين روحى در دنيا پيدا كنيد؟ اگر پيدا كرديد به من نشان بدهيد.

خطبه خيلى مفصّل است؛ راجع به حقوق والى بر مردم و حقوق مردم بر والى است. مسائلى دارد كه حضرت بحث مى كند، بعد در ذيل آن جملاتى دارد. ببينيد، اينها را كه مى گويد؟ خود والى و حاكم است كه به مردم مى گويد: در دنياى ما حدّاكثر اين است كه ديگران به مر دم مى گويند: با حاكمهاى خودتان اين طور نباشيد، آزادمرد باشيد. على(ع) مى گويد: با من كه حاكم هستم اين گونه نباشيد، آزادمرد باشيد: لاتُكَلِّمُونى بِما تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَةُ،[19] مبادا آن اصطلاحاتى را كه درمقابل جبّاران به كار مى بريد، كه خودتان را كوچك مى كنيد، ذليل مى كنيد، خاك پا مى كنيد و او را بالا مى بريد، به عرش مى رسانيد، براى من به كار ببريد.

نُه كرسى فلك نهد انديشه زيرپاى              تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان زند

مبادا با من اين گونه حرف بزنيد، ابداً. با من همان طور كه با ديگران حرف مى زنيد، صحبت كنيد. وَلاتَتَحَفَّظُوا مِنّى بِما يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اَهْلِ الْبادِرَةِ،[20] و اگر ديديد احياناً من عصبانى و ناراحت شدم، حرف تندى زدم، خودتان را نبازيد، مردانه انتقاد خودتان را به من بگوييد، از من حريم نگيريد: وَلا تُخالِطُونى بِالْمصانَعَةِ.[21] با بارى به هر جهت، هرچه شما بفرماييد صحيح است، هركارى كه شما مى كنيد درست است (اين را مى گويند: مصانعه و سازش) با من رفتار نكنيد، هرگز با من به شكل سازشكارها معاشرت نكنيد: وَلاتَظُنُّوا بِى اسْتِثْقالاً فى حَقٍ قيلَ لى وَلَا الْتِماسَ اِعْظامٍ لِنَفْسى.[22] گمان نكنيد كه اگر حقّى را در مقابل من بگوييد، يعنى اگر عليه من كلمه اى بگوييد كه حقّ است، بر من سنگين خواهد آمد، به حق از من انتقاد كنيد، ابداً بر من س نگين و دشوار نخواهد بود، با كمال خوشرويى از شما مى پذيرم. وَلَا الْتِماسِ اَعْظامٍ لِنَفْسى. اى كسانى كه من حاكم و خليفه تان هستم و شما رعيّت من هستيد! خيال نكنيد كه من از شما اين خواهش را دارم كه از من تمجيد و تعظيم كنيد، از من تملّق بگوييد، مرا ستاي ش كنيد، ابداً، بعد يك قاعده كلّى را ذكر مى كند:

فَاِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الحَقَّ اَنْ يُقالَ لَهُ اَوِ الْعَدْلَ اَنْ يُعْرَض عَلَيْهِ كانَ الْعَمَلُ بِهِما اَثْقَلَ عَلَيْهِ.[23]

يعنى آن آدمى كه وقتى حق را به او مى گويى، دشوارش مى آيد و ناراحت مى شود كه چرا حق را گفتى، عمل كردن حق براى او سخت تر است.

كريستن سن مى نويسد: انوشيروان عده اى را به عنوان مشورت جمع كرده بود و با آنها در يك مسأله اى مشورت مى كرد. عقيده خودش را گفت، همه گفتند: هرچه شما بفرماييد، همان درست است. يكى از دبيران، بيچاره گول خورد، خيال كرد واقعاً جلسه، جلسه مشورت است و ا و هم حق دارد رأيش را بگويد، گفت: اگر اجازه بفرماييد، من نظرم را بگويم. نظرش را گفت، عيبهاى نظر انوشيروان را هم بيان كرد. انوشيروان گفت: اى بى ادب! اى جسور! و بلافاصله دستور داد كه مجازاتش كنند. قلمدانهايى را كه آن جا بود ـ در حضور سايرين ـ آن قدر به س رش كوبيدند تا مُرد.

آن كه حق را سنگين مى شمرد كه به او گفته شود، و اگر به او بگويند كه به عدالت رفتار كن، بر او سخت است، قطعاً بدانيد كه عمل به حق و عدالتْ خيلى برايش سخت تر است.

و در آخر خواهش مى كند: فَلا تَكُفُّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ اَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ.[24] اى اصحاب من، ياران من، ايّها النّاس! از شما خواهش مى كنم كه هرگز از سخن حق و انتقاد حق و از اين كه مشورت خودتان را به من بگوييد، نسبت به من مضايقه نكنيد.

اين نمونه اى كامل از مردى است كه از نظر معنوى آزاد است و در مقام حكومت، بدين گونه به ديگران آزادى اجتماعى مى دهد.

خدايا ! تو را قسم مى دهيم به حقيقت على بن ابى طالب(ع) كه ما را از پيروان واقعى على قرار بده."[25][26]

*******************مطالب مرتبط*******************

اخلاق مبلغین قسمت اول


تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه