تبیان، دستیار زندگی
هراتی سلمان «از آسمان سبز» آمده بود ومی رفت تا «دری به خانه خورشید» بگشاید وبرقله های رفیع شعر امروز بدرخشد. شعرهایش ، كشفهای او بودند و با «نیایش واره ها، تدفین مادربزرگ » و … آثاری جاودانه به یادگار گذاشت. اساس شعر بركشف ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تاملی در شعر سلمان هراتی


سلمان «از آسمان سبز» آمده بود ومی رفت تا «دری به خانه خورشید» بگشاید وبرقله های رفیع شعر امروز بدرخشد. شعرهایش ، كشفهای او بودند و با «نیایش واره ها، تدفین مادربزرگ » و … آثاری جاودانه به یادگار گذاشت. اساس شعر بركشف است وشعر در زبان نمود پیدا می كند. پل والری می گوید: «شعر هنر زبان است ، چرا كه زبان پنهان و مرموز در درون زبان عادی وجود دارد كه كشف آن نیازمند كنجكاوی وتلاش هنرمندانه است » و سلمان روحی جست وجوگر و ذهنی خلاق داشت و درهوایی تازه به زبانی خاص شعر می سرود ودراین راه گامهایش را عاشقانه برمی داشت.

شعر سلمان شعری زلال ویكدست ودرعین حال صمیمی وصادقانه است. او وقتی مادران سوگوار شهیدان را می بیند از آنان كه «از حمایت دستان خدا برخوردارند» چقدر زیبا یاد می كند:

ای مادران شهید

سوگوار كه اید؟

دلتنگی تان مباد

آنان درختانند…

آنان

درهمیشه ای از بهار ایستاده اند

بی مرگ

«از آسمان سبز»

پرتابهای ذهنی وبیان صمیمانه اش ره آورد روح بی آلایش و جست وجوگرش بود واحساسش. با بوی شكوفه ها گره خورده بود:

من از تأمل بهار برمی گردم

واحساسم

با بوی شكوفه ها گره خورده است

و قاب چشم من از اشك های

حسرت خیس

بهار

از حیطه تماشای صرف بیرون است

|

ارتباط طولی مفهوم ومضامین در كارهای سلمان انسجام خاصی به شعرهای او داده واین ارتباط از ابتدا تا انتهای هرشعر حفظ شده است . درشعر «دوزخ و درخت گردو» وقتی با احترام درپیشگاه وطن ، سبز و سربلند می ایستد، چنین می سراید:

ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم

وطن من!

ای تواناترین مظلوم

تو را دوست می دارم…

و در اواسط شعر می گوید:

ای چشم انداز روشن خدا

دركجای جهان

این همه پنجره برای تنفس باز شده است…

واین ارتباط وانسجام همچنان در سراسر شعر جاری است ودر بخش پایانی می گوید:

ای طیب ـ ای وطن من!

درختان با اشاره باد

برطبل جنگل سبز می كوبند

كباده بكش

علی را بخوان

صلوات بفرست

« از آسمان سبز»

غزلهای او پرمایه اند و در آفرینش مضامین تازه، توانا و می توان به چیرگی و وسعت كلامش پی برد. كلماتی كه درشعر او آمده اند پشتوانه عقیدتی دارد و بار حیثیت درونی شان ما را به جست وجوی عقیده اش می برد:

… آفتاب نماز حادثه می خواند

ناگاه دست حرامی

با بغض وسوسه چرخید

با خنجرش

فرق منور خورشید را شكافت

زمین ایستاد

دراحتیاج حجت می سوخت

و ترس ویرانی

برخاك می گذشت

و آسمان تا صبح می گریست

« از آسمان سبز»

تشخیص كه یكی از قویترین صور خیال است و روحی تازه به شعر می بخشد دركارهایش متجلی است واو به آب معنی دریاشدن ، به شب ، جرأت فرداشدن، و به علف ، اجازه پیداشدن می دهد:

پیش از تو آب معنی دریاشدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فرداشدن نداشت

درآن كویر سوخته، آن خاك بی بهار

حتی علف اجازه زیباشدن نداشت

« دری به خانه خورشید »

یكی از شعرهای ساده و روان و درعین حال منسجم او «من هم می میرم» است. شاعر از شهروروستا رسته واز رویارویی تمدن و طبیعت صحبت می كند تا مفاهیمی عمیق را بیان كند:

من هم می میرم

اما نه مثل غلامعلی

كه از درخت به زیر افتاد

پس گاوان از گرسنگی ماغ كشیدند

« دری به خانه خورشید »

حرف از «مرگ » است و شیوه مرگ افرادی كه درشعر او نام برده می شوند هریك برای خود معنایی دارد. شعر دارای بار عاطفی فراوان است ، اگرچه حضور عنصر خیال دراین شعر كم رنگ است اما درسطر آخر در تركیب های «چشمهای تماشا» «چرخهای بی رحم ماشین » شعر عمیق می شود. شعر دارای طرحی حساب شده است وحساسیت شاعر روی كلمات و عناصر قابل توجه است. تكرار «من هم می میرم» نه تنها به شعر لطمه ای وارد نكرده ، بلكه مخاطب با این شعر احساس همدلی وهمدردی می كند و بی تابی او درفهمیدن چگونگی مرگ شاعر بیشتر می شود:

… من هم می میرم

اما درخیابانی شلوغ

در برابر بی تفاوتی چشمهای تماشا…

پی دو روز بعد

در ستون تسلیت روزنامه

زیر یك عكس6*4 خواهند نوشت

ای آنكه رفته ای

چه كسی سطل های زباله را پر می كند؟

« دری به خانه خورشید »

یكی از حسن های شعرهای سپید سلمان این است كه درپایان هرشعر ضربه ای محكم می نوازد و با جملاتی زیبا وبرانگیزاننده خواننده را به خود می آورد:

هیچ خفاشی

قلمرو آفتاب را درنمی نوردد

جز به سرانجامی بد

حال آنكه روشن است

آفتاب

درخشش محتومی است

دراین كرانه

كه هیچ خانه

بی شهید نمانده است

دلم برای جبهه تنگ شده است

چقدر صداقت نیست

چقدر شقایق ها را ندیده می گیریم

حس می كنم سرم سنگین است

امروز دوباره كسی را آوردند

كه سر نداشت

« از آسمان سبز»

همیشه درپشت لحظه های انتظار شاعر، امید و روشنی موج می زند وما را از كسالت و ناامیدی به چشم اندازهای روشن خدا رهنمون می شود واین یكی از شاخصه های مهم شعر سلمان است كه درشعر شاعران ما كمتر دیده شده است. او به ما می گوید كه برای گل افشانی ، بهار فرصت خوبی است وشوق رهایی را در دلهاهایمان زنده می كند و ما را با سلامی ، از آفتاب سرشار واز پس انتظار به لحظه های دیدار دعوت می كند:

اگرچه عمر تو درانتظار می گذرد

دل فقیر من ! این روزگار می گذرد

بهار فرصت خوبی است گل افشانی را

به میهمانی گل رو، بهار می گذرد

دلی كه شوق رهایی دروست ای دل من

بدون واهمه از صد حصار می گذرد

هرصبح با سلام تو بیدار می شویم

از آفتاب چشم تو سرشار می شویم

فردا دوباره صبح می آید از این مسیر

چشم انتظار لحظه دیدار می شویم

« دری به خانه خورشید »

به هرحال سلمان چه دركارهای نو و چه در غزلهایش توانایی فراوانی دارد و با زبانی قوی و دركی جدید آثار ماندگاری آفریده است . اگرچه اجل مهلتش نداد ولی بدون شك او كه «از آسمان سبز» آمده بود برای شعر متعهد ما «دری به خانه خورشید » گشود.

یادش جاودانه باد

عبدالحسین رحمتی