تبیان، دستیار زندگی
بدون شك هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى یابد، بلكه تصویر و ترسیم و اشكالى از آن با وسائلى در روح ما نقش مى بندد، و به این ترتیب همیشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسیله ابزارى صورت مى گیرد كه او همه مهمتر سمع و بصر (چشم و گوش ) است .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آگاهی انسان از کجا آ آغاز شد

انسان در آغاز هیچ علمى نداشت

ذهن

ما از کی چیزی دانستیم؟ آگاهی ما از کجا و با چه وسیله ای بوده است؟

انسان در آغاز تولد، مطلقا علمى نداشته ، بنابر این هر چه كسب كرده بعد از تولد و بوسیله ابزارى كه خدا در اختیارش ‍ قرار داده بوده است .

«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شیْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السمْعَ وَ الاَبْصرَ وَ الاَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ» (1) ؛

و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالى كه هیچ نمیدانستید، اما براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آورید.

در اینجا این سؤال پیش مى آید كه چگونه قرآن مى گوید به هنگام خارج شدن از محیط جنین هیچ چیز نمیدانستید در حالى كه ما داراى یك سلسله علوم فطرى هستیم ، مانند آگاهى از توحید و خداشناسى و همچنین مسائل بدیهى (مثل عدم اجتماع نقیضین و یا اینكه مثلا كل از جزء بزرگتر است و یا در مسائل اجتماعى و اخلاقى مانند حسن عدالت و قبح ظلم ، و امثال اینها) همه اینها علومى هستند كه در نهاد ما از آغاز قرار داشته و با ما از مادر متولد شده است ، پس چگونه قرآن مى گوید هیچ نمیدانستید؟

آیا حتى علم ما به وجود خویشتن كه علم حضورى محسوب میشود نیز وجود نداشت و از طریق سمع و بصر و افئده (گوش و چشم و عقل ) بدست آمد؟ در پاسخ این سؤ ال میگوئیم : بدون شك حتى این علوم بدیهى و ضرورى و فطرى در آن لحظه به صورت فعلیت در انسان نبود، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت ، و به تعبیر دیگر، ما، در لحظه تولد از همه چیز غافل بودیم حتى از خویشتن خویش ، ولى درک بسیارى از حقایق به صورت بالقوه در ما نهفته بود، كم كم چشم ما قدرت بینائى پیدا كرد و گوش قدرت شنوائى ، و عقل قدرت درك و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه گانه الهى بهره مند شدیم ، نخست تصورات بسیارى از اشیاء را از طریق حس درک كردیم ، و آنرا به عقل سپردیم سپس از آنها مفاهیم كلى ، و كلى تر، ساختیم و از طریق تعمیم و تجرید به حقایق عقلى دست یافتیم .

قدرت تفكر ما به جائى مى رسد كه از خویشتن (به عنوان یك علم حضورى آگاه مى شویم ) سپس علوم و دانشهائى كه بصورت بالقوه در نهاد ما بود، جان مى گیرد و فعلیت پیدا مى كند، و ما این علوم بدیهى و ضرورى را پایه اى قرار مى دهیم براى شناخت علوم نظرى و غیر بدیهى .

نعمت ابزار شناخت

بدون شک هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى یابد، بلكه تصویر و ترسیم و اشكالى از آن با وسائلى در روح ما نقش مى بندد، و به این ترتیب همیشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسیله ابزارى صورت مى گیرد كه از همه مهمتر سمع و بصر (چشم و گوش ) است .

این ابزار آنچه را از خارج دریافته اند به ذهن و فكر ما منتقل مى سازند و ما با نیروى عقل و اندیشه آنرا در مى یابیم و به تجزیه و تحلیل آن مى پردازیم .

ما، در لحظه تولد از همه چیز غافل بودیم حتى از خویشتن خویش ، ولى درك بسیارى از حقایق به صورت بالقوه در ما نهفته بود.

به همین دلیل در آیه فوق ، پس از بیان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام گام نهادن در این جهان ، مى فرماید: خداوند چشم و گوش و دل را در اختیارتان گذاشت (تا حقایق هستى را دریابید).

چرا خداوند اول از گوش نام میبرد سپس از چشم؟ با اینكه چشم ظاهرا دایره فعالیت وسیعترى دارد

شاید به خاطر آنست كه درانسان از بدو تولد نخست فعالیت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشم ها قدرت دید را پیدا مى كنند، زیرا چشم در عالم رحم مادر كه تاریكى مطلق بر آن حكومت مى كند در آغاز تولد آمادگى براى پذیرش اشعه نور ندارد. و به همین دلیل بعد از تولد غالبا بسته است ، تدریجا به نور عادت مى كند، و قدرت دید در آن زنده مى شود، در حالى كه گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنین كم و بیش قدرت شنوائى دارد و آهنگ قلب مادر را مى شنود و به آن عادت مى كند!

از این گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسى را مى بیند در حالى كه گوش وسیله اى است براى تعلیم و تربیت در همه زمینه ها، زیرا از طریق شنیدن كلمات به همه حقایق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه بیرون از دائره حس آشنا مى گردد، در حالى كه چشم این وسعت عمل را ندارد، درست است كه انسان با خواندن كلمات از طریق چشم مى تواند به این مسائل آشنا شود اما میدانیم خواندن و سواد در مورد همه انسان ها جنبه عمومى ندارد، در حالى كه شنیدن كلمات عمومى است .

البته همه حواس در راه شناخت چراغ راه ما هستند و از هر حس اطلاعاتی دریافت میکنیم که بعد از تجزیه و تحلیل آنها به مجموعه شناختی میرسیم.

این نكته نیز قابل توجه است كه فؤ اد گرچه به معنى قلب (عقل ) آمده است ، ولى این تفاوت را با قلب دارد، كه در معنى فؤ اد، جوشش و افروختگى و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتكار افتاده است

راغب در "مفردات "مى گوید: الفواد كالقلب لكن یقال له فواد اذا اعتبر فیه معنى التفود اى التوقد ؛ فواد مانند قلب است ، و لكن این كلمه در جائى گفته مى شود كه افروختگى و پختگى در آن منظور باشد (و مسلما این موضوع پس از تجربه كافى به انسان دست مى دهد، و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصر به این دو، یا این سه ، نیست ) ولى مسلما مهمترین ابزار همین ها است .

زیرا علم انسان یا از طریق تجربه (حس) حاصل مى شود یا با استدلالات عقلى اما تجربه بدون استفاده از چشم و گوش امكان ندارد، و اما استدلالات عقلى از طریق فؤ اد یعنى عقل صورت مى گیرد.

یکی دیگر از ابزار شناخت شهود است که نه بواسطه حس است نه استدلال مثل آگاهی ما از روحیات خود و یک علم بی واسطه است و در آن هیچ خطایی راه ندارد.

ابزار شناخت بزرگترین نعمت

نعمت ابزار شناخت برترین نعمتى است كه به انسان داده شده است ، چرا كه نه تنها با چشم و گوش ، آثار خدا را در پهنه هستى مى نگرد و سخنان رهبران الهى را مى شنود و با دل درک و تجزیه و تحلیل مى كند، بلكه در زندگى مادى او نیز هر گونه پیشرفت و ترقى و تكامل مرهون این سه وسیله است ، لذا بلافاصله بعد از آن با جمله «لعلكم تشكرون»اهمیت این سه موضوع را یادآور مى شود، یعنى این وسائل را به شما داد تا عالم و آگاه شوید و سپس شكر این همه آگاهى و علم و دانش كه بزرگترین امتیاز شما از حیوانات است بجاى آورید، و بدون شک هیچ انسانى قادر بر اداى شكر این سه نعمت بزرگ نیست جز اینكه عذر تقصیر به درگاه خدا آورد!.

پس به طور کلی آگاهى از سه طریق انجام مى گیرد: از طریق ادراكات عقلى و استدلال ، و از طریق فطرت و وجدان بدون نیاز به استدلال ، و از طریق وحى و تعلیمات انبیاء و اوصیاء، و آنچه را مورد نیاز بشر در پیمودن مسیر تكامل است خداوند به یكى از این سه طریق یا در بسیارى از موارد با هر سه طریق به او تعلیم كرده است .

ز خودی تا خدا

بدون شك همانگونه كه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد در درون جان او نیز كشش ها و جاذبه هائى وجود دارد كه گاهى آگاهانه و گاه ناخود آگاه براى او تعیین جهت مى كند.

فلسفه وجودى آنها همین است كه در مسائل حیاتى انسان همیشه نمى تواند به انتظار عقل و منطق بنشیند، چرا كه این كار گاهى سبب تعطیل هدف هاى حیاتى مى شود، مثلا اگر انسان براى خوردن غذا، یا آمیزش جنسى ، بخواهد از منطق الهام بگیرد و طبق آن حركت كند، باید مدتها پیش از این نوع او منقرض شده باشد، ولى غریزه و جاذبه جنسى از یكسو و اشت ها به تغذیه از سوى دیگر خواه ناخواه او را به سوى این هدف مى كشاند، و هر قدر هدفها حیاتیتر و عمومیتر باشد این جاذبه ها نیرومندتر است !.

توحید یک جاذبه نیرومند درونى

ولى باید توجه داشت كه این كشش ها و جاذبه ها بر دو گونه است : بعضى ناآگاه است یعنى نیاز به وساطت عقل و شعور ندارد، همانگونه كه حیوان بدون نیاز به تفكر به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود.

اما گاهى تأثیر آن به صورت آگاهانه است یعنى این جاذبه درونى در عقل و اندیشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طریق مى كند.

معمولا قسم اول را "غریزه " و قسم دوم را فطرت"مى نامند (دقت كنید).خداگرائى و خداپرستى به صورت یک میل فطری در درون جان همه انسان ها قرار دارد.

ممكن است بعضى در اینجا این سخن را تنها یك ادعا بدانند كه از ناحیه خداپرستان جهان عنوان شده ، ولى شواهد گوناگونى در دست داریم كه فطرى بودن (خداگرائى ) بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند:

دوام اعتقاد مذهبى و ایمان به خدا در طول تاریخ پرماجراى بشر خود نشانه اى بر فطرى بودن آن است ، چرا كه اگر عادت بود نه جنبه عمومى و همگانى داشت ، و نه دائمى و همیشگى بود، این عمومیت و جاودانگى آن دلیلى است بر اینكه ریشه فطرى دارد.

مورخان بزرگ مى گویند: تا آنجا كه تاریخ بشر را بررسى كرده اند، و تا آنجا كه دسترسى به دوران قبل از تاریخ دارند هرگز "لادینى" را جز به صورت یک استثناء در جوامع انسانى ندیده اند.

و از آنجا که خداوند متعال برای هر نیاز مادی و غیر مادی انسانها راهی گذاشته است برای بزرگترین نیازش یعنی میل به پرستش و توحید بهترین نعمتش یعنی ابزار شناخت را قرار داده است پسبیایید قدر دان باشیم و هر حس را در بهترین مسیر هدایت کنیم.

محمدی - گروه دین و اندیشه تبیان


پی نوشت:

1- سوره النحل آیه 78.

با بررسی تفسیر نمونه جلدهای 11-16-22-27.